🌸 پیشنهاد جالب شهید باقری برای افزایش مهر و محبت
#متن_خاطره
اگر بینِ بسیجیها حرفی میشد ، میگفت: «برای این حرفها به همدیگر تهمت نزنید، این تهمتها فردا باعثِ تهمتهای بزرگتر میشود؛ اگر از دستِ هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: "خـدایا! این بنـده ی تو حواسش نبود ، من از او گذشتم ، تو هم از او بگذر..." اینطور مهر و محبت بینِ شما زیاد میشود...»
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید حسن باقری
📚منبع: یادگاران۴ «کتاب شهیدباقری» صفحه ۳۰
#دوستی #گذشت #شهیدباقری #آشتی #تهمت #غیبت #بسیجی #محبت
❤️❤️❤️❤️
@ebrahimh
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۲
✍ طلبهای که لحظهی شهادت همهی آرزوهایش برآورده شد
#متن_خاطره
توی جاده خمپارهای به مصطفی خورد و سرش قطع شد. بچهها دیدند سرِ بریدهاش داره ذکر یا حسین(ع) میگه ...
بعد از شهادتِ مصطفی کولهپشتیاش رو باز کردند ، توی برگهای نوشته بود:
۱. خدایا! امام حسین (ع) با لبِ تشنه شهید شد، من هم می خواهم تشنه شهید شوم ( وقتی شهید شد تانکرهای آب خالی بود و درخواست آب کرده بودند)
۲. سرِ اربابم رو از پشت بریدند، من هم می خواهم از پشت ، سرم بریده شود ( اونایی که اونجا بودند میگن خمپاره از پشتِ سر به شهید خورده)
۳. سرِ بریدهی مولایم امام حسین(ع) بالای نی قرآن میخواند، من سِرّش را نمیدانم، ولی میخواهم با سرِ بریده ذکر یا حسین(ع) بگویم ...
📌خاطرهای از زندگی طلبهی شهید مصطفی آقاجانی
📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵ به نقل از سردار کاجی
#شهادت #معاد #امام_حسین #ذکر #بی_سر #طلبه_شهید #مصطفی_آقاجانی
شـــهیــــد ابـــراهیـــــم هادی
❤️❤️❤️❤️
@ebrahimh
🌺 تلنگرِ شهید: بینمازها از شفاعت محرومند!
#متن_خاطره
یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد سیّد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد ، شهید پلارک بهشگفت: "من نمیتونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی میتونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبانتان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچکاری از من بر نمیاد..."
🌹خاطرهای از زندگی شهید سیّد احمد پلارک
📚منبع: مجموعه خاطرات۱۳ «کتاب پلارک» ، صفحه ۲۶
#شهیدپلارک
#شهدای_تهران
#شفاعت
#نماز
#کنترل_زبان
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✍برخورد جالبِ حاج احمد #متوسلیان با زنی که شوهرش ضد انقلاب بود
#متن_خاطره :
حقوقش روگرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زنگفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچیکومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمندهام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرستون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده...
📌خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#متن_خاطره
🌷مادر شهید میگوید: من نمیدانستم هر وقت میخواهد به مدرسه برود، با وضو میرود. تا اینکه چند بار توی حیاط وقتی داشت وضو میگرفت، دیدمش. بهش گفتم: مگر الان وقت نمازه که داری وضو میگیری؟
میگفت: میدونی مادر، مدرسه عبادتگاهه؛ بهتره انسان هر وقت میخواد بره مدرسه وضو داشته باشه.
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
📚 شهید رضا عامری
@rafiq_shahidam96
#متن_خاطره
🌷از مادر شهید حسن باقری پرسیدند:
چی شد که پسری مثل
آقا حسن تربیت کردی؟!
جمله خیلی قشنگی گفتند:
🍃 نگذاشتم امام زمان(عج)
در زندگیمان گُم شود . . .
📚 مادر شهید حسن باقری
⚘ شادی روح شهدا صلوات⚘
@rafiq_shahidam96
#سلام_بر_ابراهیم🕊
#متن_خاطره
🌷 بچـههـای محـل مشغـول بازی بودند که ابراهیـم وارد کوچه شد. بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچهها، توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛ اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچهها بیمعطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار میکردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظهای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستیاش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچهها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم.
📚 شهید ابراهیم هادی،
کتــاب سلام بر ابراهیم، ص۴۰
#رفیق_شهیدم_دعام_کن 🤲🏻
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
#متن_خاطره
🌷 میگفت :
اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را فقط برای رضای خدا، انجام دهد؛ مطمئن باشید زندگی اش عوض میشود و تازه معنای زندگی کردن را میفهمد...
📚 شهید ابراهیم هادی
⚘ شادی روح شهدا صلوات
🔸شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد...
#متن_خاطره|نجف آباد اصفهان که بودیم؛ یه پیرزن سراغ حاج احمد رو میگرفت. وقتی حاجی برا سرکشی اومد، پیرزن رفت ملاقاتش و بعد از چند دقیقه گفتگو، رفت...
یک هفته بعد پسر پیرزن اومده بود برای تشکر. میگفت: حاج احمد مشکلم رو حل کرده. بعد فهمیدیم پسرِ پیرزن به خاطر نداشتن دیه قرار بوده بره زندان. اما حاج احمد بخشی از ارثیهای که از پدر و مادرش بهش رسیده رو میده، تا ديه رو پرداخت کنن. و اینجوری پسرِ پیرزن آزاد شده بود..
👤خاطرهای از زندگی سرتیپ شهید احمد کاظمی
📚منبع: فصلنامه نگینایران، شماره۱۶، صفحه۲۷
#شهیداحمدکاظمی
#سالروزشهادت
کانال رسمی شهید ابراهیم هادی
#رفیق_شهیدم
@rafiq_shahidam96
https://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c