#یادی_از_شهدا
خاطره ای از شهید حسن باقری
🌷🌷🌷 نزديک ظهر بود. از شناسايي بر مي گشتيم.
از ديشب تا حالا چشم روي هم نگذاشته بوديم.
آن قدر خسته بوديم كه نمي توانستيم پا از پا برداريم؛ كاسه زانوهامان خيلي درد مي كرد.
حسن طرف شني جاده شروع كرد به نماز خواندن.
صبر كردم تا نمازش تمام شد.
گفتم: «زمين اين طرف چمنيه، بيا اين جا نماز بخوان.»
گفت: «اون جا زمين كسيه، شايد راضي نباشه.»
#شهید_حسن_باقری
@rafiq_shahidam96