🌸 حضور قلب در نماز
دوستی داشتیم که در کربلای ۴، کربلایی شد. یک روز بین دو نماز سخنرانی میکرد و میگفت به یاد خدا باشید و در نماز حضور قلب داشته باشید و چیزی شما رو به خود مشغول نکنه مثلاً نگید این مهر نماز چرا گرده یا چرا این رنگیه...
بعد از مدتی به او گفتم خدا شهیدت کنه تا الان تو نماز به فکر همه چیز بودم به جز این مطلب و الان این هم بهش اضافه شد. 😂😂😂
اقا سید علی مروج
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
✨از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:
شما چطـــور شصت سال باهـــم
#زنــــدگی ڪـــردید؟! ↶↶↶
گفتند: ما متــعلق به نسلی هسـتیم
ڪه وقتی چـیزی خـــراب می شد
#تعمیرش میڪردیم نه تعویضش!
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
#سهم_من_در_ظهور
#کوفیان_مدرن
#سربازان_امام_زمان
#شناخت_امام_زمان
#پازل_ظهور
پیامبر اسلام(ص):
مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة؛ هر کس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.
مناقب ابن شهرآشوب، ج۱، ص۲۴۶
❌❌❌ به گزارش بولتن نیوز ،این نخستین بار است که یک مجله معتبر آمریکایی تیتر اول و مطلب اصلیش را به مرور مواضع و جهتگیریهای رهبر کنونی ایران اختصاص میدهد.در این شماره از مجله عکس آقای خامنهای را بر روی جلدش چاپ کرده است که این کار نیز در این نشریه بی سابقه بوده است که چهره ای سیاسی را به صورت تکی و تمام صفحه چاپ کند. گدین روز، مدیر مسئول این مجله گفت است: علت اختصاص مطلب اصلی این شماره نشریه به آیتالله خامنهای آشنایی بیشتر مخاطبان آمریکایی از رهبری ایران است که "قدرت سیاسی بسیار دارد و تصمیمات و سخنانش با پیامدهای مهم منطقهای و بین المللی همراه است." این مجله تیزهوشی و مدیریت بالای آیت الله خامنه ای را مانع تحققق اهداف غرب در مقابل ایران دانسته است. چندی پیش نیز بی بی سی در مطلبی با عنوان آیت الله خامنه ای مرد فضا های خالی ایران نوشته بود آنچه آیت الله خامنه ای را از بسیاری از رهبران و حاکمان تاریخ معاصر ایران متمایز می کند، نگاه منطقی و عملگرایانه او به سیاست است
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🔰| #فرمانده
🌹 امیدم به این نسل خیلی زیاد است!
⏯خطاب #محبتآمیز آقا در دیدار نمایندگان مجلس دانشآموزی...🌸🍃
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
دیدنآقابراتونمهمه
کسبرضایتشچطور...!؟
#امام_زمانعج💔
🌹233🌹:
*سفارش پیامبر به چهارعمل قبل ازخواب*
حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: يك شب آماده خواب بودم كه پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود:
اي فاطمه جان! نخواب، مگر اين كه چهار عمل را به جا آوري!
1- قرآن را ختم كني
2- پيامبران را شفيع خود گرداني
3- مؤمنين و مؤمنات را از خود راضي و خشنود سازي
4- حج واجب و عمره را به جا آوري.
حضرت اين جملات را بيان فرمود و مشغول به خواندن نماز شد. صبر كردم تا نمازش پايان يافت، بي درنگ گفتم:
اي رسول خدا(ص) مرا به چهار عمل بزرگ سفارش فرمودي كه در اين وقت محدود توان و فرصت انجام آنها را ندارم؟
پدرم تبسم كرد و فرمود:
اي فاطمه جان!
هرگاه قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص *«قل هو الله احد»* را بخواني، گويا قرآن را ختم كرده اي،
و هرگاه بر من و پيامبران پيشين من درود و سلام و صلوات فرستي همه ما شفيعان تو خواهيم بود، مانند ذكر اين صلوات: *«اللهم صل علي محمد و آل محمد و علي جميع الانبياء و المرسلين»*
و هرگاه براي برادران و خواهران ديني و با ايمان خود طلب آمرزش و مغفرت نمايي، همگي آنها را از خود راضي و خشنود ساخته اي، مانند ذكر اين استغفار: *«اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات»*
و هرگاه بگويي:
*«سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اكبر»*
گويا حج تمتع و حج عمره گزارده اي.
