♥️🍃
در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد ، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تاثیرگذار بود.
بارها گناه یا خطایی از من سرزده بود که با دعای مادرم پاک شده و بی حساب شده بودم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر من وارد شود ، با دعای مادرم برطرف شده بود.
یعنی مقام مادر این گونه است. هریک از دعاهای یک مادر این قدرت را دارد تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد ...👌👌
📚 #شنود.
#روزتون_شهدایی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹قابل توجه عزیزانی که در خصوص #شهدا فعالیت میکنند:
📌 🔅فیلم تکاندهنده از بوسه رهبرانقلاب بر لباس یکی از شهدا به درخواست دختر شهید🔅
🔹️ در سفر 🔅رهبر معظم انقلاب🔅 در مهرماه ۱۳۹۰ به کرمانشاه دختر یکی از 🔅شهدای دفاع مقدس🔅 که به تازگی 🔅پیراهن پدر شهیدش🔅 را برایش آورده بودند، خود را به 🔅رهبر انقلاب🔅 رسانده و میخواهد که پیراهن 🔅پدر شهیدش🔅 را برای تبرک ببوسد
🔹️ 🔅رهبر معظم انقلاب🔅 بعد از بوسیدن تاکید میکنند : 🔅« من متبرک شدم»🔅
🌹شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
فرازی از وصیت نامه📜
شهید عباس عباس کردانی🕊
همچون حضرت زهرا (س)....💔
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گفتگوی یلدایی مادر شهید با عکس فرزندانش، اشک مجریان را درآورد
﷽
کانال شهید بابک نوری هریس 📢
با حدیث های روزانه 😇
تلنگر های ناب 👌
مشاوره های زناشویی 👥
دانستنی های قرآن 🌹
عکسهای زیبا مذهبی 📸
متن های مذهبی 💚
مداحی های روزانه💐
کتاب صوتی سه دقیقه در قیامت📔
روزانه معرفی یک شهید 🤩
وکلی مطالب جذاب دیگه... 😊
اگه نبود لفت بده...
بدو بیا...♡ 🏃♂
@Rofagaysohada
هدایت شده از ❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
سید ابراهیم
فرمانده
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
خواستم بگویم
اولین بار بابا گفتنش ...👶🏻
شیرین زبانی اش...💚
قدم های اول راه افتادن...👣
مدرسه رفتن ...📚
سرمشق بابا نوشتنش...✏️
اما می دانم
خدای تو یکی
و جوابت یکی است:
(زنم و بچه ام و
همه هفت جد و آبادم
فدای یه کاشی
حرم بی بی(زینب) سلام الله علیها)
@shahid__mostafa_sadrzadeh1
@shahid__mostafa_sadrzadeh2
💝🌹💕💝🌹💕💝🌹💕
#شهید_مصطفی_صدرزاده #شهیدمدافع_حرم #سید_ابراهیم #رفیق_شهیدم #مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #شهید_رحمان_مدادیان #شهید_ابراهیم_هادی #شهید_حسین_معزغلامی
https://www.instagram.com/p/CXychIhoUSc/?utm_medium=share_sheet
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زیارت_از_راه_دور
امروز که روز زیارتی امام رضاست...از دور و نزدیک...چشمانمان را ببندیم...دستی روی سینه بگذاریم و...با سلامی...زائر امام هشتم شویم
عظمت والای حضرت رضا(ع) در پیشگاه الهی
حضرت جواد(ع) می فرماید:
یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) بیمار شد، حضرت(ع) به عیادت ایشان آمد و از او پرسید: چگونهای؟ گفت: حالم به شدت وخیم است، مرگ را میبینم، حضرت فرمود: مرگ را چگونه یافتی؟ گفت: بسیار سخت و دردناک.
ایشان ادامه دادند: این در آغاز است و برخی از حالات خودش را به تو نشان داده است. مردم دو گروهند: گروهی با مرگ راحت میشوند و گروهی، مردم از دست آنها راحت میشوند. ایمان به خدا و به ولایت را تجدید کن (اقرار به شهادتین و ولایت کن) تا راحت شوی.
آن مرد این کار را انجام داد، سپس گفت: ای پسر رسول خدا(ص) اینک فرشتههای پروردگارم با درودها و تحفهها بر شما سلام میکنند و مقابل شما ایستادهاند، اجازه بدهید بنشینند.
حضرت فرمودند: ای ملائکه پروردگار، بنشینید. سپس حضرت به آن مریض فرمود: از ملائکه بپرس آیا آنها دستور دارند که در حضور من بایستند؟ مریض پرسید، آنها گفتند:
اگر همه فرشتههای خداوند در حضور شما باشند، به احترام شما خواهند ایستاد و تا شما اجازه ندهید نخواهند نشست، خداوند به آنها اینچنین دستور داده است.
سپس آن مریض در حالی که چشمهایش را بسته بود گفت: سلام بر تو ای سفیر الهی این شمایی که مقابل من متمثل هستی با حضرت رسول(ص) و دیگر ائمه(ع) و این چنین جان داد.
📗منبع: حکایت آفتاب، ص ۲۷ ؛ تدوین آستان قدس رضوی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
آتش به اختیار یعنی اینکه چقدر میتوانی برای شادی دل حضرت زهرا (س) آتش بسوزانی.
#حسین_یکتا |
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت #بیست_ودوم و
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیست_وسوم
از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی.
پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود.
گفتم:
+ بالاخره چه کار میکنی؟
_ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم #روستا
اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم #قره_چمن، روستایی که با #تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت.
ایوب یا #بیمارستان بود یا #جبهه
یا #نامه می فرستاد یا هر روز #تلفنی صحبت می کردیم.
چند روزی بود از او خبری نداشتیم.
تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد.
هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم.
از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود #عملیات شده.
شب خواب دیدم ایوب می گوید
"دارم می روم #مشهد"
شَستم خبر دار شد دوباره #مجروح شده.
صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم.
خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام.
نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای
_"عیال، عیاااااال" گفتن ایوب به خودم آمدم.
تمام بدنش باندپیچی بود.
حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند.
+ چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟
_ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو..
شیمیایی شده بود با #گاز_خردل
مدتی طول کشید تا #سوی_چشم_هایش برگشت.
توی بیمارستان آمپول #اشتباهی بهش
تزریق کرده بودند و #موقتاًنابینا شده بود.
پوستش #تاول داشت و #سخت نفس می کشید.
گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک #بچه هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید.
برای ایوب فرقی نمی کرد.
او رفته بود همه #هستیش را یک جا بدهد و خدا #ذره_ذره از او می گرفت.
.
نفس های ثانیه ای ایوب #جزئی از زندگیمان شده بود.
تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست #تاول های ریز و درشت می زند.
دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی #خارش تاول ها بیشتر شده بود.
صورتش #زخم می شد و از زخم ها #خون می آمد.
#ریشش را با #تیغ زد تا زخم ها #عفونت نکند.
وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود.
گفت:
_"مردم چه #ظاهربین شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟"
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند