🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
صدام، جارو برقیه
صبح روز عملیات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد از طرفی حدود 100اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچهها پیدا شود و روحیههای گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچارهها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن میکردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب مي دادند.
فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و مي خنديد. منم شيطونيم گل كرد و براي نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی»
اسیران عراقی شعارم را جواب میدادند بچههای خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان میداد که یعنی شعار ندهید!
او میگفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم
منبع » پایگاه خبری فرهنگ ایثار و شهادت
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
هوالباقي...
هرچه ميگفتي چيزي ديگر جواب ميداد. غير ممكن بود مثل همه صريح و ساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عمليات بود، سراغ يكي از دوستان را از او گرفتم چون احتمال ميدادم كه مجروح شده باشد، گفتم: «راستي فلاني كجاست؟»
گفت بردنش «هوالشافي.» شستم خبردار شد كه چيزيش شده و بردنش بيمارستان.
بعد پرسيدم: «حال و روزش چطوره؟»
گفت: «هوالباقي.»
ميخواست بگويد كه وضعش خيلي وخيم است و مانده بودم بخندم يا گريه كنم.
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
الاغی که اسیر شد...
در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.
از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.
یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد.
چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.
اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد.
الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود.
پی نوشت:
خاطرهای از رزمنده عباس رحیمی
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
بسیجی ریزه میزه و سرتیپ عراقی...
توی یکی از عملیات ها همه سنگرهای عراقی را گرفته بودیم وارد سنگر فرماندهی که شدیم فرمانده عراقی هاج واج روی صندلی چرخ دار پشت میزش نشسته بود و تکان نمی خورد. یک سرتیپ هیکلی و سن و سال دار. یکی از بسیجیهای ریزه میزه ، چهارده ،پانزده ساله،اسلحه گرفته بود روبرویش اما هر کار می کردیم فرمانده از جایش بلند نمی شد بلاخره با کلی ضرب و زور بلندش کردیم که دیدیم بله!!آقا خودش را خیس کرده است.
راوی: رزمنده باقر نوری زاده
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
تانک سواری...
توسل کردم و بلند بِسم الله گفتم. همزمان اهرم سمت راست را کشیدم و پایم را روی گاز گذاشتم. تازه حرکت را شروع کرده بودم که از بالا صدای هادی را شنیدم. با صدای بلند داد میزد: «وایستا! صبر کن!»
ترس برم داشت. نکند وقتی به دکمههای تانک میکوئیدم، دستهگل به آب داده باشم؟ نکند بچهها زیر زنجیرهای تانک رفته باشند؟ کاش یک چهارچرخ پیدا میکردم بهجای این زنجیردارِ گلولهانداز.
به خودم جرئت دادم و پرسیدم: «چی شده هادی؟»
_ هیچی! مرد مؤمن! گاز دادی، سر تانک مثل موتور، تک چرخ زد و رفت هوا!
بچههای مردم از روی تانک پرت شدن پایین.😂
منبع » کتاب واحد مخاطرات _ کتاب جمکران
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
کمپانی خنده...
زیباست 🌷 ببینید
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
همه برن سجده..!!!
شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.
بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند. هر چه صبر کردیم خبری نشد. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.
بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند!
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
یا ابوالفضل...
اذان نماز رو که گفتن رفتم سراغ فرمانده
بهش گفتم روحانی نداریم
بچه ها دوست دارن پیش سر شما نماز رو به جماعت بخونن
فرمانده مون قبول نمی کرد
می گفت: پاهام ترکش خورده و حالم مساعد نیست
یه آدم سالم بفرستین جلو تا امام جماعت بشه
بچه ها گوششون به این حرفا بدهکار نبود
خلاصه با هر زحمتی شده فرمانده رو راضی کردند که امام جماعت بشه
فرمانده نماز رو شروع کرد و ما هم بهش اقتدا کردیم
بنده خدا از رکوع و سجده هاش معلوم بود پاهاش درد می کنه
وسطای نماز بود
ناگهان وقتی می خواست برا رکعت بعدی بلند بشه
انگار پاهاش درد گرفته باشه ، یهو گفت یا ابوالفضل و بلند شد
نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم ، همه زدیم زیر خنده
فرمانده مون می گفت: خدا بگم چیکارتون کنه !
نگفتم من حالم خوب نیست یکی دیگه رو امام جماعت بذارین...
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
رزمنده خوش صحبت...
از آن آدم هايي بود كه اگر چانه اش گرم
مي شد، رخش رستم هم به گردَش نمي رسيد!
كافي بود فقط يك حرفي بزند و يك سؤالي از او
بپرسي، ديگر ول كن نبود! دل و جيگر مسئله را
مي آورد بيرون و آنقدر موضوع را تجزيه و تحليل
مي كرد كه آدم از حرف زدن و سؤال كردنش
پاك پشيمان مي شد. آنقدر حرف مي زد و حرف
مي زد كه آدم دیوانه میشد .
بعضي شب ها، بچه ها بدون توجه به حرف هاي
او، چراغ را خاموش مي كردند تا شايد كوتاه بيايد
و بفهمد كه از دست حرف زدن هايش خسته
شدها يم و مي خواهيم بخوابيم و او هم بخوابد.
اما او از آن سر چادر داد مي زد: "آهاي برادر!
آقا! اي دوست، رفيق... چرا چراغ را خاموش
مي كني؟! روشن كن تا چشممان ببيند چي داريم
مي گوييم!..."
😁 نکته اخلاقی : هیچ کس دوست نداره براش پرحرفی کنیم.
منبع:جبهه فرهنگی مکتب عاشورا _ زهرا اسدپور
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
يك تانك افتاده بود دنبالش.
معلوم نبود چطوری این برادر جلو مانده؛
آر پی چی زنها را صدا زدند.
آنقدر شليك كردند كه تانك منفجر شد.
پسر كه به خاكريز رسيد، پرسيديم كجا بودی؟
گفت: «ديشب كه رفتيم جلو، خوابم برده بود 😅. تقصير مادرمه؛ از بس به ما زور میكرد سرشب بخوابيم، بد عادت شديم.
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
تازه وارد...
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟😂
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾 خاطره #خنده_دار 🌾
پیش نماز قلابی و سردار قاآنی...
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