کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
💌#شهید_شاهرخ_ضرغام (42) .#دریاقلی 3 #اما_عاقبت_به_خير_شد_و_مرگش_شهادت_بود. (#راوی : قاسم صادقی) صب
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (44) 🌺
#ماجرای_گوساله 2
#ساعت_پنج_عصر
(#راوی : قاسم صادقی)
.ظهر همان روز خودم را به نيروهای #شاهرخ رساندم. همگی با هم مسير جاده را ادامه داديم تا به روستاهای جنوبی رسيديم. در گوشه ای در ميان خانه های مخروبه مشغول استراحت شديم. از ناهار هم خبری نبود. #شاهرخ گفت: خيلی گُشنمون شده چيکار کنيم☹️؟! چند تا از بچه ها مشغول گشت زنی در اطراف روستا بودند. يکی از آنها برگشت و با خنده گفت😂: بچه ها بيایید اينجا، اينو ببينيد.
ترکش خورده تو پاش!!
#شاهرخ داد زد: اين که خنده نداره، زود باشين کمکش کنيد! همه دويديم پشت مسجد روستا، توقع ديدن هر مجروحی را داشتيم غير از اين. همه می خنديدند😂. ما هم که رسيديم خنديديم ترکش خمپاره به پای يک گوساله اصابت کرده بود.#شاهرخ خنديد و گفت: اين هم ناهار امروز ما، اينو ديگه خدا رسونده!!سريع چاقو را برداشت و حيوان را خواباند سمت قبله، من و يکی از بچه ها به مسجد روستا رفتيم. يک قابلمه بزرگ پيدا کرديم. کمی هم نمک و... از آنجا برداشتيم. بچه های ديگر هم هيزم آوردند. از داخل يکی از خانه ها هم مقدار زيادی نان خشک پيدا کرديم.ساعت پنج عصر آبگوشت آماده شد. بچه ها پياز هم پيدا کرده بودند. هنوز غذایی به آن خوشمزگی نخورده ام. بعد از غذا تصميم گرفتيم که شب را در همان روستا بمانيم. چندتا از بچه ها به #شاهرخ گفتند: تو يکی از اين خانه ها تلويزيون هست می تونيم استفاده کنيم؟شاهرخ گفت: باشه، ولی اينجا که برق نداره. يکی از بچه ها گفت: تو مسجد روستا موتور برق هست، بنزين هم داره.ساعتی بعد بچه ها دور هم در حياط مسجد نشسته بوديم و مشغول تماشای تلويزيون بوديم. آن شب فيلم کُمدی هم داشت و همه مشغول خنده بودند.چند نفر هم مشغول نگهبانی بودند. هر ساعت هم نگهبان ها عوض می شدند. صبح فردا، بچه ها يک لانه مرغ را در كنار يكی از خانه ها پيدا كردند. در داخل لانه ۲۴ عدد تخم مرغ وجود داشت.#شاهرخ گفت: معلوم میشه اهالی اينجا ۲۴ روزه كه رفتند! بعد هم با همان تخم مرغها صبحانه را آماده كرديم! مرغ را هم برداشتيم و با بچه ها برگشتيم. در كل دوران جنگ چنين شب و روزی برای من تكرار نشد!
