🌺 طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و زندگی سخت طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان تاجر را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن تاجر را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن تاجر مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً تاجر پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا می بیند محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، تاجر به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاهی رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
تاجر گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ تاجر گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . تاجر سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظری لطف بوتراب کند.
به آسمان رود و کار آفتاب کند.
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیرالمومنین علیه السلام والائمه المعصومین شکر خدا که مولایمان علی است 🌹🌹
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شدهام آمدم برای خواستگاری....
عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...!
جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من میپذیرم.
عموگفت:در شهر بدیها (مدینه)
دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!
جوان کافر گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟!
عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علیبن ابیطالب می شناسند...
جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها (مدینه) شد...
به بالای تپّهی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت.
گفت:ای مرد عرب تو علی را میشناسی ...؟!
جوان عرب گفت: تو را با علی چهکار است...؟!
جوان کافر گفت :آمدهام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیلهمان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...!
جوان عرب گفت: تو حریف علی نمیشوی ...!!
جوان کافر گفت :مگر علی را میشناسی ...؟!
جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم..!
جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟!
جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازهی قد من هیکلی همهیکل من...!
جوان کافر گفت:خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!!
مرد عرب گفت:اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!
خب حالا چی برای شکست علی داری...؟!
جوان کافر گفت:شمشیر و تیر و کمان و سنان...!!
جوان عرب گفت:پس آماده باش..
جوان کافر خندهای بلند کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی ...؟! پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید.
جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟!
مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!!
(بندهی خدا) و
پرسید نام تو چیست...؟!
گفت:فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد...
عبدالله در یک چشم بههم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشمهای جوان کافر جاری شد...
جوان عرب گفت: چرا گریه میکنی...؟!
جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!!
جوان کافر گفت :مگر تو کی هستی ...؟!
جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علیبن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!!
جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :من میخواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی
پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام علیبن ابیطالب...
▫️یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ...
▫️یا علی! ما دوستداران تو مدتیاست گرفتار انواع بلاها و بیماریها و ...شدهایم تورا به حق همان غلامت قنبر دستهای ما را هم بگیر...
قرائت دعای فرج ب نیابت از
شهید ابراهیم هادی........
التماس دعای فرج
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 پاتوق اصلی ما(بقعه چهار انبیأ )بود؛مقبره چهار پیامبر و یک اما
