منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 «اکنون جهاد کردم و به جبهه آمدم،زیرا از تو سؤال میشود که چه میکنی و چه کردهای برای
#معرفی_شهدا🍁
«میخواهم با عناصر حزبالله سخن بگویم... اینکه پیرو ولی و بزرگان باشید. من از کودکی در این راه بودهام و شاید برخی اوقات به دلیل شغل نتوانستم حضور داشته باشم، ولی این راه و افراد و عناصرش زمینهساز ظهور صاحبالزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند و راهی که در پیش داریم راهی است در مسیر خدا و با شهادت به خدا خواهیم رسید.»🍁🍁🍁
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 «میخواهم با عناصر حزبالله سخن بگویم... اینکه پیرو ولی و بزرگان باشید. من از کودکی در
#معرفی_شهدا🍁
«به دوستانم خصوصاً آنهایی که در منطقهی محل زندگیام بودند؛ مرا ببخشید و مرا به یاد داشته باشید و برایم نماز بخوانید و روزهبگیرید. پشتیبان تمام عناصر باشید و در این راه قدم بردارید، خصوصاً شیخ عباس که از بزرگان است. پسران منطقه از کوچک و بزرگ مرا ببخشید و دعا کنید و مرا به یاد داشته باشید. جوانان منطقه از کوچک تا بزرگ و کسانی که با من همبازی بودند و کسانی که باهم پلیاستیشن و کامپیوتر بازی میکردیم. درود بر شما،مرا ببخشید و دعا کنید. تمام مردم منطقه هرکسی مرا میشناسد یا نمیشناسد مرا ببخشید و هر شهید دیگری را نیز (که میشناسید) ببخشید چون انسان است و گاهی دست به کار اشتباه میزند و بازهم میگویم که اهل محله و همه دوستانم مرا ببخشید.»🍁🍁🍁
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 «به دوستانم خصوصاً آنهایی که در منطقهی محل زندگیام بودند؛ مرا ببخشید و مرا به یاد د
#معرفی_شهدا🍁
«و محمد قبای نیز زحمتهای زیادی برای جهاد کشید. او فرمانده گردان است. خدا به او اجر دهد. تو (محمد قبای) امیددهنده به گردان هستی باور کن، جدی میگویم. برایم دعا کن و مرا ببخش. شاید کسی را فراموش کرده باشم؛ مرا ببخشید اگر بدی کردم...»🍁🍁🍁
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 «و محمد قبای نیز زحمتهای زیادی برای جهاد کشید. او فرمانده گردان است. خدا به او اجر ده
#معرفی_شهدا🍁
«این پایان وصیت است. خدا به شما عافیت بدهد و از تمامی مخاطبان این وصیتنامه تشکر میکنم و آخرین دعا این است؛ خدا را شکر میگویم. خداوند من و شما را از مجاهدین در راهش و از عملکنندگان به وعده (الهی) و ازجمله شهیدان قرار دهد و بدنهایمان غرق در خود بهسوی دنیای دیگر و اباعبدالله علیهالسلام برود.»
السلام علکیم و رحمة الله – احمد محمد مشلب – غریب طوس🍁🍁🍁
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 «این پایان وصیت است. خدا به شما عافیت بدهد و از تمامی مخاطبان این وصیتنامه تشکر میکن
«احمد عاشق امام خامنهای بود»
احمد تابع حضرت آقا بود و همیشه میگفت: «روز آخر رمضان، روز ولایت و تبعیت از امام خامنهای است. باید در مسیر ولایت ثابت قدم باشیم و هر چه ایشان میگوید قبول داشته باشیم»
💔💔💔
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
#معرفی_شهدا🍁
کتاب «ملاقات در ملکوت» درباره شهید «احمد مشلب» به چاپ رسید
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
منبع رفیق شهید من🍁
❗️❗️❗️❗️❗️ ❗️❗️❗️❗️ ❗️❗️❗️ ❗️❗️ ❗️ چرا غریب توس؟ 🧐
احمد از اوایل نوجوانی، عشق و علاقه بی اندازهای به امام رضا علیه السلام داشت و همیشه به دوستانش میگفت: من را با نام غریب طوس صدا کنید و همین عشق و ارادت باعث شده بود تا نام جهادی خود را غریب توس بگذارد.🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی یه پلاک....💔
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
لیست موضوعی کانال👇🏻
چند لحظه لطفا🙏🏻👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/2849
.اطلاعیه👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/608
.لیست شهدای معرفی شده👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/933
.لیست(pdf )کتاب های بارگزاری شده👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/2274
.پیمان نامه (عهد با رفیق شهید)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/6
.فلسفه رفیق رشهید👇🏻(بخش اول)
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/46
.فلسفه رفیق شهید بخش دوم👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/48
.فلسفه رفیق شهید(بخش سوم گام اول)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/63
.رفاقت به شهید (گام دوم)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/73
.رفاقت با شهید(گام سوم)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/82
.رفاقت با شهید(گام چهارم)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/127
.رفاقت با شهید(گام پنجم)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/161
.رفاقت با شهید(گام ششم)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/191
.رفاقت با شهید(گام هفتم)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/197
.رفاقت با شهید(گام هشتم)👇🏻
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man/345
همسایه های قشنگمون:
1_@dokhtaranealavi315
2_@ENTEZAR_MAHDAVIAT313
3_@Aghaye128
4_@AghoosheMah
5_@khademkarbalatim
6_@Basiratman
7_@daeealah
May 11
اصطلاحات جبهه😂
خمپاره ۶۰ ............................... عزرائیل
بسیجی .................................... آهنربا
دوشکا ................................... بلبل خط
کلاشینکف ....................... کلاغ کیش کن
قاطر .................................... ترابری ویژه
مین ضد نفر گوجه ای ..................... پابوس
نماز شب ................................ پا لگد کن
آفتابه ......................................... تک لول
مواد شیمیایی ........... شمر بن ذی الجوشن
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#طنز_جبهه🍁🚶🏻♂️
هوا خیلی سرد شده بود
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد
بعد هم با صدای بلند گفت:
کی خسته است؟
همه با انرژی گفتیم: دشمن!!!
