eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.8هزار ویدیو
136 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 کنارش نشستم و گفتم : - خب شیری یا روباه ؟! مریم اون شب اونجا بوده یا نه ؟! لبخندی زد و به سمتم برگشت : + اوهوم . اونجا بوده ، گفت کاملیا اصلا تو حال و هوای خودش بوده ، حتی وقتی پلیس ها هم اومدن نتونسته فرار کنه ، چون خیلی خورده بود و اصلا درک نداشت توی چه موقعیتی هست . آها ! راستی گفت که ساشا هم اونجا بوده ها ! تو ندیدیش وگرنه بوده . - خودش چه جوری الان اینجا بود پس ؟! مگه اینا رو نگرفتن ‌؟! + گفت که فرار کردن . پلیس ها افتاده بودن دنبالشون ولی بهشون نرسیده بودند. - باید اینا هم می رفتن اون تو آب خنک می خوردن . ولی خوشم اومد ! کاملیا حقش بود ! از روی صندلی بلند شدم و دست آنالی رو گرفتم : - یالا بلند شو بریم که دیر میشه . در حالی که بلند می شد گفت : + کجا بریم ؟! - یه جای خیلی خوب . + عجب ... - بلی . به سمت ماشین راه افتادیم . سریع سوار شدم و به طرف ساندویچی راه افتادم . جلوی ساندویچی پارک کردم و از آنالی خواستم دوتا ساندویچ فلافل برامون بگیره . سرم رو گذاشتم روی فرمون و به آینده نامعلوم مون فکر کردم . این فشار ها خیلی روم اثر گذاشته بود . خیلی بی حوصله و کم تحمل شده بودم . برای هر چیز کوچیکی از کوره در میرفتم . خدایا خودت کمکم کن . نمیخوام دل کسی رو بشکونم . تو حال و هوای خودم بودم که تقه ای به شیشه خورد. سرم رو بلند کردم که ... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 سرم رو بلند کردم که با چهره آشفته کاوه روبرو شدم . اشاره کرد که از ماشین پیاده بشم . ولی بی اعتنا به حرفش شیشه رو کشیدم پایین . با صدایی که سعی داشتم زیاد بالا نره گفتم : -تو ... تو اینجا چیکار میکنی ؟! دستی توی موهاش کشید و نگاهی به جلو کرد . × تعقیبت کردم . مروا برگرد خونه . آره میدونم چه اتفاقاتی برات افتاده ، نمیخوام هم خطاهای مامان و بابا رو نادیده بگیرم ولی مامان حالش خیلی بده ، یعنی اصلا هیچ اطلاعی نداشته . به بابا هم که فرصت ندادی اصلا صحبت کنه. لبم رو گزیدم و با دستم محکم فرمون رو ، فشار دادم . - خطاهای مامان و بابا ! خودت چی ؟! خودت کجا بودی اون مدت ! × مروا من شرمندتم . خواهش میکنم برگرد . - بعد از اون تهمت های که جلوی کامران بارم کردی ، انتظار داری برگردم؟ کاوه من خواهرت بودم . از بچگی با هم بزرگ شدیم . تو چطور ... چطور تونستی همچین فکرایی درباره من بکنی ؟! من شاید چادر سر نکنم یا حجاب آن چنانی نداشته باشم ، ولی تا حالا ... دیگه نتونستم ادامه بدم و به جلو خیره شدم . × مروا من اشتباه کردم . اصلا من غلط کردم . بیا و برگرد . انگشت سبابم رو به نشانه تهدید جلوش تکون دادم. - به ولای علی قسم اگر یک بار دیگه ، فقط یک بار دیگه من رو تعقیب کنی یا دنبال من بگردی . کاری میکنم که عذاب وجدان هیچ وقت رهات نکنه . پس به نفعته دنبال من نیای ، داداشِ به ظاهر غیرتی . میدونی که این تهدیدم رو عملی میکنم ! آنالی از ساندویچی بیرون زد که با داد گفتم : - سوار شو بریم . سوار شد ، به محض بسته شدن در توسط آنالی . پام رو ، روی پدال گاز گذاشتم و تا میتونستم از اونجا دور شدم . گوشه ای نگه داشتم و ساندویج رو از دست آنالی گرفتم . آنالی هم مثل خرس گرسنه شروع کرد به خوردن ساندویچ . گازی ازش زدم و گفتم : - چرا نوشابه نخریدی ؟! به زور لقمه اش رو قورت داد . + چندر غاز پول بهم دادی بعد انتظار داری نوشابه هم بگیرم ؟! آهی کشیدم . - دیگه از این به بعد اوضاعمون همینه ! قبلا بابام بود ، الان خودمونیم و خدا . مهم نیست . با دهن پر گفت : + یعنی چی مهم نیست ! مروا تو که اصلا مشخص نیست میخوای بری کجا ! باید خونه بخریم ولی کو پول ؟! - خونه رو که داریم ولی پول رو به هر حال لازم میشه . باید حداقل ده میلیونی داشته باشیم . + کجا خونه داری تو ؟! - شمال . ولی فعلا نمی خوام کسی متوجه بشه که قراره بریم اونجا . لبخندی زد و گفت : + بابا ایول ! &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
پای آدم جایی میره که دلش رفته.‌.. دلها رو مواظب باشیم، تا پاها جای بد نره...!
خدایا...!! بی آبرویی رو در مسیر زندگی و تقدیر ما قرار نده... الهی آمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[°🌈.] [° 📱.] مهر شما همان ڪیمیایے است ڪہ روزگار مرا قیمتے مے‌ڪند...😍 من بہ اعتبار محبت شما نفس مے‌ڪشم اے قرار دل بے قرارم...🌼 ♥️
مومن اگر وابستگى داشته باشد، نمى تواند قيام كند و عصر ما عصر قيام است...
ریتم و آهنگ زندگی یکنواخت نیست درست مانند ریتم قلب دارای منحنی هایی است که نشانگر زنده بودن انسان است از بالا و پایین زندگی نهراسید...
سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت و راستی بود.» 🍂 پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم- كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید و تبریك گفت و گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی، خوشا به سعادتت، عاقبت‌به خیر شدی، وقتی از خواب بیدار شدم،‌به این ازدواج و وصلت رضایت دادم. -به‌نقل‌از‌همسر‌شهید