eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
15.9هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــ ــــــــــــــــــــ ابراهیم‌جانِ‌ما .🤍
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
ـــــــــ ــــــــــــــــــــ ابراهیم‌جانِ‌ما .🤍
• . ابراهیم دستش رو شبیه یک دایره کرد و گفت : اگر دنیا مثلِ این کره باشد امام زمان عجل‌الله مانند دست‌های من به دنیا احاطھ دارد. خداوند نیز برتمام دنیا شاهد و ناظر است !🌱 . 🖤˹ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
هدایت شده از کانال برادران شهید مهدی و مجید زین الدین❤️
مستند «رقص خون» با روایتی از زندگی یک طلبه شهید امروز ۱۰ مردادماه از شبکه سه پخش می‌شود. مستند «رقص خون» به کارگردانی امیر نیک‌زاد و تهیه‌کنندگی سیاوش مختاری برای اولین بار روز سه‌شنبه 10 مرداد ساعت 17:15 روی آنتن شبکه سه سیما می‌رود. ماه 🏴🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2 ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ کانال رسمی سردار شهید  مهدی زین‌الدین👆 👆 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳ما مزد عزاداری از فاطمه میخواهیم... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
روضه.mp3
16.67M
🔷روضه خوانی مداح اهل بیت کربلایی رحمن مهدی پور در سومین شب از مراسم عزاداری در گلزار شهدای کرمان ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷دلم پرواز می خواد دلم همراز می خواد زمین پایان من نیست دلم آغاز می خواد 🔹شاهکار: حاج مهدی رسولی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️مگه میشه، جلوی دختری.. مادری رو بخاطر امر به معروف و حجاب بزنند؟!...اونم... 🏴دو روز بعد از عاشورا، 🚩بعد از قیام غیرت ... به راستی که: 🔻... کربلا اینجاست.... بر مظلومیت زنان محجبه گریه می کنم... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرانم، در تربیت فرزندانتان بڪوشید و را رعایت کنید. زهرا گونه زندگے نمایید و شوهرانتان را بہ راه خدا وادارید... «بخشی از وصیت نامه ی » هدیه به روح مطهر شھدا صلوات «الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ راز ارتباط قلبی محمد انصاری با «شهید ابراهیم هادی» ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت هفتاد : ماجرای مار ✔️راوی : مهدی عموزاده 🔸ساعت ده شب بود. تو كوچه فوتبال بازي ميكرديم. اسم آقا ابراهيم را از بچه هاي محل شنيده بودم، اما برخوردي با او نداشتم. مشغول بازي بوديم. ديدم از سر كوچه شخصي با عصاي زير بغل به سمت ما مي آيد. از محاسن بلند و پاي مجروحش فهميدم خودش است! كنار كوچه ايستاد و بازي ما را تماشا كرد. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام بازي ميكني؟ گفت: من كه با اين پا نميتونم، اما اگه بخواهيد تو دروازه مي ايستم. بازي من خيلي خوب بود، اما هر كاري كردم نتوانستم به او گل بزنم! مثل حرفه اي ها بازي ميكرد. 🔸نيم ساعت بعد، وقتي توپ زير پايش بود گفت: بچه ها فكر نمیكنيد الان دير وقته، مردم ميخوان بخوابن! توپ و دروازه ها را جمع كرديم. بعد هم نشستيم دور آقا ابراهيم. بچه ها گفتند: اگه ميشه از خاطرات جبهه تعريف كنيد. آن شب خاطره عجيبي شنيدم كه هيچ وقت فراموش نميكنم. آقا ابراهيم ميگفت: در منطقه غرب با جواد افراسيابي رفته بوديم شناسائي. نيمه شب بود و ما نزديك سنگرهاي عراقي مخفي شده بوديم. 🔸بعد هوا روشن شد. ما مشغول تكميل شناسایي مواضع دشمن شديم. همينطور كه مشغول كار بوديم يكدفعه ديدم مار بسيار بزرگي درست به سمت مخفيگاه ما آمد! مار به آن بزرگي تا حالا نديده بودم. نفس در سينه ما حبس شده بود. هيچ كاري نميشد انجام دهيم. اگر به سمت مار شليك ميكرديم عراقي ها میفهميدند، اگر هم فرار ميكرديم عراقي ها ما را ميديدند. مار هم به سرعت به سمت ما مي آمد. فرصت تصميم گيري نداشتيم. آب دهانم را فرو دادم، در حالي كه ترسيده بودم نشستم و چشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه (سلام الله علیها) قسم دادم! 🔸زمان به سختي ميگذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز كردم. با تعجب ديدم مار تا نزديك ما آمده و بعد مسيرش را عوض كرده و از ما دور شده! آن شب آقا ابراهيم چند خاطره خنده دار هم براي ما تعريف كرد. خيلي خنديديم. بعد هم گفت: سعي كنيد آخر شب كه مردم ميخواهند استراحت كنند بازي نكنيد. از فردا هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. حتي وقتي فهميدم صبح ها براي نماز مسجد ميرود. من هم به خاطر او مسجد ميرفتم. تاثير آقا ابراهيم روي من و بچه هاي محل تا حدي بود كه نماز خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود. مدتي بعد وقتي ايشان راهي جبهه شد ما هم نتوانستيم دوريش را تحمل كنيم و راهي جبهه شديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ┄┅┅❅❁❅┅┅🖤 @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》