eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
5هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
15.8هزار ویدیو
190 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 از ماشین پیاده شدم و همراه با مامان به سمت در حیاط رفتم . کاوه و مژده هم بعد از عقد رفتن گلزار شهدا انگار عجله داشتند هر چی زودتر عقد کنن بعد برن گلزار . مامان در حیاط رو باز کرد وگفت : + تو خوبی ؟! - آره خوبم . + اینجور که نشون نمیدی ! رنگت خیلی زرد شده . - نه خوبم چیزی نیست ، یکم سردرد دارم . + برو استراحت کن . باشه ای گفتم و کلید ها رو از دستش گرفتم و به سمت هال حرکت کردم . به اتاقم که رسیدم لباس هام رو عوض کردم و با بی حوصلگی روی تخت خواب نشستم . دستی به پیشونیم کشیدم که ناگهان قطره اشکی از چشمم پایین افتاد . با دستم پَسش زدم که دوباره چشمام شروع کردن به باریدن ، سرم رو بین متکا قایم کردم و پتو رو ، روم کشیدم . هق هقم بلند شد که بیشتر سرم رو بین متکا چپوندم تا کسی صدام رو نشنوه . خدایا چرا اینجوری با دلم بازی میکنی ؟! خدایا قسمت میدم نزار عروسی کسی عزای دل کس دیگه ای بشه . و باز چشمام شروع کردن به باریدن ، پ ... پس فردا عروسیش بود ؟! یعنی واقعا قرار بود مال یکی دیگه بشه ؟! یعنی دیگه همه چیز تموم شد ؟! به همین راحتی ! دوباره اشک مهمان صورتم شد و من بیشتر صورتم رو بین متکا قایم کردم . خدایا این الان تقدیرمه یا تقصیرمه. خب معلومه که تقصیرمه ، معلومه ! اصلا به درک ، به جهنم که قراره عروسی کنه. اون اصلا لیاقت من رو نداره به جهنم که ازدواج کرده به جهنم ... موبایلم رو از جیبم در آوردم و یکی از فایل های صوتی رو به خیال اینکه صوت قرآنه پلی کردم . عشق دلت باشه . پاش میمونی و دلت کوتاه نمیاد . عشق دلش باشی . پات میمونه ، قول مردونه نمی خواد ... عشق نه درمونه و نه بیماریه . درد پنهونی که بدجوری دوسش داریه . دشمن جونته اما دیدنش چه عالیه . واسه بی قراریات انگاری یه دلداریه . ( سهیل مهرزادگان ) با شنیدن صدای در اتاق آهنگ رو قطع کردم و پتو رو ، روی سرم کشیدم . + مروا جان ، اجازه هست ؟! صدای مامان رو شنیدم که گفت : × بیا دخترم مروا یکم سرش درد میکنه رفته اسراحت کنه . چند ثانیه ای گذشت و دیگه صدای در نیومد . پتو رو از روم در آوردم و کلافه روی تخت نشستم . &ادامـــه دارد ...... ~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c