*قسمت 16*
*از وداع تا شهادت*
*دارم تلاش می کنم؛ولی وضع هر لحظه بدتر ازقبل است.*
افسر رادار گفت:
الان شما در هیجده کیلومتری باند پایگاه هستید. لطفا کانال رادیو را روی برج مراقبت تنظیم کنید. ما در جریان وضع شما خواهیم بود.
سرهنگ نادری به زحمت کانال رادیو را روی برج تنظیم کرد و گفت :
*دارم سعی می کنم جنگنده را کنترل کنم. در حال کم کردن ارتفاع هستم. لطفا زاویه « لندینگ» مرا به من بدهید.*
صدای برج مراقبت به گوش می رسید.
*روی زاویه هیجده درجه ارتفاع کم کنید. باند برای فرود اظطراری شما آماده است. لطفا کانال را روی «کاروان»تنظیم کنید. خونسرد باشید.*
سرهنگ نادری رادیو را روی کاروان تنظیم کرد. احساس می کرد. هر لحظه حالش بدتر می شود . در شدیدی در پشت و بازویش احساس کرد. چشمهایش سیاهی رفت. ولی تکان شدیدی به خود داد تا حواسش را جمع کند. با صدایی حاکی از درد گفت:
*حالم هیچ مساعد نیست.*
افسر کاروان گفت:
*خونسرد باش محمد جان! خدا تورا کمک میکند. همه چیز برای فرود آماده است. روی همان زاویه ای که هستی بیا روی باند.من دارم تورا با دوربین می بینم.*
سرهنگ نادری در حالی که ارتفاع هواپیما را کم می کرد. باند فرودگاه را دید. با تمام توان کوشید تا خود را به آن سمت بکشد؛ولی ناگهان صدایش در رادیو کاروان پیچید.
*دور موتور کم نمیشه.*
افسر کاروان در حالی که سعی می کرد به سرهنگ نادری دلداری بدهد گفت:
*چاره ای نیست محمد جان، بیا روی باند.*
سرهنگ ملتمسانه گفت:
*خدایا! خودت کمک کن.*
ادامه دارد.........
#کتاب شهید عباس بابایی
#مطالعه
#الهمعجللولیکالفرج
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c