eitaa logo
🇮🇷🇵🇸رفیق شهیدم 🇵🇸🇮🇷
647 دنبال‌کننده
756 عکس
343 ویدیو
0 فایل
✨به نام تنها شایسته پرستش✨ به جمع دوستانه شهدا خوش آمدید🌷 برای اطلاع از هدف کانال به این پیام رجوع کنید.👇 https://eitaa.com/rafigh_shaidam/7 ارسال موضوعات در مورد شهدا👇 @saa110110 اشتراک گذاری مطلب با لینک عضویت✅
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 حکایت 🌿 به وقت حاج قاسم... 🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌿 حکایت 🌿 عظمت اخلاقی شهید بابایی دوباره نگاهی به حیاط کردیم، سایه از دیوار بالا می آمد. گفتم: حتماً خودشه. چند روز بود که شوهرم نمی توانست مدرسه را نظافت کند، کمرش درد می کرد. مدیر چند بار جلوی دانش آموزان شوهرم را تحقیر کرده بود. تهدید کرده بود که اخراجمان می کند و اثاثیه مان را بیرون می ریزد. فکر کردیم شب را بیدار بمانیم و ببینیم کار کیست؟ نزدیک صبح بود که سایه از دیوار بالا آمده بود و حیاط را جارو می زد. با شوهرم رفتیم توی حیاط. دانش آموز کوچک اندامی بود که چهره اش آشنا به نظر می رسید. وقتی ما را دید سرش را زیر انداخت و سلام کرد. گفتیم: اسمت چیه؟ جواب داد: عباس بابایی. گفتم: پدر و مادرت ناراحت می شوند اگر بفهمند که به جای درس خواندن، مدرسه را جارو می کنی. گفت: من که به شما کمک می کنم، خدا هم در خواندن درس هایم به من کمک خواهد کرد. به نقل از: کتاب مکاتبه اندیشه 🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌿 حکایت 🌿 کرامت شهید علی اکبر نظری پدر شهید نظری ثابت می‌گوید: همین که نشستم سر مزار فرزندم دیدم دختر خانم جوانی نشسته است کنار قبر فرزند شهیدم و فاتحه می‌خواند. فاتحه خواند و‌گریه کرد. انگار مثل خواهری بود که برای برادرش‌گریه می‌کند.‌گریه‌اش که تمام شد گفتم: دختر شما با این شهید آشنا هستید؟ گفت: نه من بچه سبزوار هستم و در قم درس می‌خوانم چندین شب پیش خواب دیدم که این شهید بزرگوار به نزدم آمد و گفت: آمده‌ام اینجا تا به شما بگویم این اموال و امکاناتی که برای شما خرج و هزینه می‌شود از اموال بیت‌المال است. شما در دو کار سستی و کاهلی می‌کنید اول نماز و دوم درس! همان‌جا از ایشان سؤال کردم مزارتان کجاست؟ که دقیقاً اسم و نشانی مزار خودش را داد. پس از آن حدود سه سال هر عصر پنجشنبه زودتر از من آن دختر خانم می‌آمد و شروع می‌کرد به قرآن خواندن بر سر مزار شهید نظری... 🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم وداع شهدا با فرزندان شان 😭 امشب متوسل به این دو شهید بزرگوار می‌شویم . و از خداوند می خواهیم که بحق این دو شهید عزیز و بحق سرورشان آقا سید الشهدا، وبحق اشک فرزندان شهید حوائج ما را برآورده بخیر کند.
