✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت79
همه چیزآن ساعتهادرست یادم مانده است؛نمازخواندنش،خنده هایش،حتی وقتی بعدازنمازروی سجاده نشسته بودم وحمیدباهمه محبتش دستی روی سرم کشیدوگفت:"قبول باشه خانمی!".بعدهم مثل همیشه مشغول ذکرگفتن شد.
کم پیش می آمدتسبیح دست بگیرد.معمولابابندانگشت ذکرهارامیشمرد.وقتی هم که ذکرمیگفت بندانگشتش رافشارمیداد.همیشه برایم عجیب بودکه چراموقع ذکرگفتن این همه انگشتش رافشارمیدهد.فرصت راغنیمت شمردم وعلت این کارش راپرسیدم.
انگشت هایش رامقابل صورتش گرفت وگفت:"برای این که میخوام این انگشت هاروزقیامت یادشون باشه.گواه باشن که من توی این دنیابااین دستها زیادذکرگفتم."به شوخی گفتم:"بسه دیگه این همه ذکرگفتی.دست ازسرخدابردار.
فرشته هاخسته شدن ازبس برای ذکرهایی که میگی حسنه نوشتن."
جواب داد:"هرآدمی برای روزقیامت صندوقچه ای داره.هرذکری که میگی یه حوری برای خودت داخل صندوقچه میندازی که اون حوری برات استغفارمیکنه وذکرمیگه."
ازاین حرف حرصم درآمد.لباسش راکشیدم وگفتم:"توآخه این همه حوری رومیخوای چکار؟حمیداگربیام اون دنیاببینم رفتی سراغ حوری ها،پوستت رومیکنم!کاری میکنم ازبهشت بندازنت بیرون.
"حمیدشیطنتش گل کردوگفت:"مامردهابهشت هم که بریم ازدست شمازن هاخلاص نمیشیم.اونجاهم آسایش نداریم."تااین راگفت،ابروهایم رادرهم کشیدم وباحالت قهرسرم راازسمت حمیدبرگرداندم.حمیدکه این حال من رادید،صدای خنده اش بلندشدوگفت:"شوخی کردم خانوم.
میدونی که ناراحتی بین زن وشوهرنبایدطول بکشه،چون خداناراحت میشه.قول میدم اونجاهم فقط توروانتخاب کنم.توکه نباشی من توی بهشت هم آسایش ندارم.بهشت میشه جهنم."
سفره راکه پهن کردیم،ازروی هیجانی که داشت نتوانست چیززیادی بخورد.ساعتهای آخرازذوق رفتن هیجان خاصی داشت.برخلاف ذوق وشوق حمید،من استرس داشتم.دعادعامیکردم ومنتظربودم گوشی حمیدزنگ بخوردوبگویندفعلاسفرش لغوشده است؛ولی خبری نبود!
چون اوضاع روحی عمه وپدرحمیدخوب نبودزودازآنجابلندشدیم.موقع خداحافظی عمه کمی گردودادتاباکشمش داخل ساک حمیدبگذارم.حمیدپدرومادرش راکه تادم درآمده بودندبه آغوش کشید.ازدرکه بیرون آمدیم پشت سرمان آب ریختند؛کاری که من درطول این چندسال هرروزصبح موقع رفتن حمیدانجام میدادم تاسالم برگردد.
سربستن ساک وسایلش کلی بحث داشتیم.خواستم وسایلش راداخل چمدان تک نفره چرخ داربچینم.کلی لباس ووسیله ی شخصی ردیف کردم.همین که داخل چمدان چیدم،حمیدآمدودانه دانه برداشت قایم کردپشت مبل هامی انداخت.
برایش بیسکوییت خریده بودم.بیسکوییت آن مدلی دوست نداشت.شوخی وجدی گفت:"چه خبره این همه لباس ووسایل وخوراکی؟به خدافرداهمکارهای من یدونه لباس انداختن داخل یه نایلون اومدن.اون وقت من بایدباچمدان وعینک دودی برم بهم بخندن.من باچمدان نمیرم!وسایلم روداخل ساک بچین."فقط یک ساک داشت؛آن هم برای باشگاه کاراته اش بود.
