eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.5هزار دنبال‌کننده
23هزار عکس
14.5هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت67 به حدی حساس شده بودم که دراین شرایط یکی میخواست من راآرام کندوبرایم آب قنددرست کند! حمیدلباس های پاره وخونی راعوض کردوتاشب خوابید،ولی شب کمردردعجیبی گرفت.چشم روی چشم نمیگذاشت. تاصبح حمیدراپاشویه کردم.دستمال خیس روی پیشانیش میگذاشتم وبالای سرش قرآن میخواندم.چون دوره های درمان راگذرانده بودم،معمولااکثرکارهاحتی تزریقاتش راخودم انجام میدادم. وقتی دیدتاصبح بالای سرش بیداربوده ام،گفت:"من مهرمادری شنیده بودم،ولی مهرهمسری نشنیده بودم که حالادارم باچشم های خودم می بینم.اگرروزی مسابقه مهربونی برگزاربشه تونفراول میشی خانوم." صبح خروس خوان حاضرشدیم وبه بیمارستان رفتیم.بعدازگرفتن عکس ازکمرش فهمیدیم دیسکش فتق پیداکرده است.دکترده روزاستراحت مطلق نوشت.بایدرعایت میکردتابه مروربهتربشود.یک روزکه برای استراحت خانه مانده بود،همه فهمیده بودند.ازدرودیوارخانه مهمان می آمد. یک لحظه خانه خالی نمیشد؛دوست،فامیل،همسایه،هییت،مسجد، باشگاه و...پیش خودم گفتم حمیدیک تصادف ساده داشته این همه مهمان آمده است،خدای نکرده برودماموریت جانبازبشودمن بایدنصف قزوین راپذیرایی کنم وراه بیندازم! تمام مدت برای خوش آمدگویی وپذیرایی ازمهمانها سرپابودم.به حدی مهمان هازیادبودندکه شبهازودترازحمیدبراثرخستگی می افتادم. به خاطرکمردردنمی توانست مثل همیشه درکارهابه من کمک کند،بااین حال تنهایم نمیگذاشت. داخل آشپزخانه روی صندلی مینشست وبرای من ازاشعارحافظ یاحکایتهای سعدی میخواند.خستگی من راکه میدید،میگفت:"به آبروی حضرت زهراسلام ا...علیهامن روببخش که نمی تونم کمکت کنم.این مدت خیلی به زحمت افتادی. ده روزاستراحتم که تموم بشه بایدچندروزمرخصی بگیرم ازتومراقبت کنم.کارهاروانجام بدم تاتوبتونی استراحت کنی." بعضی رفتارهادرخانه برایش ملکه شده بود.دربدترین شرایط آنهارارعایت میکرد؛حتی حالاکه کمرش دردمی کرد. مقیدبودبعدازغروب آفتاب حتمانشسته آب بخورد.میگفت:"ازامام صادق علیه السلام روایت داریم که اگرشب نشسته آب بخوریم،رزقمون بیشترمیشه." بین این ده روزاستراحت مطلقی که دکتربرای حمیدنوشته بود،تولدحضرت زهراسلام ا...علیهاوروززن بود.به خاطرشرایط جسمی حمید،اصلابه فکرهدیه گرفتن ازجانب اونبودم. سپاه برای خانم هابرنامه گرفته بود.به اصرارحمیددراین جشن شرکت کردم.اول صبح رفتم تازودبرگردم.درطول جشن تمام هوش وحواسم درخانه،پیش حمیدمانده بود.وقتی برگشتم دودازکله ام بلندشد.حمیدباهمان حال رفته بودبیرون وبرای من دسته گل وهدیه ی روززن خریده بود. قشنگ ترین هدیه ی روززنی بودکه گرفتم.نه به خاطرارزش مادی،به این خاطرکه غافلگیرشدم.اصلافکرنمیکردم حمیدباآن شرایط جسمی ودردکمرازپله هاپایین برودوبرایم درشلوغی بازارهدیه تهیه کندواین شکلی من راسورپرایزکند.همان روزبه من گفت:"کمرم خیلی دردمیکرد.نتونستم برای مادرخودم ومادرتوچیزی بخرم.خودت زحمتش روبکش." رسم هرساله حمیدهمین بود.روزتولدحضرت زهراسلام ا...علیهاهم برای من،هم برای مادرخودش وهم برای مادرمن هدیه میگرفت.روی مادرخیلی حساس بود.رضایت ولبخندمادربرایش یک دنیاارزش داشت.عادت همیشگی اش بودکه هربارمادرش رامیدیدخم میشدوپیشانیش رامی بوسید.امکان نداشت این کاررانکند.همان چندروزی که دکتراستراحت مطلق تجویزکرده بود،هربارمادرش تماس میگرفت وسلام میدادحالت حمیدعوض میشد.کاملامودبانه رفتارمیکرد.اگردرازکش بود،می نشست.اگرنشسته بود،می ایستاد. برایم این چیزهاعجیب بود.گفتم:"حمید!مادرت که نمی بینه تودرازکشیدی یانشستی.همون طوری درازکش که داری استراحت میکنی باعمه صحبت کن."گفت:"درسته مادرم نیست ونمی بینه،ولی خداکه هست.خداکه می بینه!" ایام ماه شعبان وولادت امام حسین علیه السلام وروزپاسداربودکه حمیدگفت:"بریم سمت امامزاده حسین.میخوام برای بچه های گردان عطربگیریم.همونجاهم نمازمیخونیم وبرمیگردیم."به فروشگاه محصولات فرهنگی امامزاده که رسیدیم،چندمدل عطرراتست کردیم.هفتادتاعطرلازم داشت.بالاخره یکی راپسندیدیم.یک عطرمتفاوت هم من برای حمیدبرداشتم.گفتم:"آقااین عطربرای خودت.هدیه ازطرف من به مناسبت روزپاسدار."بعدهم این عطرراجداازعطرهای دیگرداخل جیبش گذاشتم. دوروزی عطرجدیدی که برایش خریده بودم رامیزد.خیلی خوشبوبود.بعدازدوروزمتوجه شدم ازعطرخبری نیست.چندباری جویاشدم.طفره رفت.حدس زدم شایدازبوی عطرخوشش نیامده،ولی نمیخواهدبگویدکه من ناراحت نشوم.یک بارکه حسابی سوال پیچش کردم گفت:"یکی ازسربازاازبوی عطرخوشش اومده بود.من هم وقتی دیدم اینطوریه،کل عطرروبهش دادم!". &ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت68 اواسط اردیبهشت ماه بود.آن روزازسرکارمستقیم برای مربی گری رفته بودباشگاه.خانه که رسیدازشدت خستگی،ساعت ده نشده خوابید.نیم ساعتی خوابیده بودکه گوشی حمیدزنگ خورد.ازمحل کارش تماس گرفته بودند .دودل بودم که بیدارش کنم یانه.درنهایت گفتم شایدکارمهمی داشته باشند.بیدارش کردم. گوشی راکه جواب داد،فهمیدم حمیدرافراخوان کرده اند.بایدبه محل پادگان میرفت.سریع آماده شد.موقع خداحافظی پرسیدم:"کی برمیگردی؟"گفت:"مشخص نیست!"تاساعت دوازده شب منتظرش ماندم.خبری نشد.کم کم خوابم برد. ساعت دونصفه شب ازخواب پریدم.هنوزبرنگشته بود.خیلی نگرانش شدم.گوشی رانگاه کردم.دیدم پیامک داده:"خانوم من میرم بندرعباس.مشخص نیست کی برگردم.مراقب خودت باش." خیلی تعجب کردم.باخودش چیزی نبرده بود؛نه لباسی،نه وسیله ای،نه حتی شارژرگوشی.معمولاماموریت هایی که میرفت ازقبل خبرمیدادندومن وسایل موردنیازش راداخل ساک میچیدم. دلم خیلی آشوب شده بود.