eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزو نیسـت رجـز نیسـت مـن آخـر روزی ، وسطِ صَـحـن حـسـین( ع) سینه زنی خواهـم کـرد.🤲😭 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کارم این است که سمت حرمش رو کنم و از همین دور سلامش بدهم.... گریه کنم.... چه بگویم که دلتنگم ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیج اینستاگرام شهید مصطفی صدرزاده سفارشی فالوشه و به دوستانتون معرفی کنید ممنون میشم ⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️ https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh1?utm_medium=copy
◼️اگـه بــره ســرم رو نــیـزه هــا🥺 فـدای سـره تــمـوم پـچـها پـاشـو بـرو عـزیــز بـرادرم🕊️ کــســی نـر به سـمـت خـیـمـه از غـصـه آب شــدم💔 خـونـه خــراب شــدم...... شـرمنـده زیـنـب و روی ربـاب شـدم😭🖤 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @abalfazleeaam تـنـها هـستـی و مـن بـی تاب و مـضـطـرم چـه جـوری تــنها بـری از میـدون تـا حـرم داغ غـربـتـت رو جـیـگـرم تـنـهـا می مـونـی اگـه بـرم پیـش مـن نمـون بـرو حـرم دیـگـه چـیـزی نـمـونـده یـا اخـا کـه عـالـمـی رو بـی قـرار کـنـی🥺 دیگه کـسی نـمـونده پـیـش تـو یـه نـفـری می خـوای چیکـار کـنـی اگه بره سرم رو نیزه ها فـدا سـر تـمـوم بـچـه هــا😭🏴 @abalfazleeaam @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam @sadrzadeh1 🗓️1400/6/3 https://www.instagram.com/p/CS_hm_jIynT/?utm_medium=share_sheet
mshrgh.ir/1110251 ↖️↖️↖️↖️ ✅ *ارتش ۲۰ ساله رضاخان که ۳ ساعت بیشتر دوام نیاورد*‼️ 🔘 *۳ شهریور ۱۳۲۰* روز تلخی برای ایران بود؛ ارتش ایران در مقابل *اشغال نظامی بریتانیا و شوروی* طی چند ساعت از هم پاشید و در واقع اصلا ارتشی در کار نبود. آن هم پس از حدود ۲ دهه هزینه‌های سنگین از بودجه ملی ایران و تبلیغات بلندآوازه رضاخانی درباره قدرت نظامی ایران. 🔻رضاخان با تکیه بر احساسات عمومی ایرانیان که در آن سال‌های سخت اقتصادی، بودجه نظامی را چند برابر کرد تا ارتشی قوی بسازد.. 🗯️👤اما چگونه ارتشی که ۲۰ سال بودجه کشور را بلعیده بود ۳ ساعت بیشتر دوام نیاورد⁉️ ✍🏻 هیچ امکاناتی در کار نبود؛ حتی ذخیره آذوقه، وسایل نقلیه نظامی و فشنگ به اندازه کافی وجود نداشت. انگار که همه ارتش ایران فقط یک نمایش باشد برای جلوی چشم‌ها. در واقع ارتش رضاخانی بیش از آن‌که قوایی برای مقابله با نیروی خارجی باشد، ساختاری متمرکز برای دفاع از شاه پهلوی بود؛ شاهد این مدعا آن‌که مجهزترین لشکر ارتش یعنی لشکر یکم در تهران مستقر بود‼️ 🗯️ این همان لشکری بود که اغلب تجهیزات مدرن وارداتی را در اختیار داشت. در تاریخ ایران، مشهور است که وقتی رضاخان از یکی از مقامات دولت پرسیده چطور ارتش فقط ۳ ساعت دوام آورد، *پاسخ شنید که: این را به شما گفته‌اند ۳ ساعت وگرنه ساعتی در کار نبود*. آن‌ها از آن طرف آمدند، ما از این طرف فرار کردیم. ▫️ شرح تصویر: سربازان انگلیسی در حال اشغال پالایشگاه نفت آبادان 🔽🔽🔽 ▫️ mshrgh.ir/1110251 @rafiq_shahidam96 @sadrzadeh1 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
هدایت شده از 💓نبض عشق💓
📿روز شانزدهم چله زیارت عاشورا(۱) ✔️لیست اسامی شرکت درچله زیارت عاشورا(۱) ۱)کاربر بنت الزهرا ۲)کاربر علوی ۳)کاربر کربلا ۴)کاربر یاس کربلا ۵)کاربر الماسوندی ۶)کاربر رز ۷)کاربر ویسی ۸)کاربر زهرا ۹)کاربر رفیق شفیق ۱۰)کاربر گل نرگس ۱۱)کاربرامینی ۱۲)کاربر سوگند ۱۳)کاربر عبدالمهدی ۱۴)کاربر قاوندی ۱۵)کاربر اسدی ۱۶)کاربر قمربنی هاشم(ع) ۱۷)کاربر ایمان ۱۸)کاربر علی ۱۹)کاربر نسیم ۲۰)کاربر عمار_حلب‌ ۲۱)کاربر علیرضا محرابی نیا ۲۲)کاربر پریا صادقی ۲۳)کاربر خزلی ۲۴)کاربر گردی زره ۲۵)کاربر همتی ۲۶)کاربر سیدجوادسیدابوالقاسمی ۲۷)کاربر نیک نگاه ۲۸)کاربر قنبرپور ۲۹)کاربر عسگری تبار ۳۰)کاربر مستاجرخدا ۳۱)کاربر صالح ۳۲)کاربر مصطفی ارشدی ۳۳)کاربر خادم الحسین(ع) ۳۴)کاربر خادم الزهرا(س) ۳۵)کاربر کمیل ۳۶)کاربر مرضیه ۳۷)کاربر ناهیدنجفی ۳۸)کاربر گل نرگس‌ ۳۹)کاربر حیدریان ۴۰)کاربر شریف 💠ختم امروز جهت حاجت‌ روایی کاربر (ع) و هدیه به امام زمان(عج)و‌ حضرت زهرا(س) التماس دعای فرج
هدایت شده از 💓نبض عشق💓
📿روز چله زیارت عاشورا(۲) ✔️لیست اسامی شرکت کننده درچله زیارت عاشورا(۲) ۱)کاربر کریمی ۲)کاربر زنگیشه ۳)کاربر تکلو ۴)کاربر عشق فقط سیدعلی ۵)کاربر یا صاحب الزمان(عج) ۶)کاربر رهبرم سیدعلی ۷)کاربر صالحی ۸)کاربر محنا ۹)کاربر مبینا ۱۰)کاربر یامهدی(عج) ۱۱)کاربر اللهم عجل لولیک الفرج ۱۲)کاربر امینی ۱۳)کاربر نگارپشته کشی ۱۴)کاربر لبیک یازینب ۱۵)کاربر جهان پهلوان ۱۶)کاربر یازینب(س) ۱۷)کاربر فرشته عباسی ۱۸)کاربر یاحسین(ع) ۱۹)کاربر یاس کبود ۲۰)کاربر ساناز ۲۱)کاربر الهام محبی ۲۲)کاربر فریباکریمی ۲۳)کاربر کوثرپشته کشی ۲۴)کاربر بکجانی ۲۵)کاربر سواری ۲۶)کاربر علیرضا مرادی ۲۷)کاربر *شهیدعلی محمدکهکشانی ۲۸)کاربر خادم الحسین(ع) ۲۹)کاربر غمخواری ۳۰)کاربر زهرا ۳۱)کاربر یامهدی ۳۲)کاربر ABM ۳۳)کاربر پرستونوروزی ۳۴)کاربر رسایی ۳۵)کاربر مرجان اثرکار ۳۶)کاربر حدید ۳۷)کاربر شهیدمجیدزین الدین ۳۸)کاربر مهدی زین الدین ۳۹)کاربر سردارحاج قاسم ۴۰)کاربر شهیدشهروزمظفری نیا ✔️شروع چله ازعاشورای حسینی ✔️پایان چله اربعین حسینی
هدایت شده از 💓نبض عشق💓
✔️لیست اسامی شرکت کننده درچله زیارت عاشورا(۳) ۱)کاربر نجاری ۲)کاربر یاحسین ۳)کاربر زینب ۴)کاربر فاطمه ۵)کاربر امیرحسین ۶)کاربر نازگل ۷)کاربر یاصاحب الزمان(عج) ۸)کاربر خادم الشهید ۹)کاربر رقیه ۱۰)کاربر حسن رفیعی ۱۱)کاربر کریمی ۱۲)کاربر سردارقلبم ۱۳)کاربر خادم الشهدا ۱۴)کاربر امینی ۱۵)کاربر خادم الزهرا ۱۶)کاربر وطنخواه ۱۷)کاربر بهزاد ۱۸)کاربر 233 ۱۹)کاربر شهیدعلی محمدکهکشانی ۲۰)کاربر ازدواج۱۴۰۰ ۲۱)کاربر یاحسین ۲۲)کاربر جعفری همراهان بزرگوارجهت ثبت نام درچله زیارت عاشورا(۳)به نیابت ازسه ساله امام حسین (ع)حضرت رقیه خاتون(س)به شخصی بنده مراجعه نمائید https://eitaa.com/yadeshbekheyrkarbala
هدایت شده از 💓نبض عشق💓
عزیزان همت کنیداین چله ثبت نامش تافرداکه روزاول هست تکمیل بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من‌ اول خیابون بین الحرمین!
دلتون اول خیابونِ بین الحرمینه؟!
1_140230928_5818841732938205253.mp3
3.46M
صداتون پخش میشه تو حرم...! چی میگید!؟
یاران! این قافله، قافله عشق است و این راه كه به سرزمین طف در كرانه فرات می رسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد كه :‌الرحیل ، الرحیل .  از رحمت خدا دور است كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است كه علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می كشد و ... بدان كه سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی كه در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش كن كه چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می كند . یاران ! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن ، كه گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای كه كسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفكند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیك است كه در كربلا ، و كدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ كه اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین كه از من و تو شایسته تر است... 💔 الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب كنید... ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
『شهیدابراهیم‌همیشه‌میگفت بعدازتوکل‌بھ‌خدا؛توسل‌به‌حضرت زهرا{سلام‌الله}حلال‌مشکلات استジ‌🕊‌』 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#هرروز_یک_عادت_خوب ¹🌱 [اشـڪ بـریـز] ماه؛ ماه‌محرم‌و‌کاملا‌حال‌هوای‌دلامون‌حسینی‌🖤 یه‌امشب‌دور‌از
²🌱 [غیبـــــت نـڪن] سلام عادت‌خوب‌امروزمون‌ترک‌یک‌عادت‌بدهッ "امام جعفرصادق(ع): اَلغیبةُ حرامٌ علی كُلِّ مسلمٍ وَ إنّها لَتَأكُلُ الحَسَناتِ كَما تأكُلُ النّارُالحَطَبَ. غیبت كردن بر هر مسلمانی حرام است. غیبت مانند آتشی كه هیزم را با حرص و وَلع می‌خورد حَسنات انسان را به كلی از بین می‌برد. (مستدرك، ج ٩، ص ١١٧)" حالا‌هعی‌بشین‌پشت‌سر‌این‌واون‌حرف‌بزن‌و‌یک‌شخص‌رو‌جلوی‌بقیه‌خراب‌کن:)💔 تا‌حالا‌ازغیب‌به‌چیزی‌رسیدی؟؟؟ بعضیام‌میگن‌ما‌غیبت‌نمیکنیم‌فقط‌گوش‌میدیم!⇩ "لسّامعُ لِلغیبَةِ كَالمُغتابِ. كسی كه غیبت را گوش می‌دهد (در گناه) همانند غیبت‌كننده است. (میزان‌الحكمة، ج ٧، ص ٣٥٢)" !باید‌حواسمون‌جمع‌باشه‌! شهید‌ابراهیم‌هادی
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌈 #قسمت_هفتاد_وپنجم 🌈 #هرچی_تو_بخوای _زهرا،من نمیتونم توضیح بدم.خود وحید هم اجازه نداره برات توضیح
🌈 🌈 مامان گفت : _تا شیرکاکائو سرد بشه من میرم این مغازه کار دارم.😊 بعد رفت.به اطراف نگاه میکردم.مدتی طولانی ساکت بودیم.گفتم: _ظاهرا از این موقعیت ها زیاد براتون پیش میاد.😐 چیزی نگفت... بعد چند دقیقه سکوت گفتم: _نظر شما درمورد خانم های بدحجاب چیه؟ -منظورتون چیه؟😕 -خانم هایی که میگن ما بدحجاب باشیم،مردها نگاه نکنن.☝️ -این خودخواهیه.ما همه باهم زندگی میکنیم. باید مراقب سلامت روحی همدیگه باشیم.😐 -فقط خانم ها باید مراقب سلامت روحی همه باشن؟اصلا به نظر شما فلسفه حجاب چیه؟😕 -آرامش همه.👌 -یعنی اگه خانم ها بدحجاب باشن،آرامش همه بهم میزه؟!! -بله.وقتی آرامش مردها از بین بره،آرامش همون خانم کنار همسرش هم از بین میره چون شوهر اون هم مرده.