کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #نونزدهم
#فصل_سوم
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود.
از سلیقه اش خوشم آمد
. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط.
صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد.
پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم.
به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم.
خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه.
یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند.
پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت.
آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود.
شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود.
برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد.
برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو.
صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد.
حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
سلام خدمت تمامی برادران و خواهران گروه
.
.🌷
.🌷
.
برای اینکه اگر پروفایل شما عکس خودتان میباشد
و نسبت به اعضای گروه نامحرم میباشید لطفا مراحل زیر را گذرانده
تا فقط وفقط کسانی بتوانند پروفایل شما را ببینند
که مخاطبین شما هستند تا خدایی ناکرده کسی به اشتباه نیفتد.🙏
-
-
-
-
-
-
-
اول)))در بالای صفحه در برنامه واتساپ شما سه نقطه زیر هم وجود دارد روی ان سه نقطه کلیک کنید
🌷
🌷
🌷
دوم)))روی گزینه تنظیمات کلیک کنید
🌷
🌷
🌷
🌷
سوم)))روی گزینه حساب کاربری کلیک کنید
🌷
🌷
🌷
🌷
🌷
چهارم)))روی گزینه حریم خصوصی ضربه بزنید
🌷
🌷
🌷
🌷
🌷
🌷
پنجم)))روی گزینه تصویر نمایه ضربه بزنید
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ششم)))روی گزینه مخاطبین من کلیک کنید
🙏
🌷
🙏
* *حالا فقط مخاطبین شما میتوانند عکس پروفایلتان را ببینند*** ***
🌷بیایید در دور کردن نامحرمان از خود کوشا باشیم🌷
🌷🙏لطفا در پخش این پیام کوشا باشید🙏🌷
🕋🕋🤲🤲(((در پناه حق دعا گویتان هستیم و محتاج دعای خیر شما)))🤲🤲🕋🕋
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃❤️🍃
🌹 ارباب خوبم سلام
صـبح اسـت دلم
هواییِ کرب وبلاست
ازجـانـب قلبِ من
بر آن خاک سـلام..
🌹 السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ
یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
🌹 اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا
فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن
وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن
🍃🌹🍃🌹
♥️♥️♥️♥️
http://eitaa.com/joinchat
/1545666588C617dd02c1c
♥️♥️♥️♥️
🕊🌹#زیارتنامـہ_شهدا🌹🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🕊🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#یادشان_باصلوات🌹
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌷 #شهادت به شرط #رعایت 🕊
#روایت_عشق 💌
از همان کودکی ، به بچه ها یاد داده بودیم که به شدت از گناه دوری کنند . مثلا اگر قرار بود به مجلس عروسی برویم و مجبور بودیم در آن عروسی برویم به خاطر صله رحم ، موقع شام می رفتیم که تمام شده باشد . در رادیو وتلویزیون هم اگر احساس می کردیم که موسیقی ای پخش می شود که شرعا گوش دادنش صحیح نیست ، صدا را قطع می کردیم و اینها باعث می شد که رسول ، مسایل دینی را بیاموزد . یادم می آید یک بار زمانی که بچه بود ، سوار تاکسی شدم و راننده موسیقی حرام گذاشته بود . یکهو دیدم رسول گوش هایش را گرفته و سرش را بین دستانش پنهان کرده و انداخته پایین . گفتم : چیه مامان !!! گفت : گناه دارد نمی خواهم بشنوم .
یاران حاج قاسم
مدافعان حرم
شهید محمد حسن(رسول) خلیلی
یاد عزیزش با صلوات
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
•°💚🍃°•
سـبـز تـریـن نقطه در جـهـان
قلب پاڪ توست ...
گوشه اے دنج ، براے من
جایی براے زیستن ...
و ماندن ۅ سـبـز شدن🌱
#رفیقشهیدم💚