سریع تلویزیون رابازکردم وزدم شبکه ی خبرتاببینم بندرعباس اتفاقی افتاده یانه؟ زیرنویس نوشت که دراین منطقه رزمایش برگزارمیشود.خیالم کمی راحت شد.باخودم گفتم حتمایک رزمایش یکی،دوروزه است.میروندوبرمیگردند.ولی بازدلم قرارنگرفت. طاقت نیاوردم وبه گوشی حمیدتماس گرفتم.داخل اتوبوس بود. صدای خنده ی همکارهای پاسدارش می آمد.گفتم:"حمید،چرااین طوربی خبر؟نصفه شب بندرعباس کجابود؟هیچی هم که نبردی؟" نمیخواست یانمیتوانست زیادتوضیح بدهد.گفت:"اینجاهمه چیزبه مامیدن خانوم.شمابخواب،صبح بروخونه ی بابا."استرس عجیبی گرفته بودم.تاصبح نفهمیدم چندبارازخواب پریدم. آفتاب که زدرفتم دانشگاه.تاظهرکلاس داشتم که بابازنگ زد.گفت:"حمیدرفته سردشت،شمابیاپیش ما"متعجب پشت گوشی گفتم:"سردشت؟حمیدکه گفت بندرعباس!" بابافهمیدکه حمیدنخواسته واقعیت رابه من بگویدتامن نگران نشوم.گفت:"سردشت رفتن.ولی چیزی نیست.زودبرمیگردن."نگرانی من بیشترشد.وقتی خانه رسیدم،دیدم چشمهای مادرم ازبس گریه کرده قرمزشده! دلم به شورافتادوبیشترترسیدم.گفتم:"چیزی شده که شمادارین پنهون میکنین؟"باباگفت:"نه دخترم،نگران نباش. ان شاءا...که خیره.یک ماموریت چندروزه است.به امیدخداصحیح وسالم برمیگردن."مامان برای اینکه روحیه ی من عوض شودپیشنهاددادبرویم بازار.درطول خریدتمام هوش وحواسم به حمیدبود.اصلانفهمیدم چی خریدیم وکجارفتیم.بامادرم درحال گشت زنی بودیم که بابازنگ زد:"دخترم مژدگونی بده.حمیدبرگشته!زودتربیاین خونه ."وسایل راخریده ونخریده سوارماشین شدیم وبه سمت خانه آمدیم.وقتی حمیدرادیدم نفس راحتی کشیدم.باناراحتی روی مبل نشسته بود.من هم انداختم به دنده شوخی:"میگی بندرعباس سرازسردشت درمیاری!بعدهم که یه روزه برمیگردی!هیچ معلوم هست چه میکنی آقا؟!"باباخنده اش گرفت وگفت:"هیچ کدوم نبوده.نه بندرعباس،نه سردشت. داشتندمیرفتندسامراکه فعلاپروازشون عقب افتاده.طبیعی هم هست.برای اینکه پروازهالونره ودشمن هواپیمارانزنه چندبارمعمولاپروازهاعقب وجلومیشه." شنیدن این خبربرایم سنگین بود.خیلی ناراحت شدم.گفتم:"حمید!من باهرماموریتی که رفتی مخالفت نکردم.نبایدبدونم توداری میری کشورغریب؟ من منتظرم رزمایش دوروزه تموم بشه،توبرگردی.اون وقت نبایدبدونم توداری میری سامرا،ممکنه یکی دوماه نباشی؟!"ازلغوشدن پروازبه حدی ناراحت بودکه اصلاحرفش نمی آمد،ولی من ته دلم خوشحال بودم.روی موتورهم که بودیم لام تاکام حرف نزد.تاچندروزحال خوبی نداشت.ماموریتهای داخل کشورزیادمیرفت. ازماموریت یک روزه گرفته تاده،پونزده روزه.اکثرشان راهم به پدرمادرحمیداطلاع نمیدادیم که نگران نشوند،ولی این اولین باری بودکه حرف ماموریت طولانی خارج ازکشوراین همه جدی مطرح شده بود.عراق انتخاب خودش بود. گفته بودندبرای رفتن مختارهستید.