eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 ... 47 گوشی از دستم افتاد... احساس میکردم بدبخت تر از من اصلا وجود نداره...❌ تا چند دقیقه ماتم برده بود... بلند شدم و رفتم سمت تراس گند بزنه به این زندگی... آسمونو نگاه کردم... من اینجا خدایی نمیبینم!! اگر هم هست، هممونو گذاشته سرکار... زمینو نگاه کردم... چرا اینقدر با من لجی😣 میخوای دقم بدی؟؟ بسه دیگه😖 اینهمه بدبختی دارم... این چی بود این وسط اخه😭 حتی اگر بمیرم نمیذارم یه بی شرف دستش به بدنم برسه.... دستمو از دیوار گرفتم و رفتم بالای نرده ها..... چشمامو بستم😖 بسه دیگه... این زندگی لجن باید تموم شه... تو دلم از مامان و بابا و مرجان معذرت خواهی میکردم....😭 دیگه وقت خلاص شدنه.... دیگه تحمل بدبختیا رو ندارم... چشمامو باز کردم و پایینو نگاه کردم.... همیشه از ارتفاع میترسیدم😣 سرم داشت گیج میرفت😥 قلبم تند تند میزد کافی بود دستمو از دیوار بردارم تا همه چی تموم شه... اما هرکاری میکردم دستم کنده نمیشد😖 کم کم داشتم میترسیدم... من جرات این کارو نداشتم😫 تو دلم به خودم فحش دادم و اومدم پایین...😞 دلم میخواست خودمو خفه کنم... -اخه تو که عرضشو نداری غلط میکنی میری سمتش😡 به جهنم... زنده بمون و بازم عذاب بکش... اصلا تو باید زجرکش بشی... حقته هر بلایی سرت بیاد😭 دیوونه شده بودم داد میزدم گریه میکردم خودمو میزدم چرا این زندگی تموم نمیشه....😫 "محدثه افشاری" @aah3noghte @Romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 ... 48 تو این حال ،تنها کسی که میتونست حرفمو بفهمه مرجان بود. گوشی رو که برداشت،زدم زیر گریه... همه چیو بهش گفتم -خب؟؟ -چی خب؟؟😳 -بعد اینکه عرشیا اون حرفو زد، تو چی گفتی؟؟ -هیچی،یعنی قبل اینکه بخوام حرفی بزنم قطع کرد... -خاک تو سرت ترنم... هیچی نگفتی؟؟ -نه چی باید میگفتم؟؟ مرجان😢 عرشیا بدجوری لج کرده... میترسم😭 -دیوونه... اون این شل بازیای تو رو میبینه که همش پررو بازی در میاره دیگه!! چقدر بهت گفتم به این پسرا نباید رو بدی!! -حالا چیکار کنم مرجان؟؟ -هیچی! میذاری اینقدر جلز ولز کنه تا بمیره😏 پسره پررو!! این بود اونهمه عشقم عشقم گفتناش😒 -یعنی چی هیچی مرجان؟؟ عکسام دستشه😭 بابام😭 آبروم😭 -ببین اولا شهر هرت نیست که هرکس هرغلطی دلش خواست بکنه! دوما این کارو بکنه پای خودشم گیره!! فکرکردی الکیه؟😏 مگه ولش میکنن؟؟ یه شکایت کنی بگی عکسامو از تو گوشیم برداشته و دو تا دروغ بگی حله😉 -مرجان چی میگی؟؟ یعنی صبر کنم ببینم اقا عقلش میرسه این کارو نکنه یا نه؟؟ ‌میدونی پخش کنه چی میشه؟؟ -هیچی گلم بابات شکایت میکنه میگه اینا قصدشون ازدواج بود،حالا پسره میخواد سوءاستفاده کنه☺️ -به همین راحتی؟؟؟ -اره بابا اینقدر منو از این تهدیدا کردن😂😂 هیچکدومم نتونستن غلطی بکنن!! چون میدونن گیر میفتن! فقط میخوان از سادگی دخترا استفاده کنن😒 -اخه مرجان...😢 -اخه بی اخه! باور کن راست میگم ترنم! به حرفم گوش بده! دیگه اصلا جوابشو نده! حتی دیدی رو مخته خطتو عوض کن باشه گلم؟😉 -هرچند میترسم...چون میدونم دیوونه تر از عرشیا وجود نداره... ولی باشه😞 تا فردا ظهر جواب عرشیا رو نمیدادم... ولی ظهر که رد شد، دلم مثل سیر و سرکه میجوشید😣 از شدت استرس حالت تهوع داشتم. کلی فکر بد تو سرم بود حتی هرلحظه منتظر بودم تا بابام زنگ بزنه و هرچی از دهنش در میاد بهم بگه. با دستای لرزون رفتم سراغ گوشی و اینترنتمو روشن کردم، اینستاگرام تلگرام سایتای مختلف هرجا که میتونستم رو زیر و رو کردم... هر عکس دختری میدیدم دلم هُری میریخت😰 سه چهار ساعت گشتم اما هیچ خبری نبود.... عرشیا همچنان چنددقیقه یه بار زنگ میزد یا پیام تهدید میفرستاد. زنگ زدم به مرجان... -مرجان هیچ خبری نشد!!😕 -دیدی گفتم😉 -اینا فقط میخوان از حماقت بقیه استفاده کنن... -مرجان...عرشیا پسر خوبی بود... چرا اینجوری کرد؟؟ -هه😏خوب؟؟؟؟!!!! تو این دوره و زمونه مگه ادم خوب هم پیدا میشه...😒 دیدی همین پسر خوب که اونجوری برات بال بال میزد اخرش چیکار کرد؟؟😂 بیخیال بابا ترنم... برو خداتو شکر کن که راحت شدی😉 -من خدایی نمیشناسم مرجان این تو بودی که بهم کمک کردی... مرسی😊❤️ -چی بگم... منم خیلی از این مسائل سر در نمیارم... واقعا شاید خدایی نیست و همه عالم سرکارن😂 در کل خواهش میکنم عشقم😚 برو استراحت کن که معلومه شب سختیو پشت سر گذاشتی😉 -مرسی گلم،اوهوم... اصلا نخوابیدم دیشب😢 ولی خوب شد که تو هستی... وگرنه معلوم نبود چی میشد... شاید از ترس بابام...😣😭 -‌بیخیال بابا... حالا که به خیر گذشت☺️ دیگه هرچقدر عرشیا زنگ زد ،جواب ندادم. خوشحال بودم که دیگه از شرش خلاص شدم.... "محدثه افشاری" @aah3noghte @Romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 ... 49 سه روز تا عید مونده بود... هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم، اما نمیتونستم وقتی که شب میان خونه و فقط دور میز شام کنار هم میشینیم ، نرم پیششون... اونم چه شامی... دستپخت آشپز رستورانی که هر شب برامون غذا میفرستاد واقعا عالی بود...👌 ولی هیچوقت نفهمیدم دستپخت مامانم چجوریه!!😒 کتابخونم خاک گرفته بود... احساس میکردم دیگه احتیاجی بهشون ندارم و حتی همین الان میتونم یه کبریت بندازم وسطشون تا همشون برن هوا...🔥 دیوار اتاقمو نگاه کردم، پر بود از عکسای خودم و مرجان، تو جاهای مختلف با ژستای مختلف... مرجان... یعنی اونم همینقدر که من بهش دلبستگی دارم، داره سرمو چرخوندم سمت تراس... آسمون سیاه بود... مثل روزگار من... ولی فرقی که داریم اینه که تو روزگار من خبری از ماه و ستاره نیست...‼️ اصلا کی گفته آسمون قشنگه⁉️😒 نمیدونم... اینهمه آدم زیر این سقف زشت چیکار میکنن؟؟ اصلا ما از کجا اومدیم... چرا تموم نمیشیم؟؟ چرا یه اتفاقی نمیفته هممون بمیریم...😣 تو همین فکرا بودم که در اتاق باز شد. مامان بود، در حالیکه چشماش از خستگی ،خمار شده بود ،گفت که برای شام برم پایین. هیچ میلی برای خوردن نداشتم، اما حوصله ی یه داستان جدید رو هم نداشتم! مثل یه دختر خوب و حرف گوش کن بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون. پشت در وایسادم و یه نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم. این بالا چهار تا اتاق بود! راستی ما که سه نفر بودیم و اتاق مامان و باباهم مشترک بود!! اون دوتا اتاق دیگه به چه دردی میخورد؟؟ اصلا سه نفر که دو نفرشون صبح تا شب ،هرکدوم تو یه مطب مشغولن و اون یکی هم یه روز خونست و یه روز نه، یه خونه ی ۳۰۰متری دوبلکس، با یه حیاط به این بزرگی میخوان چیکار....!؟ اینهمه وسایل و چند دست مبل و این عتیقه ها برای کی اینجا چیده شدن؟! واسه اینکه مردم ببینن و بگن خوشبحالشون! اینا چه خوشبختن!!! هه... چقدر این زندگی مسخرست!!