🌿 حکایت 🌿 حتما بخوانید...کاش مسئولین این زمونه  هم اینگونه بودن...   همه جا مصطفی سعی می‌کرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد،چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز.لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم. در لبنان رسم نیست کفششان را دربیاورند و بنشینند روی زمین. وقتی خارجی‌ها می‌آمدند یا فامیل، رویم نمی‌شد بگویم کفش دربیاورید.به مصطفی می‌گفتم «من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان‌ها چیزی ندارند، بدبخت‌اند».مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت«چرا ما این همه عقده داریم؟ چرا می‌خواهیم با انجام چیزی که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند نشان بدهیم خوبیم؟این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است، مرتب و قشنگ!این‌طوری زحمت شما هم کم می‌شود، گرد و خاک کفش نمی‌آید روی فرش».از خانهٔ ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه‌های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از افریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همهٔ آن‌ها را شکستیم.می‌گفت «این‌ها برای چی؟ زینت خانه باید قرآن باشد. به رسم اسلام. به همین سادگی».در ایران هم چیزی نداشتیم هرچه بود مال دولت بود.زیرزمین دفتر نخست‌وزیری را هم که مال مستخدم‌ها بود به اصرار من گرفت.قبل از این که من بیایم ایران،در دفترش می‌خوابید.مصطفی حتی حقوقش را می‌داد به بچه‌ها. می‌گفت «دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یک جور نداشته باشم، بهتر است» راوی:غاده جابر(همسر شهید چمران) 🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌿 حکایت 🌿 ساده زیستی رهبری مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی: «برخود واجب می دانم که شهادت دهم زندگی داخلی ایت الله خامنه ای بسیار ساده است ؛ نه از باب این که رهبر عزیز انقلابمان به این حرف ها نیازی داشته باشد ، بلکه وظیفه خود می‌دانم تا این مهم را به مردم مسلمان و انقلابی ایران بگویم که من از داخل منزل ایشان مطلع هستم. مقام معظم رهبری در خانه ، بیش از یک نوع غذا بر سر سفره ندارد. خانواده ایشان روی موکت زندگی می‌کنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس و پوسیده زیر پاهایم پهن بود که من از زبری و خشنی آن فرش- که ظاهراً جهیزیه همسر ایشان بود- اذیت می‌شدم از آنجا برخاستم و به موکت پناه بردم.» (علی شیرازی ، پرتوی از خورشید) برگرفته از سایت پرسمان دانشگاهیان 🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌿 حکایت 🌿 «صاحب کار» یکی از کارمندان هتل های سابق کرمان که حالادیگر سن و سالی از او گذشته بود و اوضاع شغلی بسامانی هم نداشت، بعنوان پیمانکار آشپزخانه دریکی از جلسات استانداری کرمان حضور داشت... حاجی یک دفعه متوجه ایشان شد. بلندشدو سراغش رفت. دستش را گرفت، آورد کنار خود نشاند، به همه معرفی اش کرد. وگفت: من پیش این آقا کار میکردم ، این آقاصاحب کارمن بودن. برخلاف خیلی هاکه سعی درمخفی نگهداشتن گذشته ی خود دارند،به گذشته و دوستان قدیمی اش افتخار میکرد.... 🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌾 خاطره 🌾 خواب فوق سنگین... گاهي حسوديمان مي‌شد از اينكه بعضي اينقدر خوش‌خواب بودند. سرشان را نگذاشته روي زمين انگار هفتاد سال بود كه خوابيده‌اند و تا دلت بخواهد خواب سنگين بودند، توپ بغل گوششان شليك مي‌كردي، پلك نمي‌زدند. ما هم اذيتشان مي‌كرديم. دست خودمان نبود. كافي بود مثلاً لنگه دمپايي يا پوتين‌هايمان سر جايش نباشد، ديگر معطل نمي‌كرديم صاف مي‌رفتيم بالا سر اين جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» ديگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسيده‌ايم: «پوتين ما را نديدي؟» با عصبانيت مي‌گفتند: «به پسر پيغمبر نديدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند مي‌شد، اما اين همه ماجرا نبود. چند دقيقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند مي‌شد اين دفعه مي‌نشست: «برادر و زهرمار ديگر چه شده؟» جواب مي‌شنيد: «هيچي بخواب خواستم بگويم پوتينم پيدا شد!» منبع » پایگاه خبری فرهنگ ایثار و شهادت 🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌺 روزتون پر از حال خوب ان شاء الله منبع تصویر » تابناک 🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌕 🌕 خدا خیلی نزدیک است... با او باشیم، مشکل حل می‌شود 🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌿 حکایت 🌿 شهید جاوید الاثر...  نزدیک غروب مرتضی  داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد .با بیل خاک ها را بیرون می ریخت . هر بیل خاک راکه بیرون می ریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمی گشت .نزدیک اذان مغرب بود .مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمی گردیم .صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم .به محض رسیدن به سراغ بیل رفت .بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد !  با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری ؟!  نگاهی به من کرد و گفت : دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم ! بیل را بردار و برو .  راوی : بسیجیان تفحص  منبع : کتاب شهید گمنام تصویر » پایگاه فرهنگ ایثار و شهادت 🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