eitaa logo
رفیق‌شهیدم🖤🥀
1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
5 فایل
✨﷽⚖️ اولین‌کانال ‌تأسیس‌شد‌ه‌در‌ایتا‌‌متعلق‌ِشهیده‌رحیمی🌱 ❌کپی برای کانال❌فور✅ ‌شمادعوت‌شده‌#شهیده‌عزیز‌فائزه‌رحیمی‌هستید🤍🕊️ان‌شاءالله‌عاقبت‌همه‌مون‌ختم‌به‌خیر‌وختم‌به‌شهادت‌بشه🤲🏻🌷راهت‌ادامه‌دارد‌خانم‌معلّم🌷 https://daigo.ir/secret/912539370
مشاهده در ایتا
دانلود
زینب رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند☝️ ... با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند ...💔 🤍🕊 •••┈✾~🥀🖤🥀~✾┈••• 🤍🕊@rafigh_shahidamm •••┈✾~🥀🖤🥀~✾ ‌‌┈•••
زینب رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند☝️ ... با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند ...💔 🤍🕊 ❤️‍🩹 🖤 •••┈✾~🥀🖤🥀~✾┈••• 🤍🕊@rafigh_shahidamm •••┈✾~🥀🖤🥀~✾ ‌‌┈•••
رفیق‌شهیدم🖤🥀
#من_میترا_نیستم #قسمت نوزدهم #بخش_دوم_کتاب شروع دوباره🍃 همه چیز آرام می گذشت. سرم به خانه و زندگی ا
از بچگی که به کربلا و گودال قتل گاه رفتم، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین زنده بودم حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری میکردم و هیچوقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول می خرید، نمی رفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین بپیوندیم و من از این بابت خدا را شکر میکردم. مهران( برادر شهیده) در همه راهپیمایی ها شرکت می‌کرد، او به من شرط کرد که اگر دختر ها میخواهند بیایند به راهپیمایی بیایند،باید چادر بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دوتا از چادر های خودم را برای مهری و مینا کوتاه کردم. همه با هم به تظاهرات میرفتیم
رفیق‌شهیدم🖤🥀
#من_میترا_نیستم #قسمت_بیستم #بخش_دوم_کتاب #مادر_شهید #شهیده_زینب_کمایی از بچگی که به کربلا و گودال
خانه ما نزدیک مسجد قدس بود. همه مردم آنجا جمع میشدند و راهپیمایی از همانجا شروع می‌شد. زینب دختر بی تفاوتی نبود.با اینکه از همه دختر ها کوچک تر بود، هر کاری میکرد. ما در راهپیمایی های زمان آن زمان شرکت میکردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود، ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت میکردیم. مسجد قدس، پایگاه فعالیت بچه ها شده بود، دختر ها نمازهایشان را در مسجد می‌خواندند؛ مخصوصاً در ماه رمضان، آن ها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه می آمدند. من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند. مهران شب و روز در مسجد بود و همان جا زندگی میکرد. به بچه هایم افتخار می کردم، انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب فعالیت های انقلابی اش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامه دیواری می‌نوشت، سر صف قرآن می خواند، با کمونیست ها و مجاهدین خلق جر و بحث می‌کرد و سر صف شعر های انقلابی و دکلمه می خواند. چند بار با دختران گروهکی مدرسه درگیر شده بود و حتی یکی دو بار هم زینب کتک خورده بود.
مینا و مهری در دبیرستان «سپهر درس می‌خواندند انقلاب اسم دبیرستانشان به صدیقه رضایی تغییر کرد آنها دبیرستانی و چند سال بزرگتر از زینب بودند؛ به همین خاطر آزادی بیشتری داشتند من تا قبل از انقلاب اجازه نمیدادم دخترها تنها جایی بروند. زمستان ها برای مینا و مهری سرویس می گرفتم که مدرسه بروند شهلا و زینب را هم خودم با پسرها می بردیم و می‌آوردیم قبل از انقلاب به جامعه و به محیط اطرافم اعتماد نداشتم همیشه به دخترها سفارش میکردم که مراقب خودشان باشند و با نامحرم حرف نزنند امام که آمد همه چیز عوض شد؛ از بابت جامعه خیالم راحت شد دیگر جلوی بچه ها را نمی گرفتم دلم میخواست بچه ها به راه خدا بروند و خدمت کنند. سه تا از دانشجوهای دانشکده نفت آبادان به اسم علی زارع و على غریبی و آقای مطهر در دبیرستان سپهر کلاس تفسیر ،قرآن، سیاسی و اخلاق .گذاشتند مینا و مهری به این کلاسها می رفتند. آنها به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه بیشتری داشتند. آقای مطهر برای آنها حرفهای قشنگی میزد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال برنامه‌های خودسازی بروند. زینب آن زمان در دوره راهنمایی درس می‌خواند او ار مینا خواست که همه درس ها و حرف های آقای مطهر را کلمه به کلمه برایش بگوید.
رفیق‌شهیدم🖤🥀
#من_میترا_نیستم #شهیده_زینب_کمایی #قسمت_بیست_و_دوم #بخش_دوم_کتاب #مادر_شهید مینا و مهری در دبیرستان
🍃 زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به خواها دوشنبه ها و پنجشنبه ها را روزه میگرفت خودش خیلی مقید به نجام برنامه‌های خودسازی ،بود ولی دوست داشت توصیه های اخلاق آقای مطهر را بداند و به آنها عمل کند. آقای مطهر به شاگردهایش برنامه خود سازی داده بوده از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند، زیاد به مرگ فکر کنند، پرخوری نکنند، روزه بگیرند، برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتارشان باشد. وقتی مینا و مهری به خانه می آمدند؛ زینب رو به رویشان می نشست و به حرفهای آنها گوش میکرد. زینب بعد از انجام برنامه خودسازی آقای مطهر به خودش نمره میداد و نموداری میکشید تا ببیند در انجام برنامه‌های خودسازی پیشرفت داشته یا نه.