*🌹﷽🌹*
*#گناهانےکهعذابجهنمدرپےدارد*
*♦ #گناهِ_بداخلاقی*
*🌸پیامبر ص فرمود:*
گناهی که قطعا شخص دچار #عذاب می شود، #بداخلاقی است. فرمود:«اِیّاکُم وَ سُوءَ الخُلق فَاِنَ السُوءَ الخُلقِ فَالنّار لا مَهاله= از بداخلاقی پرهیز کنید، زیرا آدم بداخلاق قطعا در آتش است».
🌸 همچنین حضرت فرمودند:
«سُوءُ الخُلق ذَنب لا یَغفَر= بداخلاقی گناهی است که آمرزیده نمی شود».
🌸در علت این که چرا آمرزیده نمی شود فرمودند:
چون اخلاق پرخاشگری، گیر دادن، نِق زدن، متلک گفتن، نیش زدن، دعوا و درگیری، حساسیت و زودرنجی بر این آدم حاکم شده و اینها همه از مصادیق بداخلاقی است.
🌸ممکن است این آدم بد اخلاق معذرت خواهی و توبه هم بکند، ولی دوباره در آن می افتد. تنها راهش این است که انسان ریشه بداخلاقی را از دلش بکند و خوش اخلاق شود.
*👤 #استاد_محمد_شجاعی*
🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #هشتم
از این همه اطمینان حرصم گرفته بود.
من_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟
_ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور..
من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم.
_ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم.
_من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم.
میخواستم تلافی کنم...
گفت:
_ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور....
عکس نداشتم.
عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش....
توی #بله_برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این #وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون...
از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست.
توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور #سنت_شکنی بود.
داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
دایی حسین_ الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم #راضی به این وصلت نیستم چون #شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی #عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم #پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت:
_برای آرامش خودمان #یک_راه می ماند، این که #قرآن را #شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
- بلند شوید بچه ها، بیایید #دستتان را روی #قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
- #قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به #مال و #ناموس هم #خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید...
قسم خوردیم.
قرآن دوباره بین ما حکم شد.
#حکم_شدن_قران_اون_هم_برا_بار_دوم
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#عذاب
یکی از همکلاسی هایم مشکل جسمی داشت، من او را مسخره می کردم و سر به سرش می گذاشتم. آن وقت فکر می کردم بامزه هستم اما آن جا با هر بار تمسخر من از درون زجر می کشیدم. اگر دست رو کسی بلند کرده بودم گویا خودم را می زدم. آنجا همه اعمال به سویم برگشت.
📙بازگشت
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9