eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
88 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
^°• به دل خسته بگوئید💔 خداوندی هست😌 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
🌿"اِلهی اَتَرانی ما اَتَیتُکَ اِلاّ مِنْ حَیْثُ الْامال" "خدایا! مرا ببین! بخاطر آرزوها و امیدهایم به درگاه تو آمده ام. بارها فکر کرده‌ام و در نهایت به این نتیجه رسیده‌ام که فقط در لباس شهید و با محتوای شهید می‌توانم در دادگاهت حضور یابم بجز این هرگز،که ‌شرمنده‌ام و رسوا. 🌹 فرازی از وصیت نامه👆👆 🍃در تاریخ نهم بهمن ماه سال 1361 به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به سمت محل مورد نظر حرکت کردند. 🍃شهید بقایی در طی مسیر در حال خواندن قرآن و حفظ سوره والفجر بودند. او به کمک یکی از دوستانش این سوره ی شریفه را از حفظ می خواند . پس از رسیدن به مقصد همگی پیاده شدند . و به طرف سنگر دیده بان حرکت کردند. ایشان در بین راه به برادران همراه می گوید : « آیا می شود انسان به درجاتی که می خواهند در قرآن فرموده است برسد .» 🍃« یاَ اَیَتُهاَ النَفسُ المُطمَئِنهِ اِرجِعیِ الیِ رَبِکَ راضیِهً مَرضیِهً...» و آیا خداوند توفیق این امر مهم را به انسان می دهد که به آن مرحله عالی نائل شود ؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت .🍃 @shahid_rahman_medadian 1400/11/8 https://www.instagram.com/shahid_rahman_medadian/p/CZR2dXHKTxj/?utm_medium=share_sheet
هرچند فراق کربــلا،سنگین است دلتنگیِ صبح لذتش شیرین است چون اول هفته‌ها،سلامت کردم ✋🏻 تا آخر هفته روزی‌ام تامین است... +اسلام‌علیک‌یا‌اباعبدالله ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات بسیارشیرین ،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی هر روز یک قسمت از خاطرات قسمت : ( سیزددهم) https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید دکتر چمران 🍃قسمت سیزدهم: روز هشتم و پایان دوره آموزشی آموزش روز هشتم با یک ساعت زودتر می¬خواست شروع بشود. تکاور مسؤول برنامه آموزش، اعلام کرد هر چه سریع¬تر در میدان صبح¬گاه به خط شوید. من هم گروهان را به سمت میدان صبح¬گاه هدایت کردم. همه گروهان¬ها آمدند و در میدان به خط شدند. پادگان یک ساختمان بلند و یک منبع آب بلند داشت. تکاوران ما را به سمت منبع آب بردند و در نزدیکی منبع آب ایستادیم. بعد دیدیم چند طناب بلند با خودشان آورده اند. وقتی مربی توضیح داد. فهمیدیم کلاس آموزشی، "درس راپل" می¬باشد. یعنی فرود و صعود به وسیله طناب، در حین این کلاس توسط مربیان تکاور، دکتر مصطفی چمران هم آمد و همه نیروها از دیدن دکتر صلوات فرستادند. ایشان کمی کلاس راپل را نظارت کردند سپس به اتاق فرماندهی پادگان رفتند. واقعا فرود با طناب از ارتفاع سخت و ترسناک بود.ترتیب این کلاس به این شکل بود که: اول انواع گره ها را یاد دادند، بعد بستن "کارگاه راپل" و بعد باید هر کسی کارگاه راپل را آماده می¬کرد. اولین نفر خود مربی باید از ارتفاع پایین بیاید، چون اگر قرار باشد طناب باز شود خود ایجاد کننده کارگاه راپل سقوط ¬می¬کند. لذا دقت در این درس حرف اول را می¬زند. بعد از آموزش راپل از منبع آب، رفتیم برای صعود و فرود از کوه، در این¬جا، ابتدا باید نحوه بالا رفتن از کوه بدون طناب، سپس با استفاده از گره¬های ایجاد شده در طناب¬ها برای صعود به بالای کوه استفاده می¬کردیم. تک تک نیروها شروع کردند به صعود کوه بدون طناب، نیروهایی که در حال بالارفتن از کوه بودند، چندین نفر از کوه کنده شدند و به پایین سقوط کردند. الحمدلله آسیب ندیدند. بعد از راپل از منبع آب و کوه، عبور از عرض رودخانه بود. در این مرحله می¬باید، بین دوکوه را طناب می¬بستیم، سپس برای عبور از این طرف کوه به آن¬طرف کوه از طنابی که بسته بودیم استفاده می¬کردیم. همه نیروها از این آموزش هم سر بلند بیرون آمدند. با تمام شدن کلاس راپل حرکت کردیم به سمت پادگان و اقامه نماز، وقتی وارد پادگان شدیم، دکتر مصطفی چمران در حال وضو گرفتن بود. با دیدن نیروها، به همه خسته نباشید گفت. نماز را به امامت دکتر مصطفی چمران خواندیم، بین دو نماز دکتر بلند شد از اوضاع جبهه¬ها صحبت کرد. او اوضاع جبهه¬ها را خوب نمی¬دید و علت را کمبود نیرو و سلاح می¬دانست. ما از دکتر چمران خواستیم اگر امکان دارد دوره آموزش نظامی را کم کند تا ما به خط مقدم برویم. تقربیاً می¬شد حدس زد نظر دکتر چمران هم مساعد بود. در پایان گفتند: امروز روز آخر آموزش نظامی می¬باشد و باید برگردیم به مدرسه شهید جلالی، تا گفتند روز آخر آموزش نظامی، نیروها صلوات ختم کردند. هم¬دیگر را بغل کردند و خوشحال بودند. بعد از ظهر وسایل را تحویل دادیم و محل استقرارمان را نیز نظافت کردیم. عصر هم اتوبوس¬ها آمدند، سوار شدیم و با خدا حافظی از نیروهای کادر پادگان، عازم شهر اهواز شدیم. بعد از چند ساعت رسیدیم به مدرسه شهید جلالی، بچه¬ها بیاد دو شهید مدرسه، آن شب زیارت عاشورا و سینه زنی برگزار کردند و استراحت کردند. شب اکثر نیروها خواب پادگان درب خزانه مسجد سلیمان را می¬دیدند و از خواب می پریدند. فردا هم همه رفتند برای استحمام و شستن لباس¬ها که آن¬روز هم این چنین گذشت. همان¬روز هم از ستاد جنگ¬های نامنظم تماس گرفتند، گفتند: آماده بشوید تا برویم خط مقدم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🍃🌺🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ادامه دارد