eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
21هزار ویدیو
319 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
به روز ترین اخبار ورزشی ایران و جهان را از اینجا دریافت کنید. به روز ترین اخبار ورزشی ایران و جهان را از اینجا دریافت می کنید.پس به ما بیپوندید. @warzeshnews
🏴🏴🏴🏴🏴 فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. 📚 j๑ïท ➺ 🖤🖤🖤🖤 @ebrahimh 🖤🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🏴🏴🏴🏴🏴 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن . برگرفته ازسلام‌بر ابراهیم📚 🖤🖤🖤🖤 @ebrahimh 🖤🖤🖤🖤🖤 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (5) 🌺 . #نوجوانی خانم مینا عبد
کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺 (6) 🌺 . (: خانم مینا عبداللهی ( )) . . چند نفری از همسايه ها آمدند سراغ من و گفتند: تو جوانی،نمی توانی تا ابد بيوه بمانی.در ضمن دختر و پسرت احتياج به پدر دارند. هم اگر اينطور ادامه بده، برای خود شما بد می شه. هر روز دعوا و... عاقبت خوبی ندارد. بالاخره با آقائی که همسايه ها معرفی کردند و مرد بسيار خوبی بود ازدواج کردم.محمد آقای کيان پور کارمند راه آهن بود. برای کار بايد به خوزستان می رفت.به ناچار ما هم راهی آبادان شديم. در آبادان کمتر از سه سال اقامت داشتيم.در اين مدت علاقه پسرم به ورزش بيشتر شده بود.با که از فوتباليستهای خوزستانی بود. خيلی رفيق شده بود. در همان ايام مشغول به کار شد. روزها سرکار می رفت و شب ها به دنبال رفقا. بعد از بازگشت از آبادان.خيلی از بستگان مخصوصاً عبدالله رستمی(پسر عمويم که داور بين المللی کشتی بود) به شاهرخ توصيه کرد به سراغ برود، چرا که قد و هيکل و قدرت بدنی اش به درد ورزش می خورد. اگر هم ورزشكار شود کمتر به دنبال رفقايش می رود. اما او توجهی نمی کرد. فقط مشکلات ما را بيشتر می کرد. مشکل اصلی ما رفقای شاهرخ بودند. هر روز خبر از دعواها و چاقوکشی هايشان می آوردند. ... @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
#کی_بشود_حر_بشوم_توبه_مردانه_کنم(۸) شاهرخ گفت: با رفيقا سر چهار راه کوکا وايساده بوديم. چند تا پيرم
کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺 (8) 🌺 ( : آقای رضا کیانپور) توی محل همه را می شناختند. خيلی قوی بود. اما برای اینکه جلوی کسی کم نیاره رفت سراغ . البته قبل از آن یک بار با پسر عمویم رفت ورزشگاه. را از نزدیک دید و خيلی خوشش آمد. برای شروع به باشگاه حمید رفت. زير نظر آقای مجتبوی کار را شروع کرد. وقتی برای مسابقات آماده می شد به باشگاه پولاد رفت. در خیابان شاپور(وحدت اسلامی) و آنجا ثبت نام کرد. بدنش بسيار قوی بود. هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات به قهرمانی جوانان در یکصد کیلو دست یافت. سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت. بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی به پيروزی می رسید. قدرت بدنی، قد بلند، دستان کشیده و استفاده صحيح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا کند. در مسابقات کشتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند. در همان سال برای انتخابی تیم ملی به اردو دعوت شد. در مسابقه انتخابی، با ابوالفضل عنبری از قهرمانان نامی آن دوران کشتی گرفت. اين مسابقه در وقت معمول مساوی به پایان رسيد. اما هیئت داوران، عنبری را برای تیم ملی انتخاب نمود. در سالهای بعد، شاهرخ در مسابقات بزرگسالان شرکت کرد. بهترین مقام او در سال های بعد کسب نایب قهرمانی کشتی فرنگی کشور در به اضافه یکصد کیلو بود. در آن مسابقات شاهرخ بسيار زیبا کشتی گرفت. اما در مسابقه فینال از بهرام مشتاقی شکست خورد و به نایب قهرمانی رسید. سالهای اول دهه پنجاه، مسابقات کشتی جديدی به نام "سامبو" برگزار شد. از مدتها قبل، قوانین مسابقات ابلاغ شده بود. در آن مسابقات درخشش شاهرخ خیره کننده بود. جوان تهرانی قهرمان سنگین وزن مسابقات شد. سال پنجاه و پنج آخرین سال حضور او در مسابقات کشتی بود. شاهرخ با تیم موتوژن تبریز در مسابقات لیگ کشتی فرنگی شرکت کرد. در آن سال به همراه آقای سلیمانی برای سنگین وزن، به اردوی تيم ملی دعوت شدند. ... 🇮🇷 @shahidmedadian @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (8) 🌺 #ورزش (#راوی : آقای رضا کیانپور) تو
🌺 (9) 🌺 . ( : آقای عباس شیرازی) بالاتر از چهارراه جمهوری، نرسیده به چهارراه اميراکرم، ای بود به نام"پل کارون" بيشتر مواقع بعد از با به آنجا می رفتيم.هميشه چهار يا پنج نفر به دنبال شاهرخ بودند. هميشه هم او رفقا را مهمان می کرد.صاحب آنجا شخصی به نام ناصرجهود از يهوديان قديمی بود.يک روز بعد از اينکه کار ما تمام شد، ناصرجهود من را صدا کرد و خيلی آهسته گفت: اين جوانی که هيکل درشتی داره اسمش چيه؟! چيکاره است؟!گفتم: شاهرخ رو میگی؟ اين پسر ورزشکار و قهرمان کُشتيه، اما بيکاره، محل خودشونه، خيلی ها ازش حساب میبرن،اما آدم مهربون و خوبيه. گفت: صداش کن بياد اينجا. شاهرخ را صدا کردم، گفتم: برو ببين چيکارت داره!آمد کنار ميز ناصر،روبروی او نشست.بعد با صدای کلفتی گفت: فرمايش؟! 🇮🇷 @shahidmedadian @rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت دوم : محبت پدر ✔️ راوی : رضا هادی 🔸درخانه اي کوچک و مستاجري درحوالي ميد
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سوم : روزی حلال ✔️ راوی : خواهر شهید 🔸پيامبراعظم ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند. » بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است » . 🔸براي همين وقتي عده هاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغاز هاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد. بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد. به خاطر سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد. 🔸هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفظ را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم. آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت. 🔸يادم هست كه در همان سالهای پاياني دبستان، كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند. 🔸شب بود كه برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب بود. خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه مي رفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. 🔸وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد. نمي خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد. 🔸دوستي پدر با از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه مي كردند به سراغ برود. او هم قبول كرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》