هیچ اجباری نیست.حتی خودتان میتوانیدانتخاب کنیدکه سوریه برویدیاعراق.حمیدعراق راانتخاب کرده بود.دوست داشت مدافع حرم پدرامام زمان عجل ا...تعالی فرجه الشریف درسامراباشد. یک مقدارپول داشتیم که برای ساخت خانه میخواستیم پس اندازکنیم.حمیداصرارداشت که من حساب بانکی بازکنم واین پول به اسم من باشد.موقع خوردن صبحانه گفت:"امروزمن دیرترمیرم تاباهم بریم بانک.یه حساب بازکن پولمون روبذاریم اونجا.فرداروزی اتفاقی میفته برای من.حس خوبی ندارم.این پول به اسم توباشه بهتره."راضی نشدم. گفتم:"یعنی چی که اتفاقی برای من میفته؟اتفاقاچون میخوام اون اتفاق بدنیفته،بایدبری به اسم خودت حساب بازکنی."اصرارکه کرد،قهرکردم.افتادم روی دنده ی لج تااین حرفهااززبانش بیفتد!بالاخره راضی شدبه اسم خودش باشد. &ادامه دارد... رفیق شهیدم ابراهیم هادی http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت69 صبح زودرفت بانک برای بازکردن حساب.رمزتمام کارتهای بانکی وحتی گوشی حمیدبه شماره ی شناسنامه ی من بود اواخراردیبهشت بودکه ازسوریه خبرتلخی به دست من وحمیدرسید.فرمانده ی قبلی اش،آقای"حمیدمحمدرضایی"،درماموریتی حضورداشت،ولی بعدازاتمام ماموریت ازاوخبری نبود. هیچ کس نمیدانست که شهیدشده یااسیر.این بی خبری برای خانواده،همکاران وخودحمیدخیلی سخت بود. یک باردرزمانی که تازه نامزدکرده بودیم همسرآقای محمدرضایی رادرنمایشگاه دفاع مقدس دیده بودم.ازآنجاکه آقای محمدرضایی همکارپدرم بود،همدیگرراخوب میشناختیم. همسرش ازمن پرسید:"اسم آقاتون که تازه نامزدکردین چیه؟"وقتی فهمیداسم همسرم حمیداست،گفت:"چه جالب.هم اسم شوهرمنه.من عاشق آقاحمیدم. حمیدمن خیلی نازودوست داشتنیه."شنیدن این حرفهای عاشقانه اززبان کسی مثل من که تازه عروسی کردم شایدچیزعجیبی نبود،ولی این ابرازاحساسات اززبان اوکه چندین سال ازازدواجشان گذشته وسه تافرزندداشتندوسالهابودباهم زندگی می کردندحس دیگری داشت. این که چقدرخوب میشداگرهمه ی زندگی هاهمین طوربودوبعدازسالهااززمان ازدواج این شکلی این محبت ابرازمیشد. حمیدازروزی که این خبرراشنید،آرام وقرارنداشت. برای این که خبری ازآقای محمدرضایی بشودطرح ختم سوره ی یاسین گرفته بود.این طوری نبودکه فقط اسم هم گردانی هایش رابنویسدوهمه چیزتمام.می آمد خانه وتک به تک به کسانی که دراین طرح ثبت نام کرده بودندپیامک میدادویادآوری میکردکه هرغروب سوره ی یاسین یابخشی ازقرآن راکه مشخص کرده بودندراحتمابخوانند. آیه ی نهم سوره یاسین"وجعلنامن بین ایدیهم سداومن خلفهم سدافاغشیناهم فهم لایبصرون"رازیادمیخواندتاآقای محمدرضایی چه خودش چه پیکرش دست دشمن وداعشی ها نیفتاده باشد.سرتعریف خواب برای آقای محمدرضایی خیلی حساس بود. میگفت:"این خواب چه خوب،چه بد،اگه به گوش این خانواده برسه باعث میشه ناراحتی پیش بیاد.