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 هوای آن شب به شدت سرد بود،در کوچه و خیابان پرنده پر نمیزد،حمید زنگ زده بود صحبت کنیم.از صدای گرفته ام فهمید حال چندان خوشی ندارم.نمی خواستم این وقت شب نگرانش کنم،ولی آن قدر اصرار کرد که گفتم:(حالم خوش نیست.دل پیچه عجیبی دارم.تو نگران نشو،نبات داغ می خورم خوب میشم).گرفتگی شدیدی گرفته بودم.به خودم تلقین می کردم که یک دل درد ساده است،ولی هرچه می گذشت بدتر می شدم.حمید پشت تلفن حسابی نگرانم شد.از خداحافظی مان یک ربع نکشیده بود که زنگ در را زدند.حمید بود.گفت:(پاشو حاضر شو بریم بیمارستان).گفتم:(حمید جان!چیز خاصی نیست،نگران نباش.)هر چه گفتم،راضی نشد.این طور مواقع که نگرانم می شد،مرغش یک پا داشت.خیلی روی سلامتی ام حساس بود.به قاعده خودم اصلا فکر نمی کردم حمید مردی باشد که تا این حد بخواهد روی این چیزها دقت داشته باشد. هر کار کردم کوتاه نیامد.آماده شدم و به اورژانس بیمارستان ولایت رفتیم.تشخیص اولیه این بود که آپاندیسم عود کرده است.دستم را آنژیوکت زدند.خیلی خون از دستم آمد.تمام لباس ها و کفش هایم خونی شده بود.حمید با گاز استریلی که خیس کرده بود دستم را می شست و کفش هایم را تمیز می کرد.عین پروانه دور من بود.برای سونوگرافی باید به بیمارستان شهید رجایی می رفتیم.از پرستارها کسی همراه ما نیامد.من و حمید سوار آمبولانس شدیم. پشت آمبولانس فقط خودمان بودیم.حالم بهتر شده بود.یک جا بند نمی شدم.اولین باری بود که آمبولانس سوار می شدم. از هیجان درد را فراموش کرده بودم!از خط بالای شیشه بیرون را نگاه می کردم.آن قدر شیطنت کردم که حمید صدایش درآمد و گفت:(بشین فرزانه،سرت گیج میره.آبرو برای ما نذاشتی.مثلا داریم مریض می بریم!)ساعت یازده شب بود.آن قدر بالا و پایین پریدم که مریضی یادم رفته بود. وقتی دکتر جواب سونوگرافی را دید گفت:چیز خاصی نیست،ولی امشب بهتره خانوم تحت مراقبت باشن.دوباره به بیمارستان ولایت برگشتیم.با تماس به خانواده موضوع را اطلاع دادیم. حمید به عنوان همراه کنارم ماند.پنج شنبه بود و طبق معمول هرهفته هیئت داشت،ولی به خاطر من نرفت.از کنار تخت تکان نمی خورد. به صورتم نگاه می کرد و می گفت:راست میگن شبیه ننه هستیا.لبخند زدم.خیلی خسته بودم.داروها اثر کرده بود.نمی توانستم با او صحبت کنم.نفهميدم چطور شد خوابم برد.از نیمه شب گذشته بود که با صدای گریه حمید از خواب پریدم.دستم را گرفته بود و اشک می ریخت.گفتم:(عه...چرا داری گریه می کنی؟نگران نباش،چیز خاصی نیست)گفت:(می ترسم اتفاقی برات بیفته.تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر می کردم که اگر قراره روزی بین ما جدایی اتفاق بیفته،اول باید من برم،والا طاقت نمیارم. آن شب تا صبح کارش شده بود کنار تخت من نماز خواندن.پلک روی هم نگذاشت. فکر کنم یک دور منتخب مفاتیح را تمام کرد!پرستار بخش وقتی دید حمید کنار تخت من مشغول نماز شده،گفت:(نمازخونه هست.اگه می خواید نماز بخونید می تونید برید اونجا)ولی حمید قبول نکرد و گفت:میخوام کنار خانمم باشم. #کتاب_یادت_باشد #قسمت_سی_هفتم #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها کانال فرهنگی انقلابی پرستوےگمنام کمیل ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾ @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
توجه توجه. توجه‼️‼️
در 2 دیدار از 5 دیدار اخیر رهبر انقلاب، وقتی جمعیت شعار داد «ای رهبر آزاده آمادهایم آماده» رهبری در یکی از دیدارها پاسخ دادند:
«این آمادگیها باید بیشتر شود»
و در دیدار دیگر گفتند: «این آمادگیها باید به مرحله عمل برسد»
شما را نمیدانم اما من، از این دو جمله، «گلایه» میفهمم. گلایهای که میگوید «شعار بس است امت حزب الله! یک اقدامی بکنید!»
شما را نمیدانم اما من از 5 دیدار اخیر رهبری، «خواهش» و «تمنّا» میفهمم! که آقایان! بانوان! علمای اسلام! خطر مشارکت پایین در انتخابات وجود دارد...
احساس میکنم اصلا خیلیها 4 دیدار اخیر را ندیدند! نگرانی را در صدای آقا نشنیدند. که اگر دیدیم و شنیدیم و هنوز با خیال راحت، مشغول کارهای روزمرهای هستیم که اسمش را به هر طریقی گذاشته ایم «وظیفه و تکلیف»، خیلی نامردیم.
این چه تکلیفی است که ما را از امر مستقیم و قطعی نائب امام زمان(عج) باز میدارد؟؟
در شرایطی که آقا دیگر بیخیال شاخص های اصلح شدهاند و همه دغدغهشان از دو ماه به انتخابات، مشارکت است، ما هیچ برنامه و طرح و ارادهای برای آن نداریم.
