🌈 #قسمت_هفتاد_وهفتم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه از هیئت اومدن بیرون...
یکی از لباس هایی که من براش خریده بودم پوشیده بود.
متوجه شدم #اصراری برای اونجور لباس پوشیدن نداشته.نزدیک بودیم و حرفهاشون رو تقریبا میشنیدم.بهش میگفتن خوش تیپ تر شدی.
سحر به پونه گفت:
_لازم نیست زنگ بزنی داداشت.الان زهرا میره به آقای موحد میگه ما رو برسونه.😌
با تعجب نگاهش کردم.😳گفت:
_چیه؟ تو که الان از خداته.😄
من چیزی بهشون نگفته بودم.نمیدونم از کجا فهمیده بود.🙁
به پونه گفتم:
_نه،پونه جان.زنگ بزن داداشت بیان.😐
سحر لبخند شیطنت آمیزی زد 😁😏و سریع رفت جلو و آقای موحد رو صدا کرد.همه برگشتن سمت ما.به آقای موحد گفت:
_خانم روشن با شما کار دارن.یه لحظه تشریف بیارید.☝️
آقای موحد نگاهی به من که سرم پایین بود کرد.خواست بیاد سمت ما که یکی از آقایون گفت:
_شما صبر کن.من ببینم کارشون چیه؟.
آقای موحد هم که دید اگه اصرار کنه خوب نیست،چیزی نگفت.منم تا متوجه شدم یکی دیگه داره میاد،سرمو آوردم بالا و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم:
_ما با ماشین دوستمون اومدیم هیئت.ظاهرا برای دوستمون مشکلی پیش اومده و رفتن.اگه آژانس مطمئنی سراغ دارید لطفا شماره شون رو بدید تا ما بتونیم بریم.
همون موقع آقای موحد به ما نزدیک شد و گفت:
_چیزی شده آقای رضایی؟
اون آقا که اسمش آقای رضایی بود،جریان رو براش تعریف کرد.آخر هم گفت:
_من قراره بچه ها رو ببرم وگرنه خودم میبردمشون. شما ماشین آوردین؟😊
آقای موحد گفت:_آره😊
آقای رضایی گفت:
_پس شما بچه ها رو ببر،من خانم ها رو میبرم.
آقای موحد گفت:
_شما بچه ها رو ببر،من خانمها رو میرسونم.☺️
آقای رضایی معلوم بود تعجب کرده 😟😳ولی چیزی نگفت و رفت.
آقای موحد ریموت ماشینش رو زد.گفت:
_شما سوار بشید، من الان میام.👈🚙
سحر و پونه رفتن عقب نشستن.وقتی خواستم عقب بشینم نذاشتن.گفتم:
_نمیشه که جلو بشینم،برو اونطرف تر.😠
اونا هم برام شکلک در میاوردن.😝😜همون موقع آقای موحد رسید.گفت:
_بفرمایید.دیر وقته.
مجبور شدم جلو بشینم.به سحر و پونه اشاره کردم که بعدا به حسابتون میرسم.
وقتی سوار شدیم آقای موحد سرشو کمی متمایل به من کرد و بدون اینکه به من نگاه کنه گفت:
_کجا برم؟
گفتم:
_لطفا اول منو برسونید.آدرس خونه رو دادم و گفتم:
_بعد دوستانم آدرسشون رو بهتون میدن.
یه کم جا خورد.حرکت نمیکرد.سحر گفت:
_آقای موحد به آدرسی که خانم روشن دادن تشریف ببرید.مسیر ما هم سر راهه.
آقای موحد حرکت کرد...
به سحر پیامک دادم که دارم برات. 😠👊اونم برام شکلک 😁😜فرستاد.سحر و پونه همسایه بودن و با هم پیاده شدن.
استرس داشتم...😥پیاده شدم.رفتم صندلی عقب نشستم.آقای موحد چیزی نگفت و حرکت کرد.
بعد....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 #قسمت_هفتاد_وهشتم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
حرکت کرد...💨🚙
بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن✨ تو فضای ماشین پیچید.استرسم کم شد ولی تا خونه ذکر میگفتم.😊✨
تا رسیدیم سریع تشکر کردم و پیاده شدم.از اینکه تو ماشین،قرآن گذاشته بود و حرفی نمیزد خوشم اومد.🙈
چند هفته گذشت....
میخواستم به محیا سر بزنم.رفتم خونه شون. دخترش بازی میکرد.👧🏻☺️سه ماه بعد از شهادت آقا محسن،خانواده شوهرش،زینب رو به محیا برگردوندن.
محیا خیلی خوب محکم و قاطع رفتار کرده بود.محیا گفت:
_یکی از دوستان محسن خیلی کمکم کرد.با خانواده محسن خیلی صحبت کرد تا زینب رو بهم بدن.😇نمیخواستم کار به شکایت و قانون برسه.الان رفتار همه با من تغییر کرده،خیلی ش هم بخاطر صحبت ها و رفتارهای دوست محسن بود.واقعا برادری رو برای من و محسن تمام کرد.
صدای زنگ آیفون اومد...
محیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت:
_بفرمایید...😊
بعد درو باز کرد.گفتم:
_قرار بود مهمان بیاد برات؟😟
-بعد از تماس تو،تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان.😊
-خب به من میگفتی،من یه وقت دیگه میومدم.😊
داشت 👑روسری و چادر👑 میپوشید.منم پوشیدم.بعد زینب رو صدا کرد و گفت:
_بیا،عمو اومده.😲👧🏻
زینب جیغ کشید و بدو از اتاق اومد بیرون..👧🏻😍رفت پیش مامانش جلوی در ایستاد.
از حرکت زینب خنده م گرفت.☺️
محیا با خانمی احوالپرسی میکرد.بعد خانم وارد خونه شد.خم شد و زینب رو بوسید.
سرشو برگردوند سمت من.هر دو مون از دیدن همدیگه تعجب کردیم.😳😳
خانم موحد بود.رسمی سلام کردم.😊لبخند زد و بامهربانی جواب داد.پشت سرش دخترهاش بودن.با اونا هم سلام و احوالپرسی کردم.😊😊بعد آقای موحد وارد شد.
زینب از دیدنش خیلی ذوق کرد.👧🏻😍آقای موحد بغلش کرد و با هاش صحبت میکرد.بعد سر به زیر و با احترام با محیا احوالپرسی کرد.از سکوت مادر و خواهرهاش تعجب کرد.وقتی متوجه من شد،تعجبش بیشتر شد.
من #اصلا نگاهش نمیکردم.خیلی #رسمی گفتم:
_سلام.
آقای موحد هم #رسمی جواب داد.محیا به همه تعارف کرد که بشینیم.خانم موحد و دخترهاش و من نشستیم.آقای موحد که زینب هنوز بغلش بود،به محیا گفت:
_اگه اشکالی نداره من و زینب بریم تو اتاق زینب.☺️
محیا گفت:
_مشکلی نیست،بفرمایید.
آقای موحد با زینب رفت تو اتاق.خانم موحد از حال مامان پرسید.منم با احترام ولی رسمی جواب دادم.بعد با محیا احوالپرسی میکرد.محیا خواست بره چایی☕️ بیاره،گفتم:
_شما پیش مهمان هات باش،من میارم.😊
درواقع میخواستم از نگاه های خانم موحد خلاص بشم.😬🙈به همه چایی دادم.خودم هم برداشتم. دو تا چایی تو سینی موند.☕️☕️برای آقای موحد و زینب بود.سینی رو روی میز گذاشتم و خودم نشستم؛بی هیچ حرفی.خانم موحد لبخندی زد و سینی رو برداشت و رفت تو اتاق. بعد چند دقیقه اومد بیرون.با محیا صحبت میکردن و منم ساکت بودم.
خیلی نگذشت که صدای خنده و جیغ زینب بلند شد و با هیجان داد میزد....
صدای خنده ی آقای موحد هم میومد.همه خندیدن. 😁😃😄😀ولی من ساکت بودم و تو دلم با خدا حرف میزدم.😊✨🙏خدایا این بنده ت آدم خوبیه.... حقشه با کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه..ولی من نمیخوام دوستش داشته باشم...🙏🙁
بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه.
فرداش محیا باهام تماس گرفت که برم پیشش.
بهم گفت: ....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
حاجاسماعیلدولابی :
برخی که خیلی گناه دارند میگویند :
یعنی خدا من را میبخشد ..؟!
آنها نمیدانند وقتی به این حال میرسند
یعنی اینکه بخشیده میشوند 🦋
#شهیدعشق❤️
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐🍂💐🍂💐🍂؛💐؛🍂💐؛🍂💐؛
🍂💐🍂؛
💐🍂؛
🍂 ؛
شهید ابراهیم هادی دوست امام زمان عج بود ...
ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است!
بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ...
اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعد ها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم...
عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش...
منبع: کتاب سلام برا ابراهیم صفحه 117 و 118
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه روز هفتم7️⃣
🗓روز شمار چله جهانى استغاثه فرج
📕چهل روز قرائت زیارت عاشورا
🚩از عاشورا تا اربعین
روضه اسارت
روضه خوان: #شیخ_حسین_انصاریان
«چهل روز روضه ، چهل آیه ، چهل حدیث »
از عاشورا تا اربعین
به عشق حسین❤ ؛ به سوی مهدی💚
به نیابت از قمرالعشیرة ابالفضل العباس علیه السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#به_عشق_حسین❤
به_سوی_مهدی💚
▫️یک صلوات به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) بفرستین🌱
┅═══✼❉🖤🖤❉✼═══┅
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🥀🥀🥀🥀
@rafiq_shahidam
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کاش قسمت کنی آقا برم
اربعین نذر #ظهورت سفر کرب و بلا.
