#دلنوشته
تو رو غریب گیر آوردن تو معرکه عزیزم...
به قدری این روضه را گوش داده ام ، نه طاقتی برای آرام ماندنم مانده ، نه توانی برای ادامه ی هق هق های تمام ناشدنی این روزهای من.
مدام با خودم غربتش را تکرار میکنم
مدام یا زهرا میگویم
مدام گریه میکنم...
چقدر میتوانست عزادارمان کند
چقدر که قلبم تا عمر داشتم اینچنین تکه تکه نشده بود...
آن هم برای منی که خواهر شهیدم...
برای من که هر جنس غمی را دیده بودم
اما
به گمانم دیده بودم!
فکرش را نمیکردم اینقدر بهمم بریزد
اینقدر غیرتی ام کند
حالا بماند
جهان به قد دلم روضه ی مجسم داشت
به قد بی کسی ام قصه داش..........
به روضه ی پهلو برسم یا به انگشتر
به غریب بودنت؟
به گم شدن نامت بین نامرد ها...
مادرت چه؟ شانه داشت برای گریه کردن؟
راستی! پدرت !
خواهر نداشتی؟
زینبت کو برادرم؟
امشب را آرام بخواب
ما مگر مرده ایم؟
اصلا من خواهرت!
خودم میایستم روبرویشان
خودم نمیگذارم
خودم سپر بلایشان میشوم
راحت بخواب...
اما
تنهایمان نگذار
دعاهایت بدردمان میخورد...
آرام باش برادرم
_همان که ازآغاز خواهر آفریده شد....
#شهید_آرمان_علی وردی
@rafiq_shahidam96