ادامه داد:
* کی ناراحته؟
- دشمن!!!!
* کی سردشه؟!
- دشمن!!!
* آفرین... خوبه!
حالا برید به کارتون برسید
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..
😂😂😂
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
❣️❣️❣️
❣️❣️
❣️
#طنز_جبهه🚶🏻♂️
ین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت!اسمش عزیز بود.
توی یه عملیات عزیز ترکش به پایش خورد و فرستادنش
عقب. بعد از عملیات یهو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به
عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی
پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم سراغش. پرستار
گفت که توی اتاق ١١٠ است. اما در اتاق ١١٠ سه مجروح
بستری بودند که دو تایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش
پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:
«اینجا که نیست ، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو
مجروح باند پیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سر و
صدا کردن. گفتم: «بچهها این چرا این طوری میکند. نکنه
موجیه؟» یکی از بچهها با دلسوزی گفت: «بندۀ خدا حتماً زیر
تانک مانده که این قدر درب و داغان شده!» پرستار از راه رسید
و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم: «نه کجاست؟» پرستار
به مجروح باند پیچی شده اشاره کرد و گفت: «مگر دنبال
ایشان نمیگردید؟» همگی با هم گفتیم: «چی؟ این عزیزه!؟»
رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به پایش وزنه آویزان بود و دو
دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود. با
صدای گرفته و غصهدار گفت: «خاک تو سرتان. حالا مرا
نمیشناسید؟» یهو همه زدیم زیر خنده. گفتم: «تو چرا این
طوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که این قدر دستک و
دمبک نمیخواد!» عزیز سر تکان داد و گفت: «ترکش خوردن
پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم آمد که ترکش خوردن پیش
آن ناز کشیدن است!» بچهها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار
کردیم تا ماجرای بعد از مجروحیتش را تعریف کرد:
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
منبع رفیق شهید من🍁
❣️❣️❣️ ❣️❣️ ❣️ #طنز_جبهه🚶🏻♂️ ین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت!اسمش عزیز بود. توی یه عملیات عز
❣️❣️❣️
❣️❣️
❣️
#طنز_جبهه🚶🏻♂️
#ادامه💔
- وقتی ترکش به پام خورد مرا بردند عقب و تو یک سنگر کمی
پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین
هیس و بیس یک سرباز موجی را آوردند انداختند تو سنگر.
سرباز چند دقیقهای با چشمان خونگرفته بر و بر نگاهم کرد.
راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماستهایم را کیسه
کرده بودم. سرباز یهو بلند شد و نعره زد: «عراقی پست فطرت
میکشمت!» چشمتان روز بد نبیند، حمله کرد بهم و تا جان
داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم
فراموش نمیکنم. حالا من هر چه نعره میزدم و کمک
میخواستم کسی نمیآمد. سربازه آن قدر زد تا خودش
خسته شد و افتاد گوشهای و از حال رفت. من فقط گریه
میکردم و از خدا میخواستم که به من رحم کند و او را هر چه
زودتر شفا بدهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال
میرفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تختهایشان دست و پا
میزدند و کِرکِر میکردند. عزیز نالهکنان گفت: «کوفت و زهر
مار هرهر کنان؟ خنده دار ِ؟ تازه بعدش را بگویم. یک ساعت
بعد به جای آمبولانس یک وانت آوردند و من و سرباز موجی را
انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز؛ یک گله گوسفند نذر
کردم که او دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز
دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش بیمارستان
بودند و شعار میدادند و صلوات میفرستادند. سرباز موجی
نعره زد: «مردم این مزدور عراقیه. دوستان مرا کشته!» و باز
افتاد به جانم. این دفعه چند تا قلچماق دیگر هم آمدند کمکش
و دیگر جای سالم در بدنم نماند. یک لحظه گریه کنان فریاد
زدم: «بابا من ایرانی ام، رحم کنید.» یک پیرمرد با لهجۀ عربی
گفت: «آی بیپدر، ایرانی هم بلدی، جوانها این منافق را
بیشتر بزنید!» دیگر لَشَم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم
که حال و روز مرا میبینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تَخم
گفت: «چه خبره؟ آمدهاید عیادت یا هِرهِر کردن. ملاقات تمامه.
برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یک
نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد: «عراقی مزدور،
میکشمت!» عزیز ضجه زد: «یا امام حسین. بچهها خودشه.
جان مادرتان مرا از اینجا نجات بدهید!»
😂😂
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