😏 -ترنمممم بازم مامان بود که برای بار دوم منو از دنیای خودم کشید بیرون! -اومدم مامان...! هنوز مشخص بود بابا ازم دلخوره... مهم نبود😒 دیگه هیچی مهم نبود...! باز هم مامان... -ترنم!من و پدرت نظرمون عوض شد! -راجع به...!!؟؟ -ایام عید! بهتره هممون با هم باشیم. امروز پدرت کارای ویزای تو رو هم انجام داد و سه تا بلیط برای دوم فروردین گرفت! -چی؟؟😠😳 من که گفتم نمیام!!!😳 -بله ولی اینجوری بهتره! دیگه از این مزخرف تر امکان نداشت! این یعنی ده روز سمینار کوفت و درد و زهرمار... ده روز ملاقات با فلان دکتر و فلان دوست قدیمی بابا... اه😣 -من نمیام! -میای،دیگه هم حرف نباشه!😒 -حالم از این زندگی و این وضعیت بهم میخوره😡 ولم کنید دست از سرم بردارید... اه....😠 بدون مکث به اتاقم برگشتم. دلم پر بود از همه چیز و همه کس درو قفل کردم و رفتم سراغ بسته ی سیگارم.... "محدثه افشاری" @aah3noghte @Romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🔹 #او_را ... 49 سه روز تا عید مونده بود... هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم، اما نمیتونستم
🔹 ... 50 خداروشکر دیگه عرشیا نه زنگ میزد و نه پیامی میداد... تنها دلخوشیم همین بود! دلم بدجوری گرفته بود... یه ارایش ملایم کردم و لباسامو پوشیدم، میدونستم مرجان امشب میخواد بره پارتی و الان احتمالا آرایشگاهه! پس باید تنهایی میرفتم بیرون... دلم هوای بامو کرده بود! ماشینو روشن کردم و منتظر شدم تا در باز شه پامو گذاشتم رو گاز تا از در برم بیرون... اما دیدن هیکل درشتی که راهمو سد کرد تمام بدنمو سِر کرد این چرا دست از سر من برنمیداشت😖 با دست اشاره کرد که پیاده شو!! دست و پام یخ زده بود!😰 دوباره اشاره کرد، اما این بار با اخمی که تا حالا تو صورتش ندیده بودم...! با دست لرزونم درو باز کردم و به زور از ماشین پیاده شدم...😣 نمیتونستم ترسمو قایم کنم، اومد جلو و بازومو گرفت -به به... ترنم خانوم! مشتاق دیدار😉 -چی میگی؟؟ چی میخوای؟؟ -عوض خوش آمد گوییته😕 -عرشیا من عجله دارم! -باشه عزیزم زیاد وقتتو نمیگیرم😉 دیروز خیلی منتظرت بودم نیومدی!؟ -نکنه انتظار داشتی بیام؟؟😡 -اره خب😊 اخه میدونی... حیفه! بابات خیلی فرد محترمیه! حیفه با آبروش بازی بشه! به زور خودمو کنترل میکردم که از ترس گریه نکنم. صدام در نمیومد عرشیا بازومو بیشتر فشار داد... قیافمو از شدت درد جمع کردم! -نکن دستم شکست😣 -آخی...عزیزم...😚 دردت اومد؟ -عرشیا کارتو بگو! باید برم -خیلی کار بدی کردی که با دل من بازی کردی ترنم خانوم! خیلی کار بدی کردی....! -من؟؟ من چیکار به تو داشتم؟؟ تو اصرار کردی باهم باشیم من همون اولشم گفتم فقط یه مدت امتحانی!! -مگه من بازیچه ی توام😡 غلط کردی امتحانی!!!😡 مگه برات کم گذاشتم؟؟ مگه من چم بود؟؟؟😡 -تو دیوونه ای عرشیا!! دیوونه ای!! کارات دست خودت نیست😠 منم ازت میترسم! کنارت ارامش ندارم! نمیخوام باهات باشم... دستشو برد تو جیبش... با دیدن چاقویی که آورد بالا تموم بدنم یخ زد... نفسم به شماره افتاده بود...! -نمیخوای؟؟ به جهنم... نخواه...! ولی با من نباشی، با هیچچچچ‌کس دیگه هم حق نداری باشی😡 یه لحظه هیچی نفهمیدم... با دیدن خون روی چاقو جیغ زدم و افتادم زمین....! "محدثه افشاری" @aah3noghte @Romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه برای سلامتیِ دعا نکنید! نوجوانِ قهرمانِ شد...⚘ پ.