.
#اللهمعجللولیکالفرج
کی باغ به بوی او معــــطر گردد ...؟!
کی دیدن روی ” او “ میسر گردد ...؟!
آن ماه که از فراق او جان به لبم ؛
کی دیده به نور او منور گردد ...؟
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
.
#دعایعهد
از امام صادق .ع. نقل شده ک هرکسی چهل صباح دعای عهد بخونه جزء یاران صاحب الزمان .عج. خواهد بود و هزاران گناهش بخشیده میشه
ما میخوایم خودمونو برای سربازیه حضرت حجت آماده کنیم دیگه...
پس بهتره علاوه بر اینکه تلاش میکنیم تا سرباز حضرت باشیم نه سربارشون
توکل و توسل هم کنیم و با خوندن این دعای قشنگ قلب امام زمانمون رو شاد کنیم
پیشنهاد میکنم یک بار هم ک شده معنیه این دعا رو بخونید فوق العاده اس :))🍃
*🕊️_زیارت نامه شهدا* 🕊️
*💞 بِسمِ رب الشهداء*
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
*شـــادی روح شـــــهــداصــلــوات🌹🌹*
🏴🥀🏴
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🥀🥀🥀🥀🥀
@rafiq_shahidam
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#سلام_مولاجان🍃
پشت کوچه پس کوچه های انتظار
همان جا
که فاصله ها
کمی بیشتر است،
با شما،
به امید نگاه مهربانی
از سر لطف هستم...🥀
برای آمدن و رسیدن!
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدا غَيْرَ مَكْذُوبٍ
🏴 #محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
آن رمل های ریز و تفتیده، پذیرای پاهایی بود که با عشق، می لغزید!
آن جا قطعه ای از نور بود که راهی آن می شدیم.
همان جا که دو سال پیاپی است از دیدارش محرومیم 😭
و از زیارت بزرگانش جا ماندیم 😭
بزرگانی به وسعت آسمان، برخواسته از آرمانی سترگ.
#محرم
#پروفایل_محرم
#پروفایل
#واکسن
#رئیسی
#پروفایل_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#هرروز_یک_عادت_خوب ²🌱 [غیبـــــت نـڪن] سلام عادتخوبامروزمونترکیکعادتبدهッ "امام جعفرصادق(ع): ا
#هرروز_یک_عادت_خوب ³🌱
[دستـگیــر بــاش]
اینروزاگهجاییرفتینیازمندیدیدییایکیبهکمکتنیازداشتیککمکیبهشبکن.
روزتومیسازهودلتوشادمیکنه.خیلیخیلیبهتمیچسبہ:)
حتماهمنبایدمالیباشه!همینکهدستیکیوبگیریکافیه.
جایدوریهمنمیره!!
یهروزیمیرسهکهبهتبرمیگرده^^
همونطورکهامیرالمؤمنین"علیهالسلام"میفرمایند:
"(كَما تُعينُ تُعانُ)
آن گونه كه ياري ميكني ، ياری ميشوی"
غررالحكمودررالكلم،ح۷۲۰۹ .
شهیدابراهیمهادی
خداوند مقربترین بندگان خویش را
از میانِ عشاق برمیگزیند
و هم آنانند که گره کور دنیا را
به معجزه عشق میگشایند..!
#شهید_سیدمرتضیآوینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"بہقولآقامصطفیصدرزاده"↓
کسۍکہتوےهیئتفقطسینہمیزنہ
خیلےکاربزرگےنمیڪنه...
کسےکہسینہمۍزنہفقطیہسینہزنہ،
شیعہۍمرتضیعلے
بایدبارفتارشعشقشروثابتکنہ♥!"
#شهیدمصطفےصدرزاده
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼ای کاش دلم فرش عبورت گردد
✨یک روز شرفیاب حضورت گردد
🌼مشهورترین جمعه ی تاریخ شود
✨این جمعه اگر عید ظهورت گردد
🌼امام خوب زمانم هر کجا هستید
✨ با هزاران عشق و ارادت سلام
💫اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
💫اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
🌼 أللَّهُـمَ عجِّـلْ لِوَلیِک ألْـفرج
#کنترلنگاه
میدونین دوستان کسانی ک نمیتونن چشمشون رو کنترل کنن و اجازه میدن نگاهشون هر سمتی بره خیلی چیزارو از دست میدن😔
به قول شهید محمد هادی ذوالفقاری چشم گناهکار لایق شهادت نمیشه و خیلی چیزها رو از دست میده🥺
کسی ک چشمش سمت حرام بره حتی لیاقت اشک ریختن برای ارباب رو هم نداره!😭
پس بیاین تو این چهل روز از چشمامون مراقب کنیم تا هرز نره😇
حداقل به حرمت چشماۍ زخمیه قمر بنی هاشم :)))🖤