#ادامه_دارد💐
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
💌#شهید_شاهرخ_ضرغام (42) .#دریاقلی 3 #اما_عاقبت_به_خير_شد_و_مرگش_شهادت_بود. (#راوی : قاسم صادقی) صب
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (43) 🌺
.#ماجرای_گوساله ۱
#هر_جور_میتونيد_فرار_کنيد
(#راوی : قاسم صادقی)
.دهم آبان بود. جنازه های عراقی را جمع کرديم
و در محلی دفن نموديم. شاهرخ به همراه نيروهايش مشغول پاکسازی جنوب ذوالفقاری بود. شهدای خودمان را هم فرستاديم عقب به همراه سيدمجتبی به کارهارسيدگی می کرديم. يکدفعه چندخودرونظامی مقابل ماايستاد. يکی ازفرماندهان نظامی وابسته به بنی صدر پياده شد. كمی به اطراف نگاه كرد. در کنار يک خودرو سوخته عراقی.قرارگرفت.خبرنگارفيلمبردار تلويزيون نيز پياده شدند و در مقابلش ايستادند. آن فرمانده شروع به صحبت كرد و گفت: نيروهای تحت امر رئيس جمهور بنی صدر طی يک عمليات گسترده سيصد تن از مزدوران دشمن را در ذوالفقاری آبادان به هلاکت رساندند!!با تعجب به سيد گفتم: اين چی داره میگه!؟ سيد که حسابی عصبانی شده بود رفت جلو و در حين مصاحبه گفت: مرد حسابی، معلوم هست چی میگی، شما که به ما گفتيد هر جور میتونيد فرار کنيد. بچه های ما با همه وجودشون جلوی دشمن وايسادن، اصلاً شما از کجا میگی سيصد تا عراقی کشته شدند. جنازه هاشون کو؟!دوربين خبرنگار به سمت سيد رفته بود، سيد دوباره ادامه داد: شما که گفتيد به دستور بنی صدر يه فشنگ به ما نمی ديد، حالا اومدين کار رو به اسم خودتون تموم کنيد. فرمانده ساكت شده بود و هيچ حرفی نمی زد.خبرنگار پرسيد: راستی جنازه های عراقی کجاست؟!سيد گفت: از ايشون بپرسيد فرمانده حرفی برای گفتن نداشت. سيد كمی به عقب رفت و خاکها را کنار زد. جنازه يک عراقی نمايان شد. بعد خيلی آرام گفت: زير اين خاک سيصد تا جنازه از نيروهای دشمن دفن شده. بعد هم به سمت بچه ها برگشت. در حالی که هنوز دوربين خبرنگار به دنبالش بود
.#ادامه_دارد...
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
🪷امام حسنمجتبی علیه السلام:
با مردم به گونه ای رفتار کن که دوست داری با تو آن گونه رفتار کنند.
🌟خاطره ای از شهید ابراهیم هادی:
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟!
همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت.
🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.
🔸آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
🕊•ا﷽ا•
دعاے #روشانزدهم
ماه مبارڪ رمضان 🌙🌱
بہ نیّت شھید ابراهیم هادے✨
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
#یک_روایت_واقعی
🏢 وقتی وارد دانشگاه شدم، خیلی از معنویات دور شدم. یکبار تصمیم گرفتیم با دوستان به سفر راهیان نور برویم. در یکی از شب ها پای صحبت راوی نشستم و خیلی افسوس خوردم که گذشته ام را تباه کرده ام. همان شب خواب دیدم که جنگی به پا شده. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله را دیدم که به من فرمودند: وارد سپاه ابراهیم شو.. با خودم فکر کردم منظور ایشان حضرت ابراهیم است.. اما ابراهیم یک جوان با چهره نورانی بود. بعد از خواب پریدم.
🌴 روز بعد، راوی در کاروان گفت می خواهم کتابی را به شما معرفی کنم و بسیار از این کتاب گفت. وقتی کتاب را توزیع می کردند من به آن ها نگاه می کردم. تا اینکه کتاب را دیدم ،عکس روی کتاب برایم آشنا بود و نام کتاب هم یک راهنما برای تعبیر خوابم..
📖 نام کتاب #سلام_بر_ابراهیم بود و جلد روی کتاب، هم حامل تصویری از شهیدی بود که در خواب دیده بودم. صفحه ی اول کتاب را که باز کردم، دیدم نوشته شده:
«تقدیم به ساحت نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» و این شد که راهم را پیدا کردم و حالا سال هاست در لشکر ابراهیم هستم.
❁═══┅┄
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
42.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از تو به خودت فرار میکنم...
به روایت حاج حسین یکتا
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
#نکات_کلیدی_جزء_شانزدهم
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