ن: علی می‌گفت: دلم می‌خواست می‌رفتم ... حالا قبل از شد. سلامِ ما رو به و شهیدِ نینوا حضرت قاسم‌ع برسون. پ.ن: کی می‌گه برا قدیمه؟ ✍این به همه ثابت کرد به رفتن نیست، به شدن است... یارب! ما را بپذیر...😭🤲😭 ✍ سید بشیر حسینی ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃🌸عموی تعریف می‌کرد: علی بارها ازم می‌پرسید اگر کربلا بودیم طرف بودیم یا یزیدیا؟ منم می‌گفتم دعا کن همیشه طرف امام حسین باشیم.. وقتی تو بیمارستان رفتم بالا سرش ازم پرسید: عمو حالا ثابت کردم طرف امام حسینم..؟ ولی؛ قشنگ‌تر از این نمی‌شد نشون داد هنوز شهید فهمیده‌ها و بهنام محمدی ها هستن تو این خاك... ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🍃🌸عموی #علی_لندی تعریف می‌کرد: علی بارها ازم می‌پرسید اگر کربلا بودیم طرف #امام_حسین بودیم یا یزیدی
کلا این طور هستن که و و رو میشه از رفتار و گفتارشون فهمید... به قول فرموده (مدظله‌العالی) ... شهدا همشون ستاره های صداقت، جوانمردی، آزادگی، بصیرت و زیبایی اند... حالا هر کسی دنبال چیزی میگرده که و ... ببین توی وجودت به چی افتخار میکنی؟ دلت با کیه؟ مطمئن باش با همون رویاها و آمال و آرزوهات میشی... ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
انا لله و انا الیه راجعون ☑️علامه حسن زاده آملی دقایقی قبل در بیمارستان امام رضا علیه السلام آمل به رحمت ایزدی پیوست.😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه روز سی و‌ هشتم🏚 🗓روز شمار چله جهانى استغاثه فرج 📕چهل روز قرائت زیارت عاشورا 🚩از عاشورا تا اربعین روضه پیراهن😭 روضه خوان: «چهل روز روضه ، چهل آیه ، چهل حدیث » از عاشورا تا اربعین🚩🖤 به عشق حسین❤ ؛ به سوی مهدی💚 ‏‎به نیابت از قمرالعشیرة ابالفضل العباس علیه السلام ‏‎🌿⚘ 💚 ‏‎▫️یک صلوات به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) بفرستین🌱 ┅═══✼❉🏴❉✼═══┅ 🖤🖤🖤🖤 @rafiq_shahidam96 🥀🥀🥀🥀 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🥀• مانسل‌بھ‌نسل‌ درپݩاهت‌هستیم...♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
═╬══ ✦ ‌‌❥ ✦ ══╬═ ✨چه زیباست ••• ✨خاطرات مردانی ڪه ✨پروای نام ندارند ✨و در ڪهف گمنامیِ خویش ✨مأوا گرفته اند ✨به یاد شهدای گمنام ••• ✨آنان ڪه در زمین گمنامند ✨و در آسمانها مشهورند ••• # شـبـتـون شــهــدایـــی🌺
*بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو* *عرض سلام و ادب خدمت شما بزرگواران طاعات قبول* *صبح وعاقبت همگی دوستان بخیر ان شاالله*
پیشاپیش اربعین سالار شهیدان 🏴 حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام 🖤 بر عاشقان آن حضرت 🖤 تسلیت وتعزیت باد😔🏴
🔘 علامه حسن‌زاده آملی دار فانی را وداع گفت و روح بلند ایشان به ملکوت اعلی پیوست... ▪️ این مصیبت رو خدمت امام زمان ارواحنا فداه و رهبر انقلاب و همه مومنین تسلیت عرض میکنیم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«همه‌جا کربلاست»را باید این روزها سَر دهی ودل­‌ها را روانه کربلا کنی! می­‌شود دوباره، با «همه‌جا نینوا»ی تو دم بگیریم؟!
یا صاحب‌الزّمان! وقتی می‌بینم عاشقان جدّ غریبت را، که با التماس آمده‌اند آبی به زوار بدهند و با چای، خستگی از تنشان در کنند ... و از هر چه دارند دریغ نمی‌کنند، با خودم می‌گویم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا