حاج آقا دولابی ره:
🔻با نیت کار کن
🔸خانواده ات هر چند نفر که هستند، به آنها نگاه نکن و به نیت همان تعداد از ائمه علیهم السلام از آنها پذیرایی کن.
چند وقت که این کار را ادامه دادی، ببین چه میشود.
🔻با نیت کار کن.
🔸مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز میشویی
◽️سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی میکنی،
◽️سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن
◽️خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که میشویی، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده
🔰چند وقت که با نیت کار کردی، آن وقت ببین که نور همۀ فضای زندگی ات را پر میکند و راه سیرت باز میشود.
📚مصباح الهدی، ص ۲۱۴
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام
🔖به مناسبت سالروز شهادت:
❣شهید محمدحسین یوسف الهے
❣تاریخ تولد:// //1340
❣تاریخ شهادت:1364/11/27
❣وضعیت تأهل:مجرد
❣مزارشهید:گلزار شهدای کرمان
✍فرازے از زندگینامه شهید والامقام↘️
⚘شهید محمد حسین یوسف الهی سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.
⚘آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای🔥 شیمیایی در 27 بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران چشمی که از پشت دیوار هرآنچه بود میدیدبه آرزوی شهادت برای همیشه بسته شد،وبه لقاء جانان خویش رسید⚘
🔰وصیت حاج قاسم↘️↘️
❣شهید محمد حسین یوسف الهی همسایه ابدی شهید سردار سلیمانی
⚘سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت «دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید».
محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند.
روحش قرین الطاف الہے باد🤲
«أَكْثِروا الدُّعاءَ لِتَعجيلِ الفَرَجِ»
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
🌷بمناسبت سالروزشهادت شهیدِعارف محمدحسین یوسف الهی🌷
🌹خاطرات سردار شهیدمحمدحسین یوسف الهی🌹
▪️حسین بعضی مواقع شوخی های جالبی می کرد امّا همیشه سعی داشت که کسی را ناراحت نکند.
- یک بار داخل سنگر نشسته بودیم و حسین مشغول شوخی بود. رو به من کرد و در حالی که می خندید گفت: علی آقا یک وقت از دست ما ناراحت نشوی، تقصیر خودمان نیست. اینها همه اثرات آن خون هایی است که موقعیت های مختلف در مجروحیت ها به ما وصل کرده اند. هیچ معلوم نیست که خون چه کسی به بدن ما رفته است. «تاجعلی آقا مولایی»
▪️همیشه مسائل مربوط به جبهه را حتی از من که پدرش بودم پنهان میکرد. تا بعد از شهادت ما نمی دانستیم که او در جبهه چه میکند و چه مسئولیتی دارد.
- می گفت: کسی که در راه خدا قدم برمیدارد دیگر لازم نیست، از خودش و کارهایش چیزی بگوید.
- یک بار مادرش به شوخی پرسید: آخر مادر تو چه میکنی، چه کاره ای؟
- با اینکه مجروح بود. پایش به زمین نمی رسید و عصا زیر بغل داشت، با خنده گفت: هیچی، کاری نمیکنم. روزها می رویم توی آشپزخانه می نشینیم و برای آبگوشت بچهها سیب زمینی پوست می کنیم.
- بعد از شهادتش بود که فهمیدم، معاون اطلاعات عملیات لشکر بوده و چه شجاعت هایی به خرج داده است. «پدر شهید»
▪️شب عید بود. همه خانواده دور هم جمع بودند. چون اکثراً فرهنگی بودیم، هر کدام یک سکهٔ بهار آزادی از طرف اداره به عنوان پاداش گرفته بودیم.
- حسین هم از منطقه آمده بود. آن شب خیلی از جبهه و رزمندگان صحبت کرد. در آخر گفت همه برای کمک به جبهه سکه هایشان را به او بدهند.
- کسی مخالفتی نکرد. هر کس سکهٔ خودش را در آورد و به او داد. وقتی که سکه مرا گرفت، حرف جالبی زد که هیچ وقت از ذهنم نمیرود.
- گفت: سکه را بده به من. ولی نگو دادم به حسین، بگو دادم به خدا. بگذار نیتت خالص باشد. اگر به جبهه ها کمک می کنی در واقع داری با خدا معامله می کنی. «خواهر شهید»
▪️با حسین یوسف الهی در منطقه همسفر بودیم. میرفتیم خسرو آباد. منطقه، جنگی بود و نخلستان های اطراف جاده سوخته.
شهید حسین یوسف الهی رو به من کرد و گفت: حسین نگاه کن به این نخل ها.
- نگاه کردم بیشترشان بر اثر اصابت گلوله های دشمن سوخته و شکسته بودند.
- گفتم: بله همه سخته اند.
- گفت: به این کاری ندارم تو خود نخل ها را درست ببین.
- دوباره نگاهی انداختم و گفتم: خوب همه خشک شده اند.
- گفت: نه این منظورم نیست.
- گفتم: راستش نمی فهمم منظورت چیه؟ خب واضح تر صحبت کن.
- گفت: ببین! همهٔ نخل ها ایستاده میمیرند.
- تازه فهمیدم که چه می خواهد بگوید. دوباره نگاهی به اطراف انداختم. درست بود. همه نخل های اطراف جاده، سوخته و خشکیده، هنوز پابرجا بودند.
- آن روز باز هم به طور دقیق عمق مطلب را در نیافتم امّا بعد از شهادت آقا حسین وقتی خوب نشستم و آخرین لحظاتش را مرور کردم، دیدم واقعاً او خود نیز تا آخر ایستاد و سوخت. «حسین متصدی»
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | حال هوای غروب عصر پنجشنبه گلزار شهدای کرمان را...
🎙مداح: حاج علی کدخدایی
#حاج_قاسم
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃🌸
#شب_زیارتی_ارباب
به نیابت از رفیق شهیدمون🥀
✋السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ،
السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96