به جای این کارهامتوسل بشیم.ختم ذکروقرآن بگیریم که زودترازآقای محمدرضایی خبری بشه.این خانواده ازاین بی خبری خیلی زجرمیکشن."برادرآقای محمدرضایی هم دردفاع مقدس پیکرش مفقودشده بود.این جنس انتظارواقعاسخت وجان کاه بود. ماه رمضان مثل سال قبل دوره ی کتاب خوانی داشتیم. ازطرفی امتحانات پایان ترم من بلافاصله بعدازماه رمضان افتاده بود.شب قبل ازاولین امتحان به حمیدگفتم:"شوهرعزیزم!شام امشب باتو.ببینم چه میکنی.تاشام روحاضرکنی،من چندصفحه ای درسم رومرورکنم."بعدهم گرسنه وتشنه رفتم سردرس تاغذاآماده بشود.یک ساعت گذشت. شددوساعت!خبری نبود!رفتم آشپزخانه دیدم بله!سیب زمینی هارابادقت تمام انگارخط کش گذاشته باشدخردکرده گذاشته روی اجاق گاز،ولی آن قدرشعله ی اجاق گازراکم کرده بودکه خودتابه هم داغ نشده بود،چه برسدبه سیب زمینی ها! گفتم:"وای حمید.روده بزرگه روده کوچیکه روقورت داد!خب شعله روزیادکن."باآرامشی مثال زدنی گفت:"عزیزم!هولم نکن!بایدمغزپخت بشه."برای اینکه بیشترازاین گرسنه نمانیم، گفتم:"حمیدجان!نمیخواد.تااین جادوساعت زحمت کشیدی،ممنون.بروبشین من خودم بقیش رودرست میکنم!" بااصرارگفت:"حرفش هم نزن.شام امشب بامنه. توبروسردرس وکتابت.تایه ربع دیگه غذاروآماده میکنم."یک ربع شد،یک ساعت! ازاتاق بلندپرسیدم:"غذاچی شدمهندس؟ضعف کردم.چشم هام دیگه چیزی نمی بینه که بخوام درس بخونم."بالاخره بعدازهمه ی این حرف ها سیب زمینی هامغزپخت شدوصدازد:"غذای سرآشپزآماده اس. بیابخورکه این غذاخوردن داره." سیب زمینی سرخ کرده باتخم مرغ غذایی بودکه حمیدبه عنوان غذای مخصوص سرآشپزدرست کرده بود.واردآشپزخانه که شدم دیدم سفره راهم چیده.هربارسفره رامی چیدمعمولایک چیزی فراموش میکرد.یاآب،یانمک،یاقاشق چنگال. بالاخره یک چیزی راازقلم می انداخت. سفره راکه خوب نگاه کردم،گفتم:"حمیدتوکه میدونی این غذاباچی می چسبه.پس چراخیارشورنیاوردی؟"گفت:"آخ آخ!ببین ازبس سرآشپزروهول کردی،یادم رفت.تاتوبشینی سرسفره،آوردم. "زدم زیرخنده گفتم:"مردحسابی!چهارساعته منتظرغذام.خوبه توآشپزرستوران نشدی.ساعت دوازده شب تازه غذاحاضرمیشه!تومشغول شو،خودم میارم."دستش راگذاشت روی شانه های من ونگذاشت بلندشوم.بگذریم ازاینکه تاخیارشوررابیاوردوبادقت تمام خردکند،نصف غذاراخورده بودم. &ادامه دارد... رفیق شهیدم ابراهیم هادی http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🧡💛💚💙💜💖 💐عید سعید قربان بر شما مبارک💐 ♥️🧡💛💚💙💜💖
