تنها راه نجات از گرفتاریهای آخرالزمان، دعای زیاد و مداوم برای تعجیل در ظهور منجی عالم بشریت، حضرت ولیعصر علیه السلام است.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شبتون_بخیر_امام_زمانم
زیارت نامهٔ شهدا 📖
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـها را راهے کربلاے جبـهہها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــهـــداء" مےنشینیم...♥️
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
#شادے_روح_شـهدا_صلوات
#سلامبهرفقایشهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى وَارِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ خَاتِمِ الْأَوْصِيَاءِ...
🌱سلام بر آن مولایی که از آدم تا خاتم به او چشم دوخته اند.
سلام بر او و بر روزی که همه فرستادگان خدا در انتظار رسیدنش هستند.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
60df211002e95e81b67ee864_-9136563094271182300.mp3
15.45M
خیلیآرومه ,
قلبپردردبیبیمعصومه🥀...
بےڪسو تنهاست,خیلیمظلومه😞...
#رزق_شبانه🍂
#وفات_حضرت_معصومه (س)
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
تو اولین
فاطمهای🥀
کهحرمدارد...
#وفات _حضرت_معصومه (س)
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
📜زيارتنامه خانم "حضرت معصومه (س)"
اَلسَّلامُ عَلی آدَمَ صَفْوَهِ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلی نوُح نَبِیِّ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلی ا ِبْراهیمَ خَلیل ِ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلی موُسی کَلیم ِاللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلی عیسی روُح ِ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَیْرَ خَلْقَ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صَفِیَّ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمّدَ بْنَ عَبْد ِاللّه ِ، خاتَمَ النَّبِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ عَلیَّ بْنَ اَبی طالِب، وَصِیَّ رَسوُل ِ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یا فاطِمَهُ سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُما یا سِبْطَیْ نَبِیِّ الرَّحْمَه ِ، وَ سَیِّدَیْ شَباب ِ أَهْل ِ الْجَنَّه ِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْن ِ، سَیِّدَ الْعابِدینَ وَ قُرَّهَ عَیْن ِ النّاظِرینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ، باقِرَ الْعِلْم ِ بَعْدَ النَّبِیِّ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد الصّاد ِقَ الْبارَّ الْامینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا موُسَی بْنَ جَعْفَر الطّاهِرَ الطُّهْرَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیِّ بْنَ موُ سَ ی الرِّضَا الْمُرْتَضی، اَالسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی التَّقِیَّ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیِّ بْنَ مُحَمَّد النَّقِیَّ النّاصِحَ الْأَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ، اَلسَّلامُ عَلَی الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِه ِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی نُورِکَ وَ سِراجِکَ، وَلِیِّکَ، وَ وَصِیِّکَ، وَ حُجَّتِکَ ولیّت عَلی خَلْقِکَ. اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ رَسوُل ِ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ فاطِمَهَ وَ خَدیجَهَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ اَمیر ِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ الْحَسَن ِ وَ الْحُسَیْن ِ اَلسَّلامُ
عَلَیْک ِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یا عَمَّهَ وَلِیِّ اللّه ِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ موُسَی بْن ِ جَعْفَر، وَ رَحْمَهُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ. اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ، عَرَّفَ اللّهُ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّه ِ، وَ حَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ، وَ أَوَرَدْنا حَوْضَ نَبِیِّکُمْ، وَ سَقانا بِکَأْس ِ جَدِّ کُمْ مِنْ یَد ِ عَلِی ِّ بْن ِ اَبی طالِب، صَلَواتُ اللّه عَلَیْکُمْ، أَسْئَلُ اللّه أَنْ یُر ِیَنا فیکُمُ السُّروُرَ وَ الْفَرَجَ، وَ أَنْ یَجْمَعَنا وَ إِیّاکُمْ فی زُمْرَه ِ جَدِّکُمْ مُحَمَّد، صَلَّی اللّهُ عَلَیْه ِ وَ آلِه ِ، وَ أَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْر ِ فَتَکُمْ، إِنَّهُ وَلِیِّ قَدیرٌ. أَتَقَرَّبُ إِلَی اللّه ِ بِحُبِّکُمْ وَ الْبَرإَه ِ مِنْ أَعْدائِکُمْ، وَ التَّسْلیم ِ إِلَی اللّه ِ، راضِیاً بِه ِ غَیْرَ مُنْکِر وَ لا مُسْتَکْبِر وَ عَلی یَقین ِ ما أَتی مَحَمَّدٌ وَ بِهَ راض، نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهِکَ یا سَیِّدی، اَللّهُمَّ وَ رِضاکَ وَ الدّارَ الْآخِرَهِ. یا فاطِمَهُ ا ِشْفَعی لی فِی الْجَنَّه ِ، فَا ِنَّ لَکَ عِنْدَاللّْه ِ شَأْناً مِنَ الشَّأْن ِ اَللّْهُمّ ا ِنی اَسْئَلُکَ أَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَه ِ، فَلاتَسْلُبْ مِنّی ِ ما أَنَا فیه ِ،وَ لاحُولَ وَ لا قُوَهَ إِلا بالّله الْعَلِیِّ الْعَظیم ِ. اَللّهُمَ اسْتَجِبْ لَنا، وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ، وَ بِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتَکَ، وَ صَلَّی الّلهُ عَلی مُحَمَّد وَ آلِه ِ أَجْمَعینَ، وَ سَلَّمَ تَسْلیما یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه57
به نیت فرج صاحب الزمان
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#ترجمه_صفحه57
53 - پروردگارا! به آنچه نازل کردهای ایمان آوردیم و از پیامبر پیروی کردیم پس نام ما را در زمرهی شاهدان بنویس
54 - آنها مکر کردند و خدا هم [در پاسخ آنها] مکر در میان آورد و خدا ماهرترین مکر کنندگان است
55 - آنگاه که خدا فرمود: ای عیسی! من تو را برگرفته و به سوی خود بالا میبرم و تو را از [آلودگی] کافران پاک میسازم و پیروان تو را تا روز قیامت فوق کافران قرار میدهم، سپس بازگشت شما به سوی من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف داشتید در میانتان داوری میکنم
56 - اما کسانی که کافر شدند، آنها را در دنیا و آخرت به عذابی سخت دچار میسازم و هیچ یاوری نخواهند داشت
57 - ولی کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند اجرشان را به تمامی بدهد و خدا ستمکاران را دوست نمیدارد
58 - اینها که بر تو میخوانیم از آیهها و اندرز و حکمتآمیز است
59 - حکایت عیسی نزد خدا چون حکایت آدم است که او را از خاک آفرید سپس به او گفت: باش، پس وجود یافت
60 - حق [همین است که] از جانب پروردگار توست پس، از تردید کنندگان مباش
61 - پس هر که با وجود دانشی که [در بارهی عیسی] سوی تو آمد با تو محاجّه کرد بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و کسان نزدیکمان و کسان نزدیکتان را فرا خوانیم، سپس [به درگاه خدا] تضرّع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#حدیث_نور
✨امام رضا (علیهالسلام) فرمودند:
کسی که او (حضرت معصومه (س)) را زیارت کند در حالی که آگاه به حقش باشد بهشت برای اوست.✨
#حدیثانه🥀
🔹آقا امامرضا(علیهالسلام)
میفرمایند:
هرکس معصومه(سلاماللّهعلیها) را در قم زیارت کند، مانند کسیاست که مرا زیارت کرده است.
📚ناسخالتواریخ؛ ج٣، ص۶٨
#آموزنده
❣
🌹
گناهان کبیره
عبید بن زراره میگوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: گناهان کبیره کدام اند؟
آن حضرت فرمود: گناهان کبیره در نوشتار امام علی علیه السلام هفت چیز است؛
«کفر به خداوند،
کشتن انسان بی گناه،
عاق پدر و مادر شدن،
ربا گرفتن،
خوردن مال یتیم به ناحق،
فرار از جهاد
عرض کردم: شما ترک نماز را از گناهان کبیره به حساب نیاوردید.!!
حضرت فرمود: اولین چیزی که از گناهان کبیره برایت گفتم چه بود؟
عرض کردم: کفر به خداوند. حضرت فرمود: همانا تارک نماز کافر است.
📚 الکافی ج۲ ص۲۷۸
بحار الانوار، ج۸۴
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam96
@sadrzadeh1
@rafiq_shahidam
🕊🕊🕊
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑♡♥♡๑━━━━╝
شب چهارشنبه شب عاشقان است
اگر کسی ذره ای عشق و محبت مولا تو دلش باشه هر کجای عالم باشه دلش یا مسجد سهله اس یا مسجد جمکران
ارواح عاشقان حضرت در شب چهارشنبه به پرواز در میاد و قلبش به تپش میفته جایی که نام حضرت باشه
امام زمان میفرمایند اشتیاق ما به دیدن شیعیانمون بیشتر از اشتیاق شیعیان ما به دیدن ماست
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_یکم
#فصل_دوم🌻
با صدای آیفون به خیال اینکه آنالی اومده از کنار مامان بلند شدم و به سمت آیفون پرواز کردم .
با دیدن تصویر مژده و مرتضی با داد گفتم.
- مامان !
اینا اینجا چی کار میکنن ؟!
مامان دستپاچه به سمتم اومد .
+ کی ؟!
- مژده !
مامان بگو من خونه نیستم ، مامان تو رو خدا بگو من نیستم .
+ برو اون ور ببینم .
با دیدن مژده لبخندی زد و آیفون رو برداشت و در رو براشون باز کرد .
سریع به سمت اتاقم پا تند کردم و در رو بستم .
چند تا نفس عمیق کشیدم .
خدایا این کارو با من نکن !
با صدای گوشیم به سمتش حمله کردم و روی بی صدا گذاشتمش .
یه پیغام از طرف آنالی بود .
" مروا امشب تولد بابامه ، کلا فراموش کرده بودم
امروز نمیتونم بیام ، باید برم خرید ."
خداروشکری زیر لب زمزمه کردم که صدای مامان بلند شد .
+ دخترم بیا پایین ، مژده جان اومده .
مامان من با تو چی کار کنم آخه !
به سمت کمد رفتم و لباس های مناسبی پوشیدم.
چون مرتضی رو هم دیده بودم، احتمال داشت بیاد .
یه چادر با گل های ریز محمدی سرم کردم و توی آینه نگاهی به خودم انداختم .
بعد از مطمئن شدن از پوششم، اومدم بیرون.
از پله ها پایین اومدم و به سمت مبلی که مژده اونجا نشسته بود قدم برداشتم.
مژده با دیدن من بلند شد و ناباور بهم خیره شد.
+ سلام .
لبخندی زدم .
- سلام .
خوبی ؟!
بابا ، مامان خوبن ؟!
چرا بلند شدی ، بشین عزیزم ، راحت باش .
+الحمدالله.
مامان و بابا هم خوبن.
سلام رسوندن.
- شکر.
روی مبل روبرویش نشستم .
- خوش اومدی ، خیلی خوشحال شدم .
مامان جان یه لیوان شربت میاری ؟!
+ نه نه ممنون ، میخوام سریع برم .
مرتضی دم در منتظره .
- ای بابا دختر !
این چه کاریه ؟!
به آقا مرتضی بگو بیان داخل ، زشته دم در .
دستپاچه گفت :
+ نه باید برم .
فقط اومدم اینجا ازت چند تا سوال بپرسم .
با اینکه می دونستم قراره چه چیزی بپرسه اما ابرویی بالا انداختم .
- جانم بگو .
+ مروا دلیل اون کارت چی بود ؟!
اون شب کجا رفتی ؟!
چه جوری برگشتی تهران ؟!
نترسیدی فرار کردی ؟!
لبخند کج و کوله ای زدم .
- ببین مژده من با تو رو در بایستی ندارم .
خودت بهتر از من همه چیز رو میدونی !
اون روز رو یادته که به آقای حجتی گفتم شهدا رو توی خواب دیدم و بهش گفتم اونجا رو بگردن بلکه پیداشون کنن !
ایشون در جواب چی گفتن ؟!
گفتن که هزیون میگم ، توهم زدم !
بعدش من رفتم اونجا رو گشتم ، دیدی جلوی همه یه کشیده خابوندن توی گوشم ؟!
دیدی مژده ؟! دیدی ؟!
با چه رویی اونجا می موندم ، مژده !
با چه رویی !
توی این سفر خیلیا برام ثابت شدن ، آدم ها رو باید توی همچین مواقعی شناخت .
بغض کردم ، سرم رو پایین انداختم و با لبه های چادرم بازی کردم .
+ آره بهت حق میدم ازش دلخور باشی .
اما مروا ...
مروا آقای حجتی آدم منطقی هست قطعا برای این کارش دلیلی داشته !
از طرفی اون شب هم تو یکی زدی توی گوشش خب الان یک یک شدید دیگه !
- کتک زدن من با کتک زدن آقای حجتی فرق میکنه !
+ واقعا نمی دونم چی بگم !
اون شب تا صبح آقای حجتی نیومد ، وجب به وجب خوزستان رو دنبالت گشته بود !
روز آخر هم مرتضی و بنیامین به زور راضیش کردن که برگرده تهران وگرنه اگر دست خودش بود بازم میگشت ، اینقدر میگشت تا پیدات کنه .
اومدم اینجا بگم که دیشب که دیدمت حسابی شکه شدم یعنی اصلا فکرش رو هم نمی کردم آقا کاوه برادرت باشن ، حتی به اینکه فامیلیتون هم شبیه هم هست دقت نکرده بودم .
دیشب خیلی خوشحال شدم که دیدمت برای همین به آیه زنگ زدم و همه چیز رو براش توضیح دادم .
اون هم به آقا آراد گفته بود ، طفلک می خواسته همون دیشب بیاد دیدنت و از دلت در بیاره چون حدس می زد که ازش دلخور باشی و حسابی عذاب وجدان داشت اما خب دیر وقت بود .
با لحن سردی گفتم :
- من نمی خوام ببینمشون !
اصلا مژده !
به هیچ عنوان نمی خوام دوباره با آقای حجتی و خانوادش روبرو بشم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_دوم
#فصل_دوم🌻
- ازشون دلخور نیستم ، همون موقع بخشیدمشون و براشون آرزوی خوشبختی کردم.
با صدای زنگ موبایل مژده، ادامه ندادم و نگاهم رو بهش دوختم.
+ باشه ، اومدم .
- آقا مرتضی بودن ؟!
+آره بنده خدا عجله داشت اما چون دیشب به من قول داده بود میارتم اینجا، دیرش شد.
سریع بلند شد که همراهش بلند شدم .
- وای خیلی بد شد دم در ایستادن .
خیلی خوشحال شدم دیدمت، بازم شرمنده که نگرانتون کردم ولی چاره ی دیگه ای نداشتم.
به سمتم اومد و در آغوش گرفتم .
+ گذشته ها گذشته دختر جان .
خداحافظ .
با خنده گفتم :
- من نمیگم خداحافظ میگم به امید دیدار چون قراره کم کم رفت و آمدت به این خونه بیشتر بشه مگه نه ؟!
و چشمکی حواله اش کردم ، از خجالت سرخ و سفید شد که با خنده گفتم :
- حالا جوابت چیه عروس خانوم ؟!
نگاهی به آشپزخونه کرد و وقتی دید مامانم نیست گفت :
+ وقتی خواهر شوهرم تو باشی چرا جوابم منفی باشه .
صدای خنده دوتامون بلند شد.
-تو که این داداش ما رو کشتی تا یه بله رو بدی.
مژده نمیدونی با چه آب و تابی ازت تعریف میکرد.
تو ذهن من یه فرشته زیبا بودی اما وقتی دیدمت ...
قیافم رو چندش کردم که با چشماش برام خط و نشون کشید و گفت:
+خب؟!
ادامه بده .
با خنده گفتم:
-نه دیگه میترسم من رو بزنی.
+ نچ نچ نچ ، از الان داری خواهر شوهر بازی درمیاری .
خدا به دادم برسه.
- خیلیم دلت بخواد عروس جان .
خواهر شوهر به این خوبی از کجا میخواستی گیر بیاری؟!
چشماش شیطون شد و جواب داد.
+میدون تره بار.
- چی؟!
دویدم دنبالش که فرار کرد ، و از خونه خارج شد .
منم دنبالش رفتم که ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هشتاد_و_سوم
#فصل_دوم🌻
منم دنبالش رفتم که با دیدن آقا مرتضی که بهم خیره شده بود آب دهنم رو قورت دادم و خجول چادرم رو مرتب کردم.
- سلام آقای محمودی ، خوب هستید ؟!
شرمنده معطل شدید به مژده جان گفتم بهتون بگن که بیاید داخل اما گفتند که عجله دارید .
سکوت کرد ، حدس میزدم که بخاطر تغییر در سبک پوششم کمی شکه شده .
با بلند کردن سرم ، سرفه ای کرد .
+ سلام خانم فرهمند .
خداروشکر ممنون .
بله عجله داشتم ، با اجازه .
آقا مرتضی سوار ماشین شد .
مژده هم چشمکی نثارم کرد و اون هم سوار شد.
چند دقیقه ای به مسیر رفتنشون خیره شدم ، به سمت در حیاط برگشتم که ماشین کاوه با سرعت کنار پام ترمز کرد .
با داد گفتم :
- چه خبرته کاوه !
آروم تر !
دستی توی موهاش کشید و از ماشین پیاده شد .
نگاهی به چادر گل گلیم انداخت .
+ این چه سر و وضعیه !
برو تو خونه.
برای غیرتی شدنش کیلو کیلو قند توی دلم آب میکردن .
به کوچه نگاهی انداختم ، کسی نبود .
برای یک لحظه یه فکر شیطانی در ذهنم تداعی شد .
صورتم رو غمگین کردم و به سمت کاوه رفتم و گفتم :
- داداش تو اینقدر خوبی که هر کسی لیاقتت رو نداره .
چیزی که زیاده ، دختره ، خودم میگردم یه دختر خوب برات پیدا میکنم .
کاوه مضطرب گفت:
+ م ... منظورت ... چ ... چ ... چیه؟!
چشمام رو پر اشک کردم و گفتم:
- یعنی ... چیزه ... مژده ... مژده جوابش م ...
نذاشت ادامه بدم و سریع به طرف ماشینش رفت .
خواستم دنبالش برم و بگم جوابش مثبته که سریع ماشین رو روشن کردم و تا آخرین حد ممکن گاز داد که ماشین از جاش کنده شد .
با رفتن کاوه ، منم پریدم تو خونه و شروع کردم به بلند بلند خندیدن .
اینقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد .
ببین عشق مژده باهاش چیکار کرده .
بیچاره داداشم .
لااقل صبر نکرد خبرو بهش بدم .
شیرینی هم که پَر .
هعی باید دنبال یه منبع پول دیگه ای باشم .
به داخل خونه رفتم که با مامان مواجه شدم .
+ کجا بودی؟!
دیگه داشتم نگران میشدم !
با تعجب گفتم:
- نگران من ؟
+آره دیگه.
یه دختر مجرد و خوشگل که کلی هم خواستگار داره ، قطعا دشمن هم زیاد داره.
مامان چرا امروز اینقدر عجیب شده ؟!
شونه بالا انداختم و یه خیار از توی ظرف میوه ای برداشتم و گاز بزرگی ازش زدم .
+ عه!
دختر این چه وضع میوه خوردنه؟
مثل یه دختر خوب و متشخص بشین و پوستش رو بگیر.
- وا.
مامان چی میشه آخه ؟!
نترس من ور دل خودت میترشم .
+ این چه حرفیه !
دختر باید عفت کلام داشته باشه .
یا خدا !
اینجا چه خبره؟!
اگر یکم دیگه ادامه بدادم قطعا دعوا میشد برای همین با برداشتن یه سیب بلند شدم و به اتاقم رفتم.
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c