گفتم:"ساک به این کوچکی،چطوراین همه وسایل روتوش جاکنم؟!"بالاخره مجابم کردکه بیخیال چمدان شوم.بااین که ساک خیلی جمع وجوربود،همه ی وسایل راچیدم الاهمان بیسکوییت ها.بین همه ی وسایلی که گذاشته بودم،فقط ازقرآن جیبی خوشش آمد؛قرآن کوچکی که همراه بامعنی بود.گفت:"این قرآن به همه ی وسایلی که چیدی،می ارزه."
شماره ی تماس خودم،پدرومادرش وپدرم راداخل یک کاغذنوشتم وبین وسایل گذاشتم تااگرنیازشد،خودش باهمکارانش بامادرارتباط باشند.
برایش یک مسواک جدیدقرمزرنگ گذاشتم.میخواست مسواک سبزرنگ قبلی راداخل سطل آشغال بیندازد.ازدستش گرفتم وگفتم:"بذاریادگاری بمونه!"من رانگاه کردولبخندزد.انگاریک چیزهایی هم به دل حمیدوهم به دل من برات شده بود..ساک راکه چیدم،برایش حنادرست کردم.گفتم:"حمید!من نمیدونم توکی میری وچه موقعی عملیات داری.
میخوام مثل بچه های جنگ که شب عملیات حنامیذاشتن،امشب برات حنابندون بگیرم."باتعجب ازمن پرسید:"حنابرای چی؟"گفتم:"اگران شاءا...سالم برگشتی که هیچ،ولی اگرقسمت این بودشهیدبشی،من الان خودم برات حنابندون میگیرم که فردای شهادت بشه روزعروسیت.روزخوشبختی وعاقبت به خیری توبهترین روزبرای هردوتامونه."
روی مبل،کناربخاری سمت چپ ویترین داخل پذیرایی نشست.پارچه سفیدی رویش انداختم،روزنامه زیرپاهایش گذاشتم،نیت کردم وروی موها،محاسن وپاهایش حناگذاشتم.درهمان حالت که حناروی سرش بود،دوربین موبایلم راروشن کردم وگفتم:"حمیدصحبت کن.برای من،برای پدرومادرهامون."
&ادامه دارد...
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت80
گفت:"نمیتونم زحمات پدرومادرم روجبران کنم."دنبال جمله میگشت.
به شوخی گفتم:"حمیدیک دقیقه بیشتروقت نداری.زودباش."
ادامه داد:"پدرومادرشماهم که خیلی به من لطف کردن.بزرگ ترین لطفشون هم این که دخترشون رودراختیارمن گذاشتن.خودتوهم که عزیزدل مایی.فعلا
علی الحساب میذارمت امانت پیش پدرومادرت تابرم وبرگردم ان شاءا...."
این اواخرهمیشه میگفت:"ازدایی خجالت میکشم.چون هرماموریتی میشه توبایدبری اونجا.الان میگن این عروس شده،ولی همش خونه ی پدرشه"
بعدازثبت لحظات حنابندان،روسری سرکردم ودوتایی کلی باهم عکس سلفی گرفتیم.به من گفت:"فرزانه!اگربرنگشتم خاطراتمون روحتمایه جایی ثبت کن."
انگارچیزهایی هم به دل حمیدهم به دل من برات شده بود.گفتم:"نمیدونم.شایداین کارروکردم،ولی واقعاحوصله ی نوشتن ندارم"
وقتی دیدحس وحال نوشتن ندارم،نگاهش راسمت طاقچه به کاست های خالی کنار
ضبط صوت برگرداندوگفت:"توی همین
کاست هاضبط کن."این نوارهای کاست خالی راحمیددردوره ی راهنمایی برای مسابقات شعرجایزه گرفته بود.
ناخودآگاه مداحی"حاج محمودکریمی"که آن روزهاروی زبانم افتاده بودرازیرلب زمزمه کردم.
همان مداحی که روضه وداع حضرت زینب سلام ا...علیهاازامام حسین علیه السلام است:"کجامیخوای بری؟چرامنونمیبری؟این دم آخری،چقدرشبیه مادری.."همین مداحی راباکمی تغییرات برای حمیدخواندم:"حمید!کجامیخوای بری؟حمید!نمیشه که نری؟حمید!منم باخودت ببر،حمید!چقدرشبیه مادری!"
ساعت یازده شب باهمکارش رفتندواکسن آنفولانزابزنند.وقتی برگشت همه چیزراباهم هماهنگ کردیم.شانزده هزارتومان برای پول شهریه بایدبه حساب دانشگاهش میریختم.ازواحدهای مقطع لیسانسش فقط سه واحدمانده بود.این سه واحدراقبلابرداشته بود،ولی به خاطرماموریت نتوانسته بودبخواند.
بعضی ازدوستانش گفته بودند:"چون ماموریت بودی ونرسیدی بخونی بهت تقلب میرسونیم."،ولی حمیدقبول نکرده بود اعتقادداشت چون این مدرک می تواندروی حقوقش اثربگذاردبایدهمه ی درس هایش راباتلاش خودش قبول شودتاحقوقش شبهه ناک نباشد.
قرارشدهزینه ی شهریه راواریزکنم تاوقتی حمیدبرگشت بتواندامتحان بدهدودرسش راتمام کند.
هشتادهزارتومان ازپول سپاه دست حمیدمانده بود.
سفارش کردکه حتمادست پدرم برسانم تابه سپاه برگرداند.درموردخانه ی سازمانی هم که قراربودبه مابدهند،ازحمیدپرسیدم،"اگه تاتوبرگشتی خونه روتحویل دادن چه کنیم؟"گفت:"بعیدمیدونم خونه روتااون موقع تحویل بدن.اگه تحویل دادن شمافقط وسایل روببرید.خودم وقتی برگشتم خونه رورنگ میزنم.
بعدباهم وسایل رومی چینیم."ازذوق
خانه ی جدید،ازچندهفته قبل کلی اسکاج وموادشوینده گرفته بودم که برویم خانه ی سازمانی؛غافل ازاین که این خانه،آخرین
خانه ی زمینی مشترک من وحمیدبود!
ساعت دوازده بودکه خوابید.چون ساعت پنج بایدبه پادگان میرسید،گوشی راروی ساعت چهاروبیست دقیقه تنظیم کردم.
حمیدراحت خوابید،ولی من اصلانتوانستم بخوابم.باهمان نورکم ماه که ازپنجره می تابیدبه صورتش خیره شدم ودرسکوت کامل کلی گریه کردم.متکاخیس شده بود.اصلایکجابندنمیشدم.دورتادوراتاق راه میرفتم وذکرمیگفتم.دوباره کنارحمید
می نشستم.دنبال یک سری فرضیات برای نرفتنش میگشتم.منطق واحساسم حسابی بینشان شکرآب شده بود.
پیش خودم گفتم شایدوقتی بلندشددل دردبگیردیاپایش پیچ بخورد،ولی ته دلم راضی نبودم یک موازسرش کم بشودیادردی رابخواهدتحمل کند.به خودم تلقین میکردم که ان شاءا...این بارهم مثل
همه ی ماموریت هاسالم برمی گردد.
یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برایش صبحانه آماده کردم تخم مرغ بارب که خیلی دوست داشت همراه بامعجون عسل ودارچین وپودرسنجد.
گفتم:"حمید!بشین بخورتادیرنشده."نمی توانستم یک جابندباشم.
میترسیدم چشم درچشم شویم ودوباره دلش راباگریه هایم بلرزانم.
سرسفره که نشست،گفت:"آخرین صبحانه روبامن نمیخوری؟!"دلم خیلی گرفت.گوشم حرفش راشنیده بود،امامغزم انکارمیکرد.آشپزخانه دورسرم می چرخید.با
بغض گفتم:"چرااین طورمیگی؟مگه اولین باره میری ماموریت؟!
"گفت:"کاش میشدصداتوضبط می کردم باخودم می بردم که دلم کمترتنگت بشه."گفتم:"قرارگذاشتیم هرکجاکه تونستی زنگ بزنی.من هرروزمنتظرتماست می مونم."
کنارش نشستم.خودش لقمه درست میکردوبه من میداد.
برق خاصی درنگاهش بود.گفتم:"حمید!به حرم حضرت زینب سلام ا...علیهارسیدی،من روویژه دعاکن."گفت:"چشم عزیزم.اونجاکه برسم حتمابه خانوم میگم که همسرم خیلی همراهم بود.میگم که فرزانه پای زندگی وایستادتامن بتونم پای اسلام واعتقاداتم بایستم.
میگم وقتهایی که چشمات خیس بودومیپرسیدم چراگریه کردی،حرفی نمیزدی،دورازچشم من گریه میکردی که اراده ی من ضعیف نشه
&ادامه دارد...
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت81
همکارش تماس گرفت که سرکوچه منتظراست.سریع حاضرشد.یک لباس سفیدباراه راه آبی،همراه کاپشن مشکی وشلوارطوسی تنش کرده بود.دوست داشتم بیشترازهمیشه روی حاضرشدنش وقت بگذاردتابیشترتماشایش کنم،ولی شوق حمیدبرای رفتن بیشترازشوق ماندن بود.
باهرجان کندنی که بودکناردرخروجی برایش قرآن گرفتم تاراهی اش کنم.لحظه ی آخرگفتم:"کاش میشدباخودت گوشی ببری.حمیدتوروبه همون حضرت زینب سلام ا...علیهامن روازخودت بی خبرنذار.هرکجاتونستی تماس بگیر."
گفت:"هرکجاجورباشه حتمابهت زنگ میزنم.فقط یه چیزی.ازسوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟اونجابقیه هم کنارم هستن.اگه صدای من روبشنون ازخجالت آب میشم."
به یادزندگی نامه وخاطراتی که ازشهداخوانده بودم افتادم.
بعضی هایشان برای همچنین موقعیت هایی باهمسرشان رمزمی گذاشتند.به حمیدگفتم:"پشت گوشی به جای دوستت دارم بگویادت باشه!من منظورت رومی فهمم."
ازپیشنهادم خوشش آمد.پله هاراکه پایین میرفت برایم دست تکان میدادوبلندبلندگفت:"یادت باشه!یادت باشه!"
لبخندی زدم وگفتم:"یادم هست!یادم هست!"
اجازه ندادتادم دربروم.رفتم پشت پنجره ی پاگردطبقه ی اول.پشت سرش آب ریختم.تاسرکوچه برسددو،سه باربرگشت وخداخافظی کرد.
ازبچگی خاطره ی خوبی ازخداحافظی های داخل کوچه نداشتم.روزهایی که پدرم برای ماموریت بااشک ماراپیش مادرمان میگذاشت وبه سمت کردستان میرفت،من وعلی گریه کنان دنبال ماشین سپاه میدویدیم.دل کندن ازپدرهربارسخت ترمیشد.
وحالادوباره خداحافظی،دوباره کوچه واین بارحمید!
بادست اشاره میکردکه داخل بروم،ولی دلم نمی آمد.
درسرم صدای فریادم رامیشنیدم که دادمیزد:"حمید!آهسته تر.چرااین قدرباعجله داری میری؟بذاریه دل سیرنگاهت کنم؟!"ولی این هافقط فریادهای ذهنم بود.چیزی که حمیدمیدیدفقط نگاهم بودکه تک تک قدم هایش راتاسرکوچه دنبال میکرد.پاهایش محکم وبااراده قدم برمیداشت.پاهایی که دیگرهیچوقت قسمت نشدراه رفتنشان راببینم.
خودم راازپله هابالاکشیدم وداخل خانه ای شدم که همه چیزش حمیدراصدامیکرد.
گویی درودیواراین خانه دلگیرترازهمیشه شده بود خانه ای که تاحمیدبودباهمه ی کوچکی اش دنیادنیامحبت ومهربانی داشت،ولی حالاشبیه قفسی شده بودکه نمیتوانستم به تنهایی آن راتحمل کنم.نفس کشیدن برایم سخت بود خانه به آن باصفایی بعدازرفتن حمیدبرایم تنگ وتاریک شده بود.
اذان که شدسرسجاده خیلی گریه کردم.بعدازنمازقرآن رابازکردم تاباخواندن آیاتش آرام بگیرم.نیت کردم واستخاره زدم.همان
آیه ی معروف آمدکه:"ماشماراباجان هاواموال می آزماییم،پس صبرپیشه کنید..."باخواندن این آیات کمی آرام ترشدم.
باهمه ی وجودازخداخواستم مرادربزرگترین امتحان زندگی ام روسفیدکند.
سجاده راکه جمع کردم.چشمم به مهرهایی افتادکه حمیدروی اپن گذاشته بود.به آنهادست نزدم.باخودم گفتم:"خودحمیدهروقت برگشت،مهرهاروبرمیداره."هرچیزی راکه دست زده بود،آویزان کرده بودویاجایی گذاشته بود،همان طوردست نخورده گذاشتم بماند.
صبح پدرم تماس گرفت که وسایلم راجمع کنم قدارشدظهردنبالم بیاید.
خانه راتمیزکردم،ظرفهاراشستم،کل اتاق هارا
جاروبرقی کشیدم وروی مبل هاراملافه ی سفیدانداختم.موقعی که داشتم برای شصت روزلباسهاوکتابهایم راجمع میکردم،خیلی اتفاقی دفتریادداشت حمیدرادیدم.یک شعربرای پوتینش گفته بودبااین مضمون که پوتینش یاری نکرده تاآخرراه رابرود.آن روزفکرش راهم نمیتوانستم بکنم که چندروزبعدچه برسرهمین پوتین وپاهای حمیدخواهدآمد.
ساعت یک بودکه زنگ خانه به صدادرآمد.پدرم بالانیامد.طاقت دیدن خانه ی بدون حمیدرانداشت.کتابهاووسایلم راداخل پاگردجمع کردم.وقتی میخواستم درراببندم،نگاهم دورتادورخانه چرخید.برای آخرین بارخانه رانگاه کردم.دسته گلی که حمیدبرای تولدم گرفته بودروی طاقچه نمایان بود.مهرهای نمازکه روی اپن گذاشته بود.قرآنی که دیشب خوانده وگوشه ی میزگذاشته بود.گوشه گوشه ی این خانه برایم تداعی کننده ی خاطرات همراهی باحمیدبود.درراروی تمام این خاطرات بستم به این امیدکه حمیدخیلی زودازسوریه برگرددوباهم این دررابرای ساختن خاطرات جدیدبازکنیم.
&ادامه
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🕊زیارتـنـامــہ ی شُـهَــدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#سلام_مولای_مهربانم❤️
خدا کند قلب مهربانتان
سرشار از آرامش باشد ...
خدا کند وجود شریفتان
مصون از رنج و غم باشد ...
خدا کند سیمای زیبایتان
پر از شکوفه ی لبخند باشد ...
خدا کند همین روزها ،
خانه ی دلتان با مژده ی ظهور ،
پر از پرواز مرغان شادی گردد ...
خدا کند بیایید ...
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج
❣شمارش معکوس تاظهور ❣
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#غدیر #عید_غدیر #جمعه #خوزستان
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اهمیت_عید_غدیر🌿👌😍💚👆👆
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است🌹
💚 ۵روز تا برترین عید
🌻 پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله ):
🔅«آگاه باشيد! هر کسی علی را دوست داشته باشد، ملائکه برایش استغفار میکنند».
🔅«ألَا وَ مَنْ أَحَبَ عَلِيّاً اسْتَغْفَرَتْ لَهُ الْمَلَائِكَةُ»
📚 بحارالأنوار، جلد ۲۷♥
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#غدیر #عید_غدیر #جمعه #خوزستان
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#ما_کجا_آنها_کجا…❗️
✅ آیتالله #بهجت قدسسره:
بزرگان ما از حلال اجتناب میکردند، ما حداقل از حرامش پرهیز کنیم.
📚درمحضر بهجت، ج2، ص350
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#غدیر #عید_غدیر #خوزستان #غدیری_ام
✳️ @rafiq_shahidam96
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
@rafiq_shahidam
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#خوزستان که؛
زیرش نفته
روش نخله
میونش نهره
درست نیست که وسط فقر باشه
همونجور که یه روزی اومدیم برا دفاع تا شهادت
حالا هم باید کنار مردم باشیم برای حل مسئله
تا رفاه و سعادت.
#حسین_یکتا
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#غدیر #عید_غدیر #خوزستان #غدیری_ام
✳️ @rafiq_shahidam96
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
@rafiq_shahidam
❤️⤵️❤️⤵️❤️⤵️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگی از صوت آخرین مکالمه بیسیم شهیدباکری و شهیدکاظمی🌷
روسفید درگاه الهی ۶۲ ساله شد...
دوم مرداد سالروز تولد سردار شهید حاج احمد کاظمی مبارک
#سردار_دلها
#رفیقشھیدم
اۍڪاشکسیازتوخبرداشتهباشد(:
انتظارهمحدۍداردبهخدا⛓
.
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
نمےدانم!
چہ حکمتے در خونِ شہــید نہفتہ
گویی عِطر وجودش...
دنیا را احاطہ مےکند.
فرقے ندارد!
از کدام شہر و به ڪدام زبانے؛
مہم آن است...
که ڪشتہ شده در راه حسینے...
@rafiq_shahidam96
#شہادتم_آرزوست🕊
#سالـروز_شہادت #شهید_رحمان_مدادیان 🕊️
حملہ ـ مـرصـاد
#بهبهان
تاریخ شهادت :1367/4/31
تاریخ توݪد:1340/10/14
#حمله_مرصاد
#خوزستان #کرمانشاه
*🕊️💫ارواح طیبه پاک شهداصلوات* ❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم #شهادت
#شهادت #شهید_جهاد_عماد_مغنیه #شهید_مهدی_زین_الدین #ابراهیم_هادی #شهیدمجیدقربانخانی #شهید_شاهرخ_ضرغام #شهید_حسین_معزغلامی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_مهدی_زین_الدین #شهید_بیضائی #شهید_عباس_دانشگر #شهید_باکری #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #قمر_بني_هاشم #حاج_حسین_یکتا #حاج_مهدی_رسولی #حاج_میثم_مطیعی #حاج_محمود_کریمی
https://www.instagram.com/tv/CRsze1MjEkQ/?utm_medium=share_sheet
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۲ مرداد ۱۴۰۰
میلادی: Saturday - 24 July 2021
قمری: السبت، 13 ذو الحجة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شق القمر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️5 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️17 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️26 روز تا عاشورای حسینی
▪️41 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
روزی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات اللّه علیه از جلوی مغازه قصّابی🐑 که گوشت های خوبی داشت عبور نمود،
همین که چشم قصّاب 🤵🏻♂به آن حضرت افتاد،
عرضه داشت : یا امیرالمؤمنین گوشت خوب مناسبی دارم، مقداری از آن را برای منزل خریداری نمائید🙏
امام علی علیه السلام فرمود :پول همراه خود ندارم،
🤵🏻♂قصّاب گفت :مشکلی نیست ،من بابت پول آن صبر می کنم ؛وهر موقع توانستی پولش را بیاور🙃
حضرت فرمود :من نسبت به خرید گوشت صبرمی نمایم ؛ و نسیه نمی خرم.🌹😇
منبع ارشاد القلوب دیلمی ص119
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
بایدبهاینباوربرسیم
کهتنهاتیپمذهبےزدنکافےنیست‼️
علاوهبرحفظظاهر،
بایدباطنمونهمعاریازگناهباشه...
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
میگفت هروقت احساس کردی
قلبت از گناه تیره و تار شده،
دستت رو بزار رو قلبت و آیتالکرسی بخون
نور تو قلبت پخش میشه..!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
#زیارٺݩامہحَضرٺاُمُالبَݩیݩسݪآماللہعَلَیها
.
أشهَدُ أنْ لا إلَهَ إلا الله وَحدَهُ لا شَرِیِکَ لهُ و أشهَدُ أنَّ محُمداً عَبدهُ و رَسوله ، السلامُ علیکَ یا رسُولَ الله ، السلام علیک یا أمیر المؤمنین ، السلام علیکِ یا فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین السلامُ على الحسنِ و الحسین سیدی شبابِ أهل الجنة
السلام علیکِ یا أم البدور السواطع فاطمة بنت حِزام الکلابیة المُلقبة بأم البنین وبابِ الحوائج أُشهد الله و رسوله أنکِ جاهدتِ فی سبیل الله إذ ضحیتِ بأولادکِ دُون الحُسین بن بنت رسول الله و عبدتِ الله مُخلصةً له الدین بِولائکِ للأئمةِ المَعصومِینَ وَ صبرتِ على تِلکَ الرزِیةِ العَظیمةِ و احتَسبتِ ذَلِکَ عِندَ اللهِ رَبَّ العَالمِینَ و آزرتِ الإمام عَلیاً فِی المِحَنِ وَ الشَّدائِدِ وَ المَصَائِبِ وَ کُنتِ فِی قِمةِ الطَّاعةِ وَ الوَفاء وَ أنکِ أحسنتِ الکَفالةَ وَ أدیتِ الأمانةَ الکُبرى فی حِفظِ وَدیعَتی الزهراءِ البَتولِ ((الحسنِ وَ الحُسَینِ )) وَ بالغتِ وَ آثرتِ وَ رَعیتِ حُجَجَ اللهِ المیامینَ وَ رغَبتِ فِی صِلةِ أبناءِ رَسُولِ رَبَّ العَالمِینَ
عَارِفةً بِحقهِم مُؤمِنةً بِصدقِهِم مُشفِقةً عَلیهِم مُؤثَرةً هَواهُم وَ حُبهُم على أولادکِ السُعداءِ فَسلامُ اللهِ علیکِ یَا سَیدَتی یَا أمَ البَنینَ
مَا دَجَى اللَّیلُ وَ غَسَقَ وَ أضاءَ النَّهارُ و أّشرَقَ و سَقاکِ اللهِ مِن رَحیقٍ مختُوم یَومَ لاَ ینفَعُ مالٌ ولا بَنُونَ فَصِرتِ قِدوةً للِمؤمِناتِ الصَّالِحاتِ لأنکِ کَریمة الخَلائِقِ عَالمَة مُعَلمَة نَقیِة زَکیة فَرضِی اللهُ عَنکِ وَ أرضاکِ وَ لَقَد أعطاکِ اللهُ مِنَ الکَرامَاتِ البَاهِراتِ حَتَّى أصبَحتِ بِطاعتِک للهِ ولِوصیَّ الأوصیاء وَ حبکِ لسیدةِ النساءِ (( الزهراء )) وَ فِدائِکِ أَولادَکِ الأربعةِ لِسیدِ الشُهَدَاءِ بَابَاً لِلحَوائِجِ فَاشفَعِی لِی عِندَ اللهِ بِغُفرانِ ذُونُوبی وَ کَشفِ ضُرَّی وَ قَضَاءِ حَوَائِجِی فإنَّ لَکِ عِندَ اللهِ شَأناً وَ جَاهَاً مَحمُوداً وَ السَّلامُ عَلَى أولاَدِکِ الشُهَداءِ العَباس قَمَر بَنی هَاشِم وَ بَاب الحَوَائِجِ وَعَبدالله وَ عُثمَان وَ جَعفَر الذِینَ استُشهِدوا فِی نُصَرةِالحُسَینِ بِکَربَلاء وَ السَّلامُ عَلى ابنتَکِ الدُرةِ الزَّاهِرَةِ الطَّاهِرَةِ الرَّضیَِّةِ خَدِیجَةَ فَجَزَاکِ اللهُ وَ جَزَاهُمْ اللهُ ( جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنهارُ خالدین فیها)
اَلَّلهُمَّ صَلَّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#شنبه_های_ام_البنینی #ام_البنین #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #حضرت_اباالفضل #حاج_مهدی_اکبری #قمر_بنی_هاشم #مهدویت
https://www.instagram.com/p/CRtFCZfHb0w/?utm_medium=share_sheet
تذکری برای امروز💫
#بی_حجابی
گناهی که نه تنها از گناه بودنش افتاده بلکه دیگه داره به ارزش تبدیل میشود 😞
حجاب فقط کنترل کردن موهامون🦰 نیست بلکه کنترل کردن چشم👁 ، گوش👂🏻 ، زبان 👅و...
از این به بعد هر وقت خواستی موهات رو بریزی بیرون یا نگاه به نامحرم کنی یا آهنگ بدی بشنوی یا حرف بدی بزنی بگو چشمی که قرار چهره دلربا ی صاحب الزمان عج رو ببینه نباید نامحرم ببینه گوشی که قرار صدای آقا رو بشنوه نباید هر چیزی رو گوش کنه زبانی که قراره اسم مکلا رو صدا بزنه نباید هر حرفی بزنه 😊
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c