eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.5هزار دنبال‌کننده
23هزار عکس
14.5هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 خواستم حرفی بزنم که بی هوا یه پرستار وارد اتاق شد. با دیدن مروای بهوش اومده سریع به طرفش رفت =وای عزیزم چرا اینقدر خیسی ؟! بلندشو لباساتو عوض کن !!!! سرما میخوری ! وقتی مروا جوابشو نداد گفت = خداروشکر بهوشم که اومدی . مروا لبخندی زد و گفت. _با اجازتون. پرستار به سمت کمدی که توی اتاق بود رفت و یک دست لباس تمیز در آورد . = گلم بیا اینو بپوش ، سرما میخوری ! اصلا برات خوب نیست توی این وضعیت سرما بخوری ! یالا دیگه بلند شو لباستو عوض کن ! مروا همون طور که به من نگاه میکرد گفت _ای ... ای ...ن ...جا ؟ = پس کجا عزیزم ؟! پرستار به سمت شالش رفت و همین که خواست شالشو در بیاره سریع سرمو پایین انداختم و داد زدم . + خانم چی کار میکنی ؟!! = یعنی چی ، چی کار میکنی آقا ، میخوام لباسشو عوض کنم. _ نمیخوام عوض کنم ، خودم عوض میکنم... = هرجور خودت صلاح میدونی ! ولی اگر بیام ببینم هنوز این لباس های خیس رو پوشیدی خودت میدونی !!! سرمو بلند کردم و نفس راحتی کشیدم. مروا با خجالت باشه ای گفت . دوباره پرستار گفت ‌=شوهرت این چند ساعت از اتاقت تکون نخورده و بالا سرت بوده ... کم پیدا میشه از این مردا دختر جون ! الان بهش حق میدم. و چشمکی حواله‌ی مروا کرد. مروا از تعجب دهنش اندازه غارعلیصدر باز مونده بود. خواستم بگم شوهرش نیستم که یه فکر به ذهنم خطور کرد. مروا این همه با لج بازی هاش هممون رو تو دردسر انداخت و منو حرص داد ... پس الانم نوبت منه ! همونطور که سرم پایین بود گفتم. +ان شاءالله کِی مرخصشون میکنید؟ پرستار تک خنده ای کرد و گفت =ان شاءالله فردا. بعد از چک کردن وضعیت مروا به امید اینکه ما کلی حرف با هم دیگه داریم، تنهامون گذاشت. ولی نمیدونست چه جنگی بین ما در حال رخ دادنه... بعد از رفتن پرستار، مروا نگاهی عصبی بهم انداخت و گفت _چرا گفتی ما زن و شوهریم؟ خیلی ریلکس به طرف میزی که نزدیک تخت بود رفتم و همون طور که درحال جمع کردن وسایلم بودم گفتم +خانم فرهمند من همچین حرفی نزدم . _اما سکوتت حرف اونو تایید کرد !! +سکوتم میتونست به این معنی باشه که پرستارا حق دخالت تو زندگی شخصی دیگران رو ندارن . داشت دود از کلش بلند میشد و قیافش به طرز جالبی، خنده دار شده بود. _‌چرا تو اینقدر حرف میزنی ؟؟؟ خدای من !!! اصلا من چرا اینجام ؟! +شما سر یک لج و لج بازی بچگانه اینجا هستید. _لج و لج بازی؟ +بله. -خب درست بنا.... چیز ... اون.... یعنی درست صحبت کن ببینم چی میگی . +یادتون نمیاد؟ اون موقعی که بهتون گفتم هوا گرمه و بریم داخل، شما با لجاجت،حرفتون رو به کرسی نشوندید. آخرش هم بر اثر گرما زدگی ، تب کردید و تا مرز تشنج رفتید. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_هفتاد_و_هشتم بار آخر با
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری معراجالسعادهًْ خواهر شهيد سالهاي آخر ماه رمضان را به ايران ميآمد. هميشه با ورود به ايران ابتدا به مشهد ميرفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد ميرفت. در شبهاي ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعاي حاج مهدي سماواتي ميرفتيم. برخي شبها نيز با هم به مسجد ارك و مجلس دعاي حاج منصور ميرفتيم. چه شبها و روزهايي بود. ديگر تكرار نميشود. هادي در كنار كارهاي حوزه و تحصيل به كارهاي هنري هم مشغول شده بود. يادم هست كه در رايانه ي شخصي او تصاوير بسيار زيبايي ديدم كه توسط خود هادي كار شده بود؛ تصاوير شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها كنار هادي براي ما دنيايي از معرفت بود. در اين آخرين سفر رفتار و اخلاق او خيلي تغيير كرده بود؛ معنويتر شده بود. يك شب از برادرم سؤال كردم چطور اينقدر تغيير كردي؟ گفت: كتابي هست به نام معراج السعاده. واقعاً اگر كسي ميخواهد به معراج يا به سعادت برسد، بايد هر شب يك صفحه از اين كتاب را بخواند. بعد كتاب خودش را آورد و از روي كتاب براي ما ميخواند و ميگفت @rafiq_shahidam96