خدا رحمت کند حاج قاسم را که در وصیتنامه اش نوشت: «من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست»
با هر جمله رهبری در 5 دیدار اخیر، این ندای امیرالمومنین علیه السلام خطاب به مردم کوفه در گوشم نواخته میشد:
«شما را براى جهاد با دشمن دعوت کردم امّا كوچ نكرديد،
حق را به گوش شما خواندم ولى نشنيديد،
و در آشكار و نهان شما را دعوت كردم اما اجابت نكرديد،
صاحب شما خدا را اطاعت میکند اما شما از او حرفشنوی ندارید
و صاحب اهل شام معصیت خدا را میکند اما او را اطاعت میکنند.» (نهج البلاغه، خطبه97)
السلام علی آل یاسین❤️🌹
سلام عزیز مادر ❤️🌹
صبحت بخیر امام غریبم❤️🌹😔✋
چرا شب ماندہ و فردا نميشود
گـرہ از ڪـار دنيـا وا نميشود
زميـن و آسمونو گشتم،امـا
👈ڪسي چون يوسف زهرا(س)نميشود
ڪجایی مہربانم...؟؟!!
بایه ترک گناه دل آقا امام زمانت را شاد کن🤲
تعجیل درظهور وسلامتی وآرامش قلب نازنین مولایمان آقا امام زمان عليهالسلام دلتو نورانی کن با۱۴صلوات🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌹
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#عاشقان_امام_زمان
#رفیق_شهیدم
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
@rafiq_shahidam
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👁️ #بندگی 📿
مژده خاص خدا. کاری که خدا در ماه رجب با بندگانش میکند ...
🎙️ حجت الاسلام رفیعی
#ماه_رجب
💔 یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔
🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
#رفیق_شهیدم
#هدایت_کننده
#پرستوی_گمنام_کمیل
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
@rafiq_shahidam
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
شهادت ۲ پلیس در درگیری با اشرار مسلح
🔹فرمانده انتظامی استان فارس: بامداد امروز در تیراندازی قاچاقچیان مسلح ناشناس به سمت پلیس، ۲ مامور به نامهای سرگرد «رضا شاهسونی» و استواریکم «علی شاهسونی» به شهادت رسیدند و ۴ نفر دیگر هم مجروح شدند.
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔴سی ان ان: حمله به ایران نامحتملترین گزینه است
🔹شبکه خبری سیانان با استناد به اظهارات مقامات آمریکایی در مدتزمان سپریشده پس از کشته شدن نظامیان آمریکایی در حمله پهپادی در خصوص اقدامات احتمالی پیشرو، نوشت که حمله به ایران یکی از نامحتملترین گزینهها است.
🔹کربی، هماهنگکننده ارتباطات راهبردی شورای امنیت ملی کاخسفید: ما به دنبال جنگ با ایران نیستیم. ما به دنبال درگیری بزرگتر در خاورمیانه نیستیم. در حقیقت تمامی اقدامات رئیسجمهور (بایدن) با هدف تنشزدایی و تلاش برای کاهش تنشها طراحی شده است.
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#انتخابات ، موجب تقویت #عزت ملی است
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
حضرت احمد بن موسی(س) برای امان از گزند حکومت، به همراه برادر خود مخفیانه به شیراز رهسپار شد. سید احمد در شهر شیراز در منزل یکی از شیعیان در منطقه «سردزک» که مرقد ایشان در این منطقه واقع است، سکنی گزید و در خانه این شخص مخفی گشت و شب و روز را به عبادت می گذرانید.
«قتلغ خان» که جاسوسانی را برای شناسایی و دستگیر نمودن سادات که از مناطق خود فرار نموده بودند قرار داده بود، مکان ایشان را بعد از یک سال یافت و او و همراهانش را محاصره نمودند و نبردی بین آنها و مأموران حکومت در گرفت و سید احمد با شهامت و شجاعت هاشمی خود به دفاع از خود و همراهان خود پرداخت.
هنگامی که «قتلغ» دانست که از طریق ستیز مسلحانه، قدرت از میان بردن آنان را ندارد؛ از طریق خانه همسایه او شدند و از طریق شکافی که در خانه همسایه درست کردند وارد خانه ای که سید أحمد در آن پناه برده بود، شدند و زمانی که او برای استراحت و تجدید قوا، پس از نبردی طولانی به خانه رفته بود، هنگام خروج، با شمشیری بر سر او ضربه ای وارد کردند. سپس به دستور «قتلغ خان» خانه را بر روی آن بدن شریف خراب کردند و زیر آوار باقی گذاردند.