👌 -اسلام درمورد حجاب مردها چیزی نگفته؟!😐 -خب آره.مقدار پوشش آقایون تعیین شده.😔 -فقط مقدار پوشش مهمه؟😐 سکوت کرد.منظورمو فهمید.گفت: _خب اسلام میگه خوش تیپ باش.😔 -شما مقدار پوشش رو رعایت میکنید ولی من با چشم خودم دیدم که آرامش چند نفر رو بهم ریختین. معلوم نیست آرامش چند نفر دیگه هم از بین رفته که به شما نگفتن.☝️ -خب میفرمایید چکار کنم؟ لباس سایز بزرگ بپوشم؟!!!😒😔 به مامان نگاه کردم.تو مغازه بود ولی حواسش به من بود که هروقت خواستم بیاد.گفتم: _شما برای خرید اومدید؟ -بله.اومدم لباس بخرم. -چیزی هم خریدید؟ -نه،تازه اومدم. -اشکالی نداره من لباسی بهتون پیشنهاد بدم؟ با مکث گفت:نه.😔 رفتم همون مغازه ای که مامان بود.آقای موحد هم اومد.مامان سوالی به من نگاه کرد.با اشاره گفتم صبر کن. چند تا لباس مختلف انتخاب کردم.به آقای موحد اشاره کردم و به فروشنده گفتم: _سایز ایشون بدید.👈👤 فروشنده نگاهی به آقای موحد کرد و دنبال سایز مناسب رفت.سه دست لباس آورد و اتاق پرو رو به آقای موحد نشان داد.آقای موحد باتعجب به من گفت: _بپوشم که شما نظر بدید؟😳 -خیر...خودتون قضاوت کنید.😐 رفت تو اتاق پرو.رفتم پیش مامان و گفتم: _اشکالی داره پول لباس ها رو حساب کنیم؟😊 مامان بالبخند گفت: _بذار اول ببینیم اصلا از لباسها خوشش میاد. بالبخند گفتم: _شما به سلیقه ی من شک دارین؟😅 مامان آروم خندید و گفت: _از دست تو..برو حساب کن.😄 رفتم پیش فروشنده و پول لباس ها رو حساب کردم.یه یادداشت نوشتم برای آقای موحد و دادم به فروشنده که با لباس ها بهش بده. تو یادداشت نوشتم: ✍نیازی نیست سایز لباستون رو تغییر بدید، مدل لباس پوشیدنتون رو عوض کنید.این هدیه ای بود برای امر به معروف.هیچ معنی و مفهوم دیگه ای نداره.خداحافظ.✍ با مامان رفتیم... چند وقت بعد،چند تا از دوستام گفتن بریم هیئت.💚😍یکی از بچه ها اصرار کرد با ماشین اون بریم.من دیگه ماشین نبردم. محمد گفت آقای موحد مأموریت هست.خیالم راحت بود که صداش هم نمیشنوم.😅بعد سخنرانی، مداح که شروع کرد متوجه شدم آقای موحده.😟😳اون شب هم از اون شب های گریه ای بود. وقتی روضه تموم شد با خودم گفتم اگه قبول کنم باهاش ازدواج کنم هر وقت که بخوام میتونم بگم برام روضه بخونه.بعد از فکر خودم خنده م گرفت و سریع حواس خودمو پرت کردم. بعد مراسم اون دوستم که ماشین داشت غیبش زد.از اون شوخی های بی مزه و مسخره ی خاص خودش.😕 وقتی اونقدر اصرار کرد با ماشین اون بریم،باید میفهمیدم نقشه ای داره.😑من و دو تا دیگه از دوستام بودیم. پونه داشت به برادرش زنگ میزد که بیاد دنبالمون. همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 🌈 همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه از هیئت اومدن بیرون... یکی از لباس هایی که من براش خریده بودم پوشیده بود. متوجه شدم برای اونجور لباس پوشیدن نداشته.نزدیک بودیم و حرفهاشون رو تقریبا میشنیدم.بهش میگفتن خوش تیپ تر شدی. سحر به پونه گفت: _لازم نیست زنگ بزنی داداشت.الان زهرا میره به آقای موحد میگه ما رو برسونه.😌 با تعجب نگاهش کردم.😳گفت: _چیه؟ تو که الان از خداته.😄 من چیزی بهشون نگفته بودم.نمیدونم از کجا فهمیده بود.🙁 به پونه گفتم: _نه،پونه جان.زنگ بزن داداشت بیان.😐 سحر لبخند شیطنت آمیزی زد 😁😏و سریع رفت جلو و آقای موحد رو صدا کرد.همه برگشتن سمت ما.به آقای موحد گفت: _خانم روشن با شما کار دارن.یه لحظه تشریف بیارید.☝️ آقای موحد نگاهی به من که سرم پایین بود کرد.خواست بیاد سمت ما که یکی از آقایون گفت: _شما صبر کن.من ببینم کارشون چیه؟. آقای موحد هم که دید اگه اصرار کنه خوب نیست،چیزی نگفت.منم تا متوجه شدم یکی دیگه داره میاد،سرمو آوردم بالا و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم: _ما با ماشین دوستمون اومدیم هیئت.ظاهرا برای دوستمون مشکلی پیش اومده و رفتن.اگه آژانس مطمئنی سراغ دارید لطفا شماره شون رو بدید تا ما بتونیم بریم. همون موقع آقای موحد به ما نزدیک شد و گفت: _چیزی شده آقای رضایی؟ اون آقا که اسمش آقای رضایی بود،جریان رو براش تعریف کرد.آخر هم گفت: _من قراره بچه ها رو ببرم وگرنه خودم میبردمشون. شما ماشین آوردین؟😊 آقای موحد گفت:_آره😊 آقای رضایی گفت: _پس شما بچه ها رو ببر،من خانم ها رو میبرم. آقای موحد گفت: _شما بچه ها رو ببر،من خانمها رو میرسونم.☺️ آقای رضایی معلوم بود تعجب کرده 😟😳ولی چیزی نگفت و رفت. آقای موحد ریموت ماشینش رو زد.گفت: _شما سوار بشید، من الان میام.👈🚙 سحر و پونه رفتن عقب نشستن.وقتی خواستم عقب بشینم نذاشتن.گفتم: _نمیشه که جلو بشینم،برو اونطرف تر.😠 اونا هم برام شکلک در میاوردن.😝😜همون موقع آقای موحد رسید.گفت: _بفرمایید.دیر وقته. مجبور شدم جلو بشینم.به سحر و پونه اشاره کردم که بعدا به حسابتون میرسم. وقتی سوار شدیم آقای موحد سرشو کمی متمایل به من کرد و بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: _کجا برم؟ گفتم: _لطفا اول منو برسونید.آدرس خونه رو دادم و گفتم: _بعد دوستانم آدرسشون رو بهتون میدن. یه کم جا خورد.حرکت نمیکرد.سحر گفت: _آقای موحد به آدرسی که خانم روشن دادن تشریف ببرید.مسیر ما هم سر راهه. آقای موحد حرکت کرد... به سحر پیامک دادم که دارم برات. 😠👊اونم برام شکلک 😁😜فرستاد.سحر و پونه همسایه بودن و با هم پیاده شدن. استرس داشتم...😥پیاده شدم.رفتم صندلی عقب نشستم.آقای موحد چیزی نگفت و حرکت کرد. بعد.... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌈 🌈 حرکت کرد...💨🚙 بعد ضبط ماشین رو روشن کرد.صدای قرآن✨ تو فضای ماشین پیچید.استرسم کم شد ولی تا خونه ذکر میگفتم.😊✨ تا رسیدیم سریع تشکر کردم و پیاده شدم.از اینکه تو ماشین،قرآن گذاشته بود و حرفی نمیزد خوشم اومد.🙈 چند هفته گذشت.... میخواستم به محیا سر بزنم.رفتم خونه شون. دخترش بازی میکرد.👧🏻☺️سه ماه بعد از شهادت آقا محسن،خانواده شوهرش،زینب رو به محیا برگردوندن. محیا خیلی خوب محکم و قاطع رفتار کرده بود.محیا گفت: _یکی از دوستان محسن خیلی کمکم کرد.با خانواده محسن خیلی صحبت کرد تا زینب رو بهم بدن.😇نمیخواستم کار به شکایت و قانون برسه.الان رفتار همه با من تغییر کرده،خیلی ش هم بخاطر صحبت ها و رفتارهای دوست محسن بود.واقعا برادری رو برای من و محسن تمام کرد. صدای زنگ آیفون اومد... محیا گوشی آیفون رو برداشت و گفت: _بفرمایید...😊 بعد درو باز کرد.گفتم: _قرار بود مهمان بیاد برات؟😟 -بعد از تماس تو،تماس گرفتن و گفتن میخوان بیان.😊 -خب به من میگفتی،من یه وقت دیگه میومدم.😊 داشت 👑روسری و چادر👑 میپوشید.منم پوشیدم.بعد زینب رو صدا کرد و گفت: _بیا،عمو اومده.😲👧🏻 زینب جیغ کشید و بدو از اتاق اومد بیرون..👧🏻😍رفت پیش مامانش جلوی در ایستاد. از حرکت زینب خنده م گرفت.☺️ محیا با خانمی احوالپرسی میکرد.بعد خانم وارد خونه شد.خم شد و زینب رو بوسید. سرشو برگردوند سمت من.هر دو مون از دیدن همدیگه تعجب کردیم.😳😳 خانم موحد بود.رسمی سلام کردم.😊لبخند زد و بامهربانی جواب داد.پشت سرش دخترهاش بودن.با اونا هم سلام و احوالپرسی کردم.😊😊بعد آقای موحد وارد شد. زینب از دیدنش خیلی ذوق کرد.👧🏻😍آقای موحد بغلش کرد و با هاش صحبت میکرد.بعد سر به زیر و با احترام با محیا احوالپرسی کرد.از سکوت مادر و خواهرهاش تعجب کرد.وقتی متوجه من شد،تعجبش بیشتر شد. من نگاهش نمیکردم.خیلی گفتم: _سلام. آقای موحد هم جواب داد.محیا به همه تعارف کرد که بشینیم.خانم موحد و دخترهاش و من نشستیم.آقای موحد که زینب هنوز بغلش بود،به محیا گفت: _اگه اشکالی نداره من و زینب بریم تو اتاق زینب.☺️ محیا گفت: _مشکلی نیست،بفرمایید. آقای موحد با زینب رفت تو اتاق.خانم موحد از حال مامان پرسید.منم با احترام ولی رسمی جواب دادم.بعد با محیا احوالپرسی میکرد.محیا خواست بره چایی☕️ بیاره،گفتم: _شما پیش مهمان هات باش،من میارم.😊 درواقع میخواستم از نگاه های خانم موحد خلاص بشم.😬🙈به همه چایی دادم.خودم هم برداشتم. دو تا چایی تو سینی موند.☕️☕️برای آقای موحد و زینب بود.سینی رو روی میز گذاشتم و خودم نشستم؛بی هیچ حرفی.خانم موحد لبخندی زد و سینی رو برداشت و رفت تو اتاق. بعد چند دقیقه اومد بیرون.با محیا صحبت میکردن و منم ساکت بودم. خیلی نگذشت که صدای خنده و جیغ زینب بلند شد و با هیجان داد میزد.... صدای خنده ی آقای موحد هم میومد.همه خندیدن. 😁😃😄😀ولی من ساکت بودم و تو دلم با خدا حرف میزدم.😊✨🙏خدایا این بنده ت آدم خوبیه.... حقشه با کسی ازدواج کنه که دوستش داشته باشه..ولی من نمیخوام دوستش داشته باشم...🙏🙁 بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه. فرداش محیا باهام تماس گرفت که برم پیشش. بهم گفت: .... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
حاج‌اسماعیل‌دولابی : برخی که خیلی گناه دارند می‌گویند : یعنی خدا من را می‌بخشد ..؟! آنها نمی‌دانند وقتی به این حال می‌رسند یعنی اینکه بخشیده می‌شوند 🦋 ❤️ ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐🍂💐🍂💐🍂؛💐؛🍂💐؛🍂💐؛ 🍂💐🍂؛ 💐🍂؛ 🍂 ؛ شهید ابراهیم هادی دوست امام زمان عج بود ... ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم. تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده... هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...! مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است! بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ... رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟ با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ... اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!! بعد ها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم... عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم. حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم. آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش... منبع: کتاب سلام برا ابراهیم صفحه 117 و 118 ❤️❤️❤️❤️ @rafiq_shahidam96 🌹🌹🌹 @rafiq_shahidam ❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c