eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
15.9هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ یک ساعتى مانده بود به صبح، جلسه تمام شد، آمديم گردان. قبل از جلسه همه رفته بوديم شناسايى. عبدالحسين طرف شير آب رفت و گرفت، بيشتر فشار كار روى او بود و احتمالا ازهمه ما خسته تر، اما بعد از اين كه وضو گرفت شروع به خواندن كرد. ما همه به سنگر رفتيم تا بخوابيم، فكر نمی‌كرديم او حالى براى نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بيدار كرد. «بلند شين نمازه»، بلند شديم، پلک‌هايمان را به هم ماليديم، چند لحظه طول كشيد، صورتش را نگاه كردم، مثل هميشه میخندید، انگار ديشب هم نماز باحالى خوانده بود. 🌹 ❤❤❤❤ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: _بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم مرد ، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت.. _حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم _اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: _زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه را انجام بدهی میکشی؟؟ به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
• ° "خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"😄 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید...🔨 دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند☺️ من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😉 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت...😅 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند😳... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..! گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😯 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح🤗😂 .•° °•. |😇🦋…••|
در هر شرایطی ادا می‌شد. 🔹 بدون این كه كلمه‌ای تذكر بدهد، سر كه میشد، آستینها را بالا میزد. ◇ هركس پیشش بود فرقی نداشت. تا صدای تكبیر می آمد، آستینهایش بالا میرفت. یك عذرخواهی كوچك میكرد و میرفت نمازش را میخواند... 📚شهید علم، ج۱، ص۶۱ 🌷 @rafiq_shahidam96
Salam bar Ebrahim14.mp3
6.15M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚رقابت زيبا همراه با رفاقت ص ۷۲❤️ 💚نماز اول وقت❤️ 💚بیدار نگه داشتن بچه ها برای قضا نشدن نماز صبح آنها❤️ 💚اهل بیداری سحر و نماز شب❤️ 💚نگاه پدر،آشتی با خدا❤️ ♻️توپ را در دســتش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای بود. تــوپ را روي زمين گذاشــت. رو به قبله ايســتاد و بلند بلند اذان گفت. ♻️در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه.او مشــغول نماز شــد. همان جا داخل حياط. بچه ها پشت ســرش ايستادند.جماعتي شد داخل حياط همه به او اقتدا كرديم. ♻️نماز كه تمام شــد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با رفاقت باشد. 🔺️محور همه فعاليتهايش نماز بود. ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت مي خواند. بيشــتر هم به و در. 🔺️بارها در مسير سفر، يا در جبهه، وقتي مي شد، ابراهيم مي گفت و با، همه را تشويق به نماز جماعت مي کرد. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam Bar Ebrahim 25.mp3
6.11M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚اسارت بعثی ها ص ۱۳۵❤️ 💚شلیک به مؤذن ص ۱۳۶❤️ 💚بوسه اسیران عراقی بر دستان ابراهیم❤️ 💚معجزه اذان❤️ 🌱...فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اين المؤذن؟! 🌱اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم:!؟اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه مي كرد: 🌱به ما گفته بودند شــما و آتش پرستيد. به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله مي کنيم و با ايراني ها مي جنگيم. باور كنيد همه ما هستيم. 🌱ما وقتي مي ديديم فرماندهان عراقي مشــروب مي خورند و اهل نماز نيســتند خيلي در جنگيدن با شما ترديد كرديم. 🌱صبح امروز وقتي صداي رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند مي گفت، تمام بدنم لرزيد. 🌱وقتي نام اميرالمؤمنين(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت مي جنگي. نكند مثل ماجراي كربلا ... 🌱ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نمي داد. دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگين تر نكنم. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.  @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadia ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam Bar Ebrahim 26.mp3
5.23M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚هجده اسیر آزاد ص ۱۳۷❤️ 💚ابراهيم با يك اذان چه كرد ! ص ۱۳۸❤️ 🌴از دور يكي از بچه هاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو مي آمد!آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سلام كرد. جواب سلام را دادم و بي مقدمه با لهجه عربي به من گفت: شما درگيلان غرب نبوديد؟! 🌴با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچه هاي منطقه غرب است. بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر!كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟! 🌴باخوشحالي جواب داد: من يكي از آنها هستم!! تعجب من بيشتر شد. پرسيدم: اينجا چه مي كني؟! گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آيت الله حكيم(ره) آزاد شديم. ايشان ما را كامل مي شناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثي ها بجنگيم!خيلي براي من عجيب بود... 🔘ابراهيم با يك چه كرد! يك تپه آزاد شد، يك عمليات پيروز شد، هجده نفر هم مثل حر از قعر جهنم به بهشت رفتند. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.  @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam Bar Ebrahim39.mp3