مسند فاطمه زهرا(س)، ص118
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
عارفۍبهشاگردانشگفت؛برسردنیاهڪلاه
بگذارید؛پرسیدند:چگونه؟فرمود:ناندنیا
رابخوریدولۍبراۍآخرتڪارڪنید...!
#حواسمونباشه✨
- آرزوت چیه؟!
+ شهادت
- خیلیخوبه؛ اما میدونستی طبقِ
کلام امیرالمومنین، مقام و پاداشِ کسیکه
میتونه گناه کنه ولی آلوده نمیشه،
از شهید کمتر نیست..؟!
•نهجالبلاغه، حکمت۴۷۴
😊😊😊
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم
کاوه ابرویی بالا انداخت و یه لیوان چایی برای خودش ریخت.
در حالی که داشت چایی میخورد گفتم :
- راستی داداش ماجرای اون دختره که قرار بود بری خواستگاریش به کجا رسید ؟
یک دفعه چایی پرید توی گلوش که چند باری پشت کمرش زدم .
وقتی بهتر شد گفت :
+ راستش اون اولا که ازش خواستگاری کردم .
یعنی خواستگاری نکردم ، درخواست دوستی دادم که خیلی باهام بد برخورد کرد ، هم خودش هم داداشش ...
از اون دخترای باحیا و چادری هست .
گفتم شاید از درخواست دوستی خوشش نیومده و ناراحت شده برای همین ...
ببین مروا من از حس خودم مطلع بودم خیلی دوسش داشتم و الانم دارم .
برای همین هم گفتم میام خواستگاری .
اونم گفت تو قبل از اینکه عاشق خدا بشی عاشق بنده خدا شدی !
خیلی بهم برخورد مروا ، خیلی ...
مدت زیادی خواستم فراموشش کنم اما نشد که نشد .
چون حس من بهش هوس نبود ، عشق بود !
این مدتی که نبودم رفتم و خودم رو ساختم خیلی روی خودم کار کردم تا تونستم خود اصلیم رو پیدا کنم !
دیگه کاوه قبلی نیستم !
با ، پدرش صحبت کردم .
همین امروز صبح که از مشهد اومدم رفتم خونه ی اونها .
با خنده پریدم وسط حرفش و گفتم :
- لو دادی ، لو دادی .
پس مشهد بودی کلک !
خنده ای کرد و ادامه داد :
+ آره مشهد بودم .
داشتم میگفتم رفتم پیش باباش و خیلی باهاش صحبت کردم .
اونم انگار یکم نرم تر شده بود با دیدن وضعیتم.
حالا بزار باباینا بیان باهاشون صحبت میکنم ببینم چی میشه .
کلافه نفسی کشید و نگاهی بهم انداخت .
نذاشت حرفی بزنم و با برداشتن استکان چاییش رفت توی حیاط .
یه استکان چایی برای خودم ریختم گذاشتم کنار تا خنک بشه .
کنترل رو توی دستم گرفتم و کانالا رو بالا پایین کردم .
دیدم بی فایدست و هی بیشتر حوصلم سر میره .
چاییم رو نخوردم و تلویزیون رو خاموش کردم .
چند ثانیه ای به جای خالی کاوه نگاه کردم و با فکر اینکه برم و یکم اذیتش کنم از جام بلند شدم و به سمت حیاط راه افتادم.
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_بیست_و_ششم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کل حیاط رو دنبالش گشتم اما نبود که نبود .
کلافه پام رو به زمین زدم که با یادآوری استخر به سمت حیاط پشتی دویدم .
کاوه هر وقت ناراحت می شد میرفت کنار استخر .
با دیدنش بشکنی زدم و ریز خندیدم .
آخی !
خنده ای کردم و با خودم گفتم :
حالا وقت اذیت کردنه !
خیلی بی سر و صدا رفتم پشتش ایستادم و یه دفعه با صدای نسبتا بلندی زیر گوشش گفتم :
- پِـخ .
با ترس به عقب برگشت و با دیدن من ، چند قدم عقب رفت و به لبه استخر رسید .
خواستم بگم عقب نرو ولی دیگه دیر شده بود .
کاوه با کله افتاد توی آب سَرد استخر .
خنده ی بلندی کردم و دستامو محکم به هم کوبیدم .
اونم نمیدوست بخنده یا گریه کنه .
کاوه همونطور که به لطف کلاس های شنا ، روی آب شناور بود ، گفت :
+ رو آب بخندی .
خندم شدت گرفت و بریده بریده گفتم:
- فعلا ... که ... تو ... داری ... رو ... آب ... میخندی .
با حرف من ، قهقهه مردونه ای زد و با لرز از آب بیرون اومد.
مثل موش آب کشیده شده بود .
اخم مصنوعی کرد که باعث شد بیشتر بخندم .
از خنده روی ویبره بودم که کاوه بهم نزدیک شد.
توی همین حال کاوه دستاش رو ، روی قفسه سینم گذاشت و محکم به عقب هلم داد که پرت شدم توی آب استخر .
چشمام سوختن و از ترس نفس نفس میزدم .
با داد گفتم :
- کاوه می کشمت !
کاوه با دیدن قیافم خنده ای کرد که باعث شد منم بخندم .
چقدر به این خنده ها احتیاج داشتم .
کاوه با صدای بلندی گفت :
+ مروا ، الان تو هم داری روی آب میخندی !
دوباره با صدای بلند خندیدم که ...
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
دوباره با صدای بلند خندیدم که یه دفعه یاد آراد افتادم .
چقدر لاغر شده بود !
یعنی کل شب رو دنبال من گشته ؟!
یعنی اونم ...
اونم من رو ...
نه نه امکان نداره .
حتما نمی خواسته توسط بالا سریش شماتت بشه .
اما ...
اما نگرانی توی چشم هاش موج میزد .
هه!
اونا توی بازیگری استعداد بالایی دارن .
حتما این نگرانی ها هم فیلمشونه .
مروا اینقدر ساده نباش !
گول ظاهرشون رو نخور .
با ریختن آبی روی صورتم به خودم اومدم و به روبروم خیره شدم .
کاوه پریده بود توی آب و این باعث شده بود بیشتر خیس بشم.
خواستم جیغ بزنم که کاوه پا به فرار گذاشت .
همین که خواست از استخر خارج بشه با دستم زیر پای چپش زدم که این کارم باعث شد دوباره با کله توی آب بیفته .
اینقدر خندیدم که دل درد گرفتم .
حدودا یک ساعت با هم آب بازی کردیم و توی سر و کله هم زدیم .
با صدایی لرزون لب زدم :
- وای کاوه یخ زدم .
بریم داخل ؟
+ بر ... یم .
با کمک کاوه از استخر خارج شدم و هردومون به طرف خونه حرکت کردیم .
با رسیدن به در ورودی به سمت در دویدم و خیلی زود وارد خونه شدم .
به سمت حمام دویدم و با صدای بلندی گفتم :
- اول من اول من !
کاوه قهقهه بلندی زد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد .
بی توجه بهش پریدم توی حمام .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_بیست_و_هشتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
بعد از اینکه حمام کردم و حسابی سرحال شدم به سمت هال حرکت کردم .
با حمام کردن خستگی این سفر کوفتی به کلی از تنم بیرون رفته بود .
با صدای بلندی داد زدم :
- کاوه جون !
کاوی جونم!
کوری جون !
هوی کاوه !
انگار نه انگار داشتم صداش میزدم .
از پله ها پایین اومدم و به سمت مبل رفتم .
کاوه لباس هاش رو عوض کرده بود و روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیده بود .
پتوی سفید رنگی که کنار انداخته بود رو ، روش انداختم و همین که خواستم به سمت آشپزخونه حرکت کنم لپ تاپش توجهم رو جلب کرد .
یه فایل صوتی در حال پخش شدن بود اما صداش خیلی کم بود .
نگاهی به کاوه کردم ، غرق خواب بود .
هیچ وقت دوست نداشت برم سر وسایلش اما این بار نتونستم با خودم کنار بیام و به سمت لپ تاپ رفتم .
سریع لپ تاپ رو برداشتم و به سمت پله هایی که به اتاقم ختم می شد پا تند کردم .
اتاقم به شدت کثیف بود اما با این وجود لپ تاپ رو کف اتاق گذاشتم و در اتاقم رو قفل کردم .
به فایل صوتی نگاه کردم ...
[ اعتماد به نفس نداشته باش ! ]
[ استاد پناهیان . ]
یعنی چی اعتماد به نفس نداشته باش !
کاوه دیوانه ، مغز اینم مثل بقیه شست و شو دادن !
اگه کسی اعتماد به نفس نداشه باشه که باید بره بمیره.
والا ...
فایل رو پلی کردم ...
[ اعتماد به خود کار غلطیه !
من این همه نادونی دارم من چه جوری به خودم اعتماد کنم .
آدم عاقل و هوشمند چیزی به نام اعتماد به نفس رو میزاره کنار .
به ما میگن که اعتماد به نفس داشته باش .
منظورشون چیه ؟!
منظورشون اینه از یه قوت و قدرت روحی برخوردار باش که محکم تصمیم بگیری ، محکم عمل بکنی و سر حرف خود بایست و متزلزل نباش !
منظورشون از اعتماد به نفس اینه .
اون چیزی که از اعتماد به نفس منظور ماست .
اون قدرت و قوت روحیه ؟!
خدا می فرماید خب بله ، قدرت و قوت روحی چیز خوبیه ولی چرا با اعتماد به نفس اون رو به دست بیاری ! ]
حرفایی که می زد خیلی خیلی تاثیر گذار بود .
از فایل صوتی خیلی خوشم اومد برای همین دوباره پلی کردم .
در حین گوش دادن سریع بلند شدم و یه کاغذ و خودکار آوردم و همزمان با گوش دادن ، شروع کردم به نوت برداری .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_بیست_و_نهم
به قلم آیناز غفاری نژاد
نگاهی به ساعت توی اتاقم انداختم ساعت سه بود .
پس هنوز فرصت داشتم ...
یکی دیگه از فایل های استاد پناهیان رو آوردم و دوباره شروع کردم به گوش کردن .
[ قبل از اینکه انسان عمل انجام بده شیطان در گوش آدم زمزمه شومی داره ، می خواد ارزش عمل رو پیش ما پایین بیاره .
می خوای بری نماز جماعت تو حرم شرکت کنی.
قبل از اینکه بری شیطان میاد چی کار میکنه ؟
میگه : اوو حالا نمی خواد همین جا نماز بخون ، مگه چه فرقی داره ؟!
بابا خیلی فرق داره جماعت ، مکان مقدس ، یک سلامی هم آدم میده زیارت هم داره .
شیطان هی میاد ارزشش رو میاره پایین ! ]
تند تند مطالب رو نوشتم و رفتم سراغ فایل صوتی بعدی اما اون از استاد پناهیان نبود .
زیرش نوشته بود [ نماز سکوی پرواز _ استاد شجاعی ]
سریع یه کاغذ دیگه ای آوردم و همراه با استاد شروع کردم به نوشتن ...
[ عبادت بکنید خدا رو تا اینکه به یقین برسید ، یقین !
آرامش ، قدرت ، شادی ، نشاط ، اینا همه از طریق عبادت به دست میاد .
وقتی مومن نشاطش دائمیه یعنی هیچ وقت تو عمرش غصه نمی خوره . ]
[ چقدر پدرا هستند که خودشون نماز می خونند ولی اصلا دوست ندارند بچه هاشون مذهبی باشند ، میگن شما آزاد باشید غصه نخورید ! ]
[ بعضی ها میگن یعنی چی ؟!
یعنی برای همین نوار گوش کردن من و برای همین حجاب رعایت نکردن و یا دو رکعت نماز نخوندن منو میخوان ببرن جهنم ؟!
عجب خدای عقده ای !
عجب خدای خشنی !
این من رو می خواد ببره جهنم ؟!
این اصلا هیچیو نفمیده !
نمی فهمه جهنم یعنی وقتی تو این کار رو انجام نمیدی خودت با جهنم سنخیت پیدا می کنی نه اینکه اون بخواد تو رو ببره جهنم . ]
با تیکه به تیکه صحبت هاشون موهای بدنم سیخ میشد و احساس پوچی بیشتری می کردم .
دوباره به ساعت نگاهی کردم تقریبا ساعت چهار بود .
هول کردم و سریع لپ تاپ رو خاموش کردم .
در اتاق رو باز کردم و بدون سر و صدا پایین رفتم ، خداروشکر هنوز کاوه خواب بود .
لپ تاپ رو ، روی میز گذاشتم و رفتم آشپزخونه تا وسایل صبحانه رو آماده کنم .
اونم ساعت چهار صبح .
کاوه گفته بود صبح خروس خون باید بره بیرون کار مهمی داره .
خودمم باید یه سر به دانشگاه میزدم .
برای همین خیلی سریع وسایل صبحانه رو ، روی میز چیدم .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_ام
بعد از چیدن سفره صبحانه به سمت مبلی که کاوه اونجا خوابیده بود حرکت کردم که با دیدن جای خالیش نگاهی به اطراف کردم ، اما نبود .
نگاهی به ساعت کردم ، نزدیکای اذان صبح بود .
به سمت آشپزخونه رفتم تا وضو بگیرم .
اگر مامان خونه بود عمرا اجازه نمی داد توی ظرفشویی دستام رو بشورم .
از موقعیت استفاده کردم و سریع وضو گرفتم .
با یاد آوری اینکه توی خونه مهر نداریم ، دستم رو مشت کردم و محکم روی ظرفشویی زدم .
+ چته تو ؟!
وحشی شدی جدیدا !
با شنیدن صدای کاوه هول کردم و دستپاچه به عقب برگشتم .
- چ ... چیزه .
یعنی خونه مهر نداریم .
متفکرانه بهم خیره شد .
+ مهر ؟
باز تو جو گیر شدی ؟!
میخوای نماز بخونی؟!
جل الخالق!
به طرف پنجره آشپزخونه رفت و در حالی که به آسمون خیره شده بود گفت :
+آفتابم از جای همیشگی طلوع کرده .
پس چه خبره؟
- اولا جو گیر خودی !
دوما اولا .
سوما احتمالا تو مهر داری ، حالا یکی میدی ؟!
ثانیا ...
+ثانیا؟
- شبا توی دریا میخوابی که اینقدر با نمکی؟
خنده ای کرد و گفت :
+ آره .
میگم مروا؟!
- ها؟
+جانت بی بلا خواهرم .
با حرفش زدم خنده ای کردم .
+این مدت کجا بودی؟
با پرویی گفتم :
- یه جای خوب .
حالا مهر رو میدی یا نه ؟!
نمازم دیر میشه .
کاوه می خواست روی صندلی بشینه که با این حرفم صندلی رو سرجاش گذاشت و به سمتم اومد .
+ اون جای خوب کجاست ؟!
- کاوه الان وقت این سوالا نیست !
آفرین مهر بده دیگه .
خنده ای کرد و گفت :
+ نکنه با راهیان نور دانشگاه رفتی شلمچه ؟
- شاید .
یه بحث مفصله .
بعدا توضیح میدم برات .
مهرو بده دیگه ...
+ خیلی خب گفتی توضیح می دی !
مهر و جانماز توی کشوی میز سفیده توی اتاقم هست .
تیکه ای از نون روی میز برداشتم و توی مربا زدم و با خوشحالی به سمت اتاق کاوه دویدم و کاوه رو در شوک عمیقش تنها گذاشتم.
مهر و جانماز رو در آوردم .
حالا که چادر ندارم !
هوف خدا هوف !
البته میشه پوشش کامل داشت و نماز خوندا !
روسریم رو جلو کشیدم و مانتو و شلوارمم مرتب کردم .
همین که خواستم نماز بخونم ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_یکم
همین که خواستم نماز بخونم یادم افتاد جهت قبله رو بلد نیستم .
با عصبانیت مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم .
در حالی که داشتم از پله ها پایین می اومدم با
صدای بلندی گفتم :
- کاوه .
داداشی .
داداش کاوه .
کاوی جون .
کوری جون .
دیگه به آشپزخونه رسیده بودم .
با دیدن کاوه که لقمه نون پنیر توی گلوش گیر کرده بود و صورتش قرمز شده بود .
سریع به سمتش دویدم .
- وای کوری جون با خودت چی کار کردی ؟!
لیوان چایی که روی میز گذاشته شده بود رو به سمتش گرفتم ، یکم خورد و خوشبختانه بهتر شد.
سرفه ای کرد و گفت :
+ فقط بشنوم یه بار دیگه از این القاب استفاده کنی !
لبخندی زدم و گفتم :
- چشم کوری جون .
حالا میگی قبله کدوم سمته .
نگاهی بهم انداخت و مشغول صبحانه خوردن شد.
لحنم رو یکم بچگانه کردم و گفتم :
- خیلی خب داداشی دیگه نمیگم .
تغییر لحن دادم و با عصبانیت دستم رو ، روی میز زدم و گفتم :
- حالا بگو کدوم طرفه !
کاوه نگاه خنده داری بهم کرد و گفت :
+ دختره دیوانه .
پشت به پنجره اتاقم نماز بخون .
با صدای کلفتی گفتم :
- اوکیه داداچ .
کاوه سرش به علامت تاسف تکون داد و همین که خواست چایی بخوره ، لیوان چایی رو از دستش گرفتم و نصفش رو خوردم .
- تشکر داداچ .
و بعد زدم زیر خنده که کاوه با عصبانیت بهم نگاهی کرد .
اجازه ندادم حرفی بزنه و سریع به سمت اتاقش دویدم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
درهنگام نزول باران سوره ی انفطاررابخوانید
امام صادق "علیه السلام"میفرماید:هرکس سوره ی انفطاررادرهنگام بارش باران بخواند،خدابه اندازه تمام قطرات باران اوراموردبخشش قرارمیدهد.
��
این پیام رامنتشرکنیدومردم راازاین ثواب بزرگ بیخبرنگذارید. (وماراازدعای خیرتان محروم نکنید)
��������
سورة الإنفطار
بسم الله الرحمن الرحيم
إِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ * وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ * وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ * وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ * عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ * يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ * فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ * كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ * وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ * كِرَامًا كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ * إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ * وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ * يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ * وَمَا هُمْ عَنْهَا بِغَائِبِينَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شَيْئًا وَالأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ *
صَدَقَ اللّه العَليّ العَظيم
、ヽ`ヽ💦、ヽ`☁、ヽمطرヽ☁`💦、ヽ`、ヽ💦、ヽ`ヽ💦、、ヽ`ヽ`、💦☁``、ヽ`、☁ヽ`、、ヽ💦ヽ`、`💦`、、ヽ`💦`、مطرヽ☁`、``、☁`ヽ`💦、ヽ☁ヽ
خدایابحق این باران به خانواده ودوستان خوبم وهمه کسانی که میشناسم سلامتی بده وآنهارالباس عافیت بپوشان .
وناراحتی راازآنهادورکن ای همدم بی همتایان وتمام آرزوهای آنهارااگربه صلاحشون برآورده کن. (آمین یارب العالمین)🤲
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
📚 خدا
🔰 دانشجویی به استادش گفت: استاد اگه شما خدا را به من نشان بدهید، عبادتش میکنم و تا وقتی خدا را نبینم، او را عبادت نمیکنم
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا میبینی ؟
دانشجو گفت: نه استاد، وقتی پشت سر من باشید قطعا شما را نمیبینم
استاد کنارش رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کردهای او را نخواهی دید
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
#سلام_امام_زمانم❣
دوست داشتنَت
#سحـرخیـزترین حسِ دنیاست🍃
که صبــــ🌤ــحها
پیش از باز شدنِ #چشمهایم
در #من بیدار میشود😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💛
#صبحتون_مهدوی🌻
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