🌿 حکایت #صد_و_هفدهم 🌿
مردان بی سر ...
برگرفته از کتاب کرامات نبرد الوعد الصادق :
با پایان یافتن جنگ 33 روزه، حدود 300 سرباز اسرائیلی برای درمان و نقاهت به بیمارستانهای اروپایی فرستاده شدند. چند نفر ازاین سربازان دریک برنامه تلویزیونی شرکت کردند :
دانی : ما اشباحی را می دیدیم که با ما می جنگیدند. 😟
مجری : چگونه ممکن است؟ بیشتر توضیح دهید.
دانی : بارها به فرماندهی گفته ام که صحبتهایم عین حقیقت است. آنها ما را متهم کردند که ما مواد مخدر یا قرصهای روانگردان استفاده کرده ایم. به همین منظور، معاینات پزشکی متعددی روی ما انجام دادند.
مجری : دانی، تو می دانی اشباح وجود ندارند. تو می توانی ازمهارت نیروهای حزب الله دراختفا و سرعت عمل صحبت کنی. اما ازاشباح نه.
دانی : من مطمئنم آنها اشباح بودند. شما می توانی برای من بگویی آنها چگونه درآسمان پرواز می کردند؟ 😳
( مجری و حاضران می خندند)
(مجری ازیک سرباز دیگر سؤال می کند.) : رافی تو درگزارش خودت آورده بودی که جنگ آورانی را دیده ای که بدون سر بودند. که با شما می جنگیدند. این موضوع را چطور تفسیر می کنی؟ 😟
رافی : من تنها کسی نبودم که آن موجودات را دیده ام. بلکه همه افراد یگان ما شاهد آن بودند.
مجری : خوب درآن موقع شما چه کردید؟!
رافی : هیچ! ازمواضعمان پا به فرار گذاشتیم.
مجری : آیا قبول داری که صحنه هایی که دیدی، درنتیجه استرس و ترس و وحشت جنگ بوده؟!
رافی: من به شما اطمینان می دهم که تمام افراد گروه ، این رزمندگان بی سر را دیده اند و خیلی واضح بود که آنها بدون سر هستند.
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