7.19M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂(قسمت آخر) 💚هادی دوستان ص۲۳۳❤️ 💚لیاقت شهادت ص۲۳۵❤️ 💚ابراهيم الگوي اخلاق عملي ص۲۳۸❤️ ✏بعد از ابراهيم حال و روز خودم را نمي فهميدم. ابراهيم همه زندگي من بود. خيلي به او دلبسته بوديم. او نه تنها يک برادر، که مربي ما نيز بود. بارهــا با من در مورد صحبت مي کرد و مي گفــت: چادر يادگار حضرت زهرا(س) اســت، ايمان يک زن، وقتي کامل مي شود که را کامل رعايت کند و... ✏وقتي مي خواستيم از خانه بيرون برويم يا به مهماني دعوت داشتيم، به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصيه مي کرد و... ✏اما هيچ گاه امر و نهي نمي کرد ابراهيم را در نصيحت کردن رعايت مي نمود.در مورد نماز هم بارها ديده بودم که با شوخي و خنده، ما را براي صدا مي زد و مي گفت: »، فقط و« ✏هميشــه به دوستانش در مورد گفتن مي کرد. مي گفت: هرجا هستيد تا صداي را شنيديد، حتي اگر سوار موتور هستيد توقف کنيد و با صداي بلند، پروردگار را صدا کنيد و بگوئيد. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. @rafiq_shahidam96  🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
🕊🌺 یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷محمد رسول الله ص بودیم برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوههای لشکر داشتیم آموزش میدیدیم که کار رسید به دقیقا با فیلم موجودی که هست شهید بیات آخرین نفر بود، هر نفر باید بیستا تیر میزد طی مراحل خاص علی دوتا تیر که شلیک کرد و گفت و علی اسلحشو گرفت بالا سرش و اومد از خط آتش بیرون گفت حاجی شده بذاریم برا بعد از نماز تیر انتقالی و هر چی گفتن که اقا بزن بعد نمازو میخونی علی گفت ما پیرو اقا امام حسین س سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ جنگ و تعطیل کردند حالا ما یه آموزش و تعطیل نکنیم😭😔 /۱/۲۳ ... @rafiq_shahidam96
A j: ☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هفتم : دبیر ورزش ✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوشیار 🔸ارديبهشت سال 1359 بود. ورزش دبيرستان بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته و اخلاق ابراهيم شدم. 🔸آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... 🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . ميخواست نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد! 🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. 🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با باشد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
A j: ☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و دوم: دومین حضور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸هشتمين روز مهرماه با بچه هاي معاونت عمليات $سپاه راهي منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم. موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم. 🔸ابراهيم مشغول گفتن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشدند. حالت معنوي عجيبي در بچه ها ايجاد شد. محمد بروجردي گفت: اميرآقا، اين بچه كجاست؟! گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان. برادر بروجردي ادامه داد: عجب صدايي داره. يكي دو بار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه. بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون . 🔸نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپل ذهاب مي آمديم. اصغر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعد از آن منطقه به يك ثبات و پايداري رسيد. اصغر از فرماندهان بسيار و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت. او هميشه ميگفت: چريكي به شجاعت و ومديريت اصغر نديده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر ميزنه. اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت. 🔸يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي. اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در جنگيده ام. 🔸كل درگير يهاي سال 58 كردستان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بسيار ورزيده است هم مسائل نظامي را خيلي خوب ميفهمد. براي همين در طراحي عملياتها از ابراهيم كمك ميگرفت. 🔸آنها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمانهاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد. وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها باستاني را بر پا كرد. 🔸هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب ميگرفت و با صداي گرمِ خودش ميخواند. اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ 3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاحها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند. يكي از فرماندهان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شهر مانده بودند و پرستاران و بچه هاي رزمنده، صبحها به محل ورزش باستاني مي آمدند. ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود. به اين ترتيب آنها روح زندگي و را ايجاد ميكردند. راستي كه ابراهيم انسان عجيبي بود. ٭٭٭ 🔸امام صادق ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده: «پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نميداند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آنها ذخيره كرده ام » همان دوران كوتاه سرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ساعت مانده به صبح بيدار ميشد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور ميشد. اما من شك نداشتم كه از بيداري سحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب ميشود. يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامت‌ جنون ‌خیز‌است‌ حق‌ دارد‌ موذن‌ هم وقت‌اذان‌ با‌ دست‌ خود ‌سر‌را‌ نگه‌ دارد … علی ، علی ، علی 💚 -