با توجه به تبلیغ گسترده حکومت و مأموران بر علیه تشیع و اهل بیت(ع) تعداد زیادی از مردم که از مخالفین تشیع بودند، حرمت بدن شریف نوه پیامبر را نگاه نداشتند و آن را در زیر آوار نگاه داشته و به خاک نسپردند.
ایام شهادت شاهچراغ(ع)🕊
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | انتخابات؛ میدانِ نقدِ جهاد تبیین
✏️ رهبر انقلاب: #انتخابات در پیش داریم؛ یک عدّهای نمیخواهند این انتخابات آنچنان که شایستهی این ملّت است انجام بگیرد؛ تلاش میکنند.
✏️ اینکه شما میبینید دربارهی اینکه آیا در انتخابات شرکت بکنیم یا نکنیم، «نه، چه فایده دارد؟» این یک چیز ساده نیست؛ این همان سیاست راهبردی آمریکا است. این همان سیاست راهبردی دشمنان انقلاب است.
✏️ امروز احساس وظیفه نسبت به انتخابات یکی از کارهای نقدِ جامعهی مجاهد در «جهاد تبیین» است.
📥 سایت | آپارات
💻 Farsi.Khamenei.ir
⊰🥀⊱
نزدیک ظهر بود ، از شناسایی بر
مےگشتیم ، از دیشب تا حالا چشم
روے هم نگذاشته بودیم !
آنقدر خسته بودیم که نمیتوانستیم
پا از پا برداریم ، کاسه زانوهامان خیلی
درد میکرد ، حسن طرف شنی جاده
شروع کرد به نماز خواندن …!
صبر کردم تا نمازش تمام شد .
گفتم ، زمین این طرف چمنیه ، بیا
اینجا نماز بخوان …
گفت ، اون جا زمین کسیه ،
شاید راضی نباشه !
#غلامحسینافشردے♥️"
#سالروز_شہادت🕊
شهیدحسنباقرے🌦"
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
#جان_فدا
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رای تو چون سیمرغ، حافظ سرزمین مادری...
از قدیم الایام سرزمین ایران مورد طمع و حسادت بسیاری از بدخواهان و سلطه طلبان بوده و هست.چشم آن ها به بزنگاه های حساس زمانی دوخته شده تا فضایی باز پیدا کنند و ضربه ای به این سرزمین بزنند.
هم اکنون نیز به بزنگاه حساس انتخابات نزدیک می شویم و خصم ایران زمین چشم به عدم اتحاد و یکپارچگی ما دوخته...
رای ما در کنار هم همچون پرندگانی که خود سیمرغ شدند ، خصم را ناامید کرده و محافظ سرزمین مادری خواهد بود...
#رای_تو_چون_سیمرغ
#سیمرغ
#سیمرغ_ایران
#سرزمین_مادری
#حافظ_ایران_زمین
#انتخابات
#من_رای_می_دهم
#سر_خصم_بکوبم
#ایران_زمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | انتخابات؛ میدانِ نقدِ جهاد تبیین
✏️ رهبر انقلاب: #انتخابات در پیش داریم؛ یک عدّهای نمیخواهند این انتخابات آنچنان که شایستهی این ملّت است انجام بگیرد؛ تلاش میکنند.
✏️ اینکه شما میبینید دربارهی اینکه آیا در انتخابات شرکت بکنیم یا نکنیم، «نه، چه فایده دارد؟» این یک چیز ساده نیست؛ این همان سیاست راهبردی آمریکا است. این همان سیاست راهبردی دشمنان انقلاب است.
✏️ امروز احساس وظیفه نسبت به انتخابات یکی از کارهای نقدِ جامعهی مجاهد در «جهاد تبیین» است.
دانلود+دعای+توسل+مهدی+سماواتی+++متن.mp3
10.19M
🌸قرار چهارشنبه شب هامون دعای توسل بنیابت از شهدایی دفاع مقدس شهید ابراهیم هادی شهدایی مدافعان حرم🌸
♥التماس دعای شهادت♥
برای سلامتی اقا صاحب زمان عج برای حاجت روایی اعضای کانال مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی علل خصوص خادم شهید ابراهیم هادی🤲🏻
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحقحضࢪٺزینبکبرۍسلاماللهعلیها🌹🕊🌹
علاّمه مجلسی فرموده است: در بعضی از کتابهای شایسته احترام از محمّد بن بابویه نقل کردهاند که این دعا را از امامان(علیهمالسلام) روایت کرده و گفته است: در هیچ امری آن را نخواندم مگر آنکه به زودی اثر اجابت آن را یافتم التماس دعا 🌼🕊🌼
🌹شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج #5صلـــوات🌹
❤اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم❤
قرائت دعای فرج ب نیابت از
شهید ابراهیم هادی........