✅حضرت آیت‌الله قدس‌سره: یکی از کرامت‌های شیعه، قبور و مزارهای امامزادگان است؛ لذا نباید از زیارت آنها غافل باشیم و خود را اختیاراً محروم سازیم! 📚 در محضر بهجت، ج2، ص55 ❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ⤵️⬆️⤵️⬆️⤵️ @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊زیارتـنـامــہ ی شُـهَــدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ وارث خیل رسل مهدےموعود،ڪجاست؟ محیے سـنّت دیـرینہ محمـود،ڪجاست؟ اے خــدایے ڪـہ بـہ مـا وعـده او را دادے جان‌بہ‌لب‌آمده‌آن‌منجے‌موعود،ڪجاست؟ ✋سلام یگانہ منجے عالم☀️❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حیـاتِ قلب در گریه است ... و آن قتیل العبرات ڪشته شد تا ما بگرییم و خورشید عشق ࢪا به دیـار مردھ قلبھـایمان دعوت ڪنیم !(: و برفها آب شـوند و فصل انجماد سپرۍ شود...! _سید‌مرتضۍ‌آوینۍ🍃 ❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ⤵️⬆️⤵️⬆️⤵️ @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید قربان عید عبادت و بندگی مبارک باد💫 عید اطاعت از خالق یکتا مبارک🌹💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤اومـدم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی یا امام رضا اومدم صدات کنم تو هم منو صدا کنی..❤ اَللّهُمَ صَلِّ عَلي علي بن مُوسَی الِّرِضا المَرُتَضي اَلاِمامِ التَّقيِّ النَّقيِّ وَ حُجَتِكَ عَلي مَن فَوقَ الاَرضِ و َمَن تَحت الثَّري اَلصِدّيقِ الشَّهيدِ صَلاةً كَثيرَةً تآمَّةً زاكِيَةً مُتَواصِلَةً مِتَواتِرَةً مُتَرادِفَة كَاَفضَلِ ما صَلَّيتَ عَلي اَحَدٍ مِن اوليايِک 1400/4/30 @abalfazleeaam https://www.instagram.com/p/CRk3bylHyqi/?utm_medium=share_sheet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام🖐🏻 و بی گمان فلسفه قربان، سر بریدن نیست. دل بریدن است دل بریدن از هر چیزی که به آن تعلق داری، دل بریدن از هر چه تو را از او میگیرد عيد قربان، عيد سرسپردگي و بندگي به درگاه احديت است... عيد قربان, سر بريدن «نفس» است ؛ و پا بريدن از «شيطان»... در این عيد قربان سربلندی ابراهیم، آرامش اسماعیل، امیدواری هاجر، عطر عرفه و برکت عید قربان را برای شماخوبآن آرزومندم زندگیتان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه‌ی زمزم 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕قربان 🌕🌺🌕عید 🌕🌺🌕ایثار 🌕🌺🌕و عشق 🌕🌺🌕و بندگی 🌕🌺🌕بر شما 🌕🌺🌕دوستان 🌕🌺🌕عزیز 🌕🌺🌕 و خانواده 🌕🌺🌕محترمتان 🌕🌺🌕تبریک و 🌕🌺🌕تهنیت 🌕🌺🌕باد ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 ❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
طاقتم تاب شد و از تو نيامد خبری جگرم آب شد و از تو نيامد خبری عاشقانی که مدام از فرجت ميگفتند عکسشان قاب شد و از تو نيامد خبری ⚫️ سالگــــرد شهادت‌ خطیب‌ شهیر‌ خراسانی 30 تیرماه 1399 چهل‌و‌سومین سالگرد شهادت‌حجت‌الاسلام‌والمسلمین‌حاج‌شیخ‌احمد‌ڪافی (ره) گرامی باد. 🗓شهادت : صبح روز جمعه 30 تیر 1357 هجری شمسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا