eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
10.7هزار ویدیو
122 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار شهابی فر 🇮🇷 فرمانده تیپ ۴۸ کهکیلویه و بویر احمد که به دست افراد داعش اسیر گردیده بود و نیروهای داعش قصد داشتند وی را با حالت سلاخی به قتل برسانند شروع کردند زنده زنده سینه اش را شکافتن که جگر و قلبش را بیرون بکشند که نیروهای خودی رسیده و ایشان را نجات می دهند. فیلم آن را ببینید بدانیم که برای لحظه لحظه امنیت مان سرمایه های نظامی کشور جان خود را سپر می ﮐﻨﻨﺪ همه میدانند که هدف ماهستیم و لطف بزرگمردان که دفاع را به خارج از مرزها کشیده ،تا ما در آسایش باشیم.🌷🕊️🍃 ر ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🍃🌹🍃🌹🍃 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 ❤️❤️❤️❤️ *ابراهیم هادی❤️هادی دلها*❤️2 https://chat.whatsapp.com/D1piDdTrLPzD1AJfckeApk
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃ششمین سالروز شهادت شهید مدافع حرم سید اسماعیل سیرت‌نیا فرهنگی گیلان گرامی باد
✨﷽✨ 🔴 الفبای حق‌کشی ✍خانم "الف" به بانک می‌رود و نوبت می‌گیرد، شماره‌اش 135 است. همان‌جا دوستش را می‌بیند که سه ساعت زودتر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی 24 و یکی 25. شماره 25 را از او می‌گیرد و کارش را زودتر از 110 نفر دیگر انجام می‌دهد و خوشحال بانک را ترک می‌کند. آقای "ب" راننده تاکسی است. هر روز دقایقی را فریاد می‌زند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی می‌آمد. آقای "ب" کسی را سوار نمی‌کرد و می‌گفت که فقط دربست می‌رود. خانم "پ" پنجره را باز می‌کند و زیرسفره‌ای را داخل کوچه می‌تکاند. آقای "ت" در اتوبان می‌بیند که همه‌ ماشین‌ها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانه‌ خاکی می‌شود و از چند صد نفر جلو می‌زند و بعد به داخل صف ماشین‌ها می‌آید. خانم "ث" فروشنده است. کیفی می‌فروشد با قیمت 20 هزار تومان. توریستی از همه‌جا بی‌خبر می‌آید که کیف را بخرد. قیمت را می‌پرسد، در جواب می‌شنود: 60 هزار تومان. آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیده‌اند، در اتاقش را بسته، چایی می‌ریزد و می‌نشیند کنار همکارش هرهر می‌خندد. یک لحظه با خودتان روراست باشید و بپذیرید که همه‌ ما به اندازه "توانمان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع‌کننده‌ حق دیگران. ▫️حالا شما بیا و این عده‌ از مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین می‌کنند، بگذار به‌عنوان مسئول یک کشور. ▫️سوءاستفاده از قدرت و دیگر کارها، طبیعی‌ترین نتیجه‌ ممکن خواهد بود. ▫️مسئولین از هوا نازل نشده‌اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا آن طرف جزیره مجنون به همراه نیرو‌های تحت امرش بود، زیر آتش دشمن، در اوج یک نبرد نابرابر، از پشت بی‌سیم با مهدی در حال صحبت است، از او می‌خواهد به عقب برگردد، اما مهدی گویا چیز‌های دیگری می‌دید، حقیقتی که تنها تصورش در رویا می‌گنجید و حالا فرمانده باید بین ماندن و رفتن یکی را انتخاب کند. می‌ماند، شیرینی شهادت را به جان می‌خرد و پیکرش هیچ‌گاه به عقب باز نمی‌گردد. 🔸مکالمه شنیدنی در لحظات آخر با مهدی باکری به تاریخ می‌پیوندد، لحظات عرفانی و ناب خداحافظی دو دوست در فرش زمین که اگرچه شهادت آن‌ها را از هم جدا کرد، اما تقدیر با شهادت حاج احمد کاظمی در سال‌های بعد بار دیگر آن دو را بهم رساند.
