17آذر بود...
اره روزي که اسمتو شنیدم...روزي که احساس کردم میشه بهت اعتماد کرد...
اون روز روزي بود که یه تکه از قلبم درگیر احساس هاي خوب شد...
بار اولي بود که اسمتو میشنیدم توي سرزمین از خودگذشتگي ها *شلمچه*
خیلي از مردونگیات شنیدم تا اون موقع که دلم سمت دلت حرکت کرد...
یه بزرگي میگفت راهیان نور اومدي نیست؛آوردنیـــه...ولي من هر چي دنبال دلیل میگردم تهش میرسم به(طُ)...
دلم را به آسمان ها میسپارم تا نوشته هایم را به تو نشان دهد...
داداش ابراهیم! نگرانم از این همه غفلت که گاهي خودشو با فراموش کردن این لحظات خوب نشون میده! دلم اما به تو گرمه!ببخشید اگه گاهی اونی که میخواي نیستم اگه گاهی سر به هوا میشم !اما بدون خیلی دوست دارم و یادم نمیره چه چیزایی رو با تو به دست آوردم!یادم نمیره این من،منِ قبل از تو نیست! میگن آدما تو زندگي شبیه اونایي میشن که دوسشون دارن:)
خوشبحالم که رفیقم ٺویي❤
مرا بیش از این نگاه کن...سنگینيِ نگاه ٺو آرزوست:)
#ٺولدٺ_مبارک_رفیقم🌟
99/2/1
#زینب_نویس📝
☝️☝️☝️
دلنوشته یکی از اعضای گروه
❤❤❤
https://chat.whatsapp.com/JPrhNdr62QwHIF1C41c0b9
❤️❤️❤️❤️
@ebrahimh