التماس دعای فرج
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 هوای آن شب به شدت سرد بود،در کوچه و خیابان پرنده پر نمیزد،حم
شهید مدافع حرم.حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 رفتار حمید حتی برای پرستارها هم غیر معمول بود.فکر می کردند ما چندسال است ازدواج کرده ایم.وقتی گفتم ما فقط دوماه است عقد کرده ایم از تعجب می خواستند شاخ دربیاورند. یکی از پرستارها به من گفت:شما دیگه شور عاشقی رو درآوردین!شوهر من بود ساعت یک به بعد دراز به دراز می افتاد،می خوابید. آن شب،هشت آذر هزار و سیصد و نود و یک،حمید اصلا نخوابید؛درست مثل ماجرایی که سه سال بعد اتفاق افتاد،باز هم هشت آذر!ولی آن دفعه من بودم که تا صبح بالای سر حمید نخوابیدم! این وسط ها چند مرتبه ای از خواب پریدم.یک بار که از خواب بلند شدم دیدم رفقای حمید زنگ زده اند.همیشه مقید بود هیئت برود و سابقه نداشت جلسات هیئت را ترک کند.سرش می رفت هیئت رفتنش سرجایش بود.آن شب نرفته بود و رفقایش خیلی نگران شده بودند.گوشی حمید آنتن نداده بود و آن ها از نگرانی کل کلانتری ها و بیمارستان ها را سر زده بودند.رفقایش از ترسشان با خانواده حمید تماس نگرفته بودند. پیش خودم گفتم با این خبر ندادن حتما حمید یک جشن پتوی مفصل افتاده است!با اینکه گرسنه بودم ،ولی میلی به خوردن صبحانه نداشتم.حمید مرخصی گرفت و سرکار نرفت .حالم خیلی بهتر شده بود.دوست داشتم زودتر از فضای خسته کننده بیمارستان بیرون برویم.گوشی حمید را گرفتم.یک بازی پنگوئن داشت که خیلی خوشم می آمد.با همان مشغول شدم.بعد هم به سراغ گالری عکس ها رفتم و باهم تمام عکس ها را مرور کردیم. برای هر عکسی که انداخته بود،کلی خاطره داشت.اکثرشان را در مأموریت های مختلفی که رفته بود،انداخته بود. به بعضی از عکس ها نگاه خاصی داشت،با خنده می گفت:(این عکس جون میده برای شهادت)اصرار داشت من هم نظر بدهم که کدام عکس برای بنر شهادتش مناسب تر است.صحبت هایش را جدی نگرفتم و با شوخی و خنده عکس را رد کردم.هنوز به آخرین عکس نرسیده بودیم که از روی کنجکاوی پرسیدم:(نمی خوای بگی اسم منو توی گوشی چی ذخیره کردی؟گفت:به یه اسم خوب.خودت بچرخ ببین می تونی حدس بزنی کدوم اسمه؟ زرنگی کردمو رفتم به صفحه تماس ها. شماره من را ((کربلای من))ذخیره کرده بود.لبخند زدم و پرسیدم:قشنگه،حس خوبی داره.حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی؟جواب داد(عاشق کربلا هستم و تو هم عشق منی این اسم رو انتخاب کردم )بعد از یک روز مریضی ،این اولین باری بود که با صدای بلند خنده ام گرفته بود.گفتم:پس برای همینه که من هرچی می پرسم اولین جوابت کربلاست.می گم حمید کجا بریم؟میگی کربلا!میگم زیارت،میگی کربلا!میگم میخوای بریم پارک،میگی کربلا! از آن رور به بعد،گاهی اوقات که تنها بودیم من را ( کربلای من)صدا می کرد.گاهی به همین سادگی محبت داشتن قشنگ است! #کتاب_یادت_باشد #قسمت_سی_هشتم #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها کانال فرهنگی انقلابی پرستوےگمنام کمیل ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾ @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