🌹|شهید ابراهیم همت ✍️ جبران محبت 🍁 وقتی به خانه می‌آمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض می‌کرد، شیر برایش درست می‌کرد، سفره را می‌انداخت و جمع می‌کرد، پا به پای من می‌نشست لباس‌ها را می‌شست، پهن می‌کرد، خشک می‌کرد و جمع می‌کرد!😳 🍁 آن قدر محبت به پای زندگی می‌ریخت که همیشه به او می‌گفتم: درسته که کم می‌آیی خانه، ولی من تا محبت‌های تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! نگاهم می‌کرد و می‌گفت: تو بیش‌تر از این‌ها به گردن من حق داری!🌸 📚 روای: همسر
پرچم حسین (ع) به دست عباس (ع)است وبرسرزینب(س) اینجاست که کشف حجاب استراتژی دشمن میشود آری! چادریعنی بیرق حسین(ع) جنگ باچادرقدمتی دیرینه دارد ،مگرنخوانده ای در روضه ها که چگونه چادر از سراهل حرم می کشند. https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 با آستینش بینش رو تمیز کرد و در حالی که فین فین می کرد گفت : + ب ... باشه . از اول میگم . خواست گریه کنه که گلدونی که کنارم بود رو ، روی زمین زدم که شکسته شد . آنالی تکونی خورد و با ترس آب دهنش رو قورت داد. + اون روزای اولی که رفتی خیلی حالم خراب بود . خیلی خیلی ... یه روز توی دانشگاه حالم بهم خورد . کاملیا اتفاقی دیدم و ازم پرسید چرا حالم بد شده . منم بهش گفتم که بخاطر تو اینجوری شدم . بهم گفت تو ارزش این همه حال بد رو نداری ، بهم گفت باید قوی باشم و روی پای خودم بایستم . هق هقش بلند شد و من بیشتر کنجکاو شدم ببینم قضیه از چه قراره . بعد از چند دقیقه ادامه داد : + کاملیا گفت قراره یه پارتی برگزار کنن و از من خواست که دعوتش رو قبول کنم و همراهش برم . مروا غلط کردم ، بخدا غلط کردم ... در حالی که گریه می کرد گفت : + من هم باهاش رفتم ... اولاش همه چیز خیلی خوب پیش رفت خیلی خوب بود اما کم کم خیلی ها رفتن و جمعیتی که اونجا بودن رفته رفته کمتر و کمتر شد . دیگه نصف شب بود منم رفتم تا کاملیا رو پیدا کنم و بهش بگم منم میخوام برم خونه ... با داد گفت : + مروا مروا بدبخت شدم . و با دستاش به صورتش ضربه زد ، سریع به سمتش رفتم و جلوش رو گرفتم . - بعدش چی شد آنالی ؟ بعدش چی شد ؟! یالا بگو . + پیداش کردم ، کنار ساشا و چند نفر دیگه گوشه ای نشسته بودند ، صدای خنده هاشون خیلی روی مخم رژه میرفت خیلی ... بهش گفتم میخوام برم خونه . که گفت تازه جمع خودمونی شده بمون . به اجبار موندم و کنارشون نشستم . کاملیا سیگاری به سمتم گرفت و ازم خواست که سیگار بکشم . چشمام گرد شد و با داد گفتم : - نگو که اون لامصبو کشیدی ! فین فینی کرد و گفت : + اولش گفتم نمیخوام اهل این کارا نیستم . خیلی اصرار کرد و گفت همین که باره . یه شب که هزار شب نمیشه ! منم ازش گرفتم و یکم کشیدم . اطرافیانش خیلی تشویقم کردن که بکشم . اون شب تموم شد و موقعی که خواستم برگردم خونه کاملیا یه پاکت سیگار بهم داد منم ازش گرفتم . در حالی که می نالید ادامه داد : + اون شب تا صبح سه تا دیگه کشیدم . مروا دیگه بهش عادت کرده بودم ، عادت . مصرفم توی روز خیلی زیاد شده بود خیلی ... رفته رفته زیر چشمام سیاه شد و هر کاری میکردم که با آرایش بپوشونمش اصلا فایده ای نداشت . دهنم هم مرتب بوی سیگار می داد ! مامانم چند باری متوجه شد اما به روم نیاورد ... این مدت هرچی لازم داشتم کاملیا و ساشا برام آماده میکردند و کم وکسری نداشتم پول خرید سیگارم اونها بهم میدادن . یه روز خدمتکار خونمون داشته اتاق من رو تمیز میکرده که چند تا پاکت سیگار توی کشو میبینه . میره نشون مامانم میده و مامانمم همه چیز رو متوجه میشه . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c