eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
84 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
قرائت دعای فرج ب نیابت از شهید ابراهیم هادی........ التماس دعای فرج ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 
🌹🌹
تا آنجا این غریبگی به چشم آمد که حمید،وقتی برای اولین بار به امامزاده حسین رفته بودیم به حرف آمد و با گله پرسید:تو منو دوست نداری فرزانه؟چرا آن قدر جدی و خشکی!مثل کوه یخی!اصلا با من حرف نمی زنی،احساساتتو نشون نمیدی.با این که حق می دادم که چنین برداشت هایی داشته باشد،اما باز هم از شنیدن این صحبت جا خوردم،گفتم:حمید
اصلا این طور نیست که میگی.من تو رو برای یک عمر زندگی مشترک انتخاب کردم،ولی به من حق بده.خودم خیلی دارم سعی می کنم باهات راحت تر باشم،ولی طول میکشه تا من به این وضعیت جدید عادت کنم.داخل امامزاده که شدم اصلا نفهمیدم چطور زیارت کردم.حرف حمید خیلی من را به فکر فرو برد.دلم آشوب بود.کنار ضریح نشستم و دست هایم را به شبکه های آن گره زدم.کلی گریه کردم.نمی خواستم  این طور رفتار کنم.از خدا و امامزاده کمک خواستم .دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذره ای حمید را برنجانم.
کار آنقدری پیچیده شده بود که صدای مادرم هم در آمده بود.وقتی به خانه رسیدیم،گفت:دخترم برای چی پیش حمید روسری سر می کنی؟قشنگ دست همو بگیرید،با هم صمیمی باشید.اون الآن دیگه شوهرته،همراه زندگیته.
بعد پیشنهاد داد برای اینکه خجالتمان بریزد،دست های حمید را کِرِم بزنم.حمید چون قسمت مخابرات کار می کرد،بیشتر سر و کارش با سیم های خشک و جنگی بود.توی سرمای زمستان مجبور بود با تأسیسات و دکل های مخابرات کار کند  برای همین،پوست دست هایش جای سالم نداشت. وقتی داشتم کِرِم می زدم،دست های هردویمان می لرزید.حمید بدتر از من کلی خجالت کشید. یک ماهی طول کشید تا قبول کنیم که به هم محرم هستیم.
###
این چندمین باری بود که کاغذ کادوی هدیه حمید را عوض می کردم.خیلی وسواس به خرج دادم.دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمید می دهم برای همیشه در ذهنش ماندگار باشد.زنگ خانه را که زد،سریع چسب و قیچی و کاغذ کادوها را داخل کمد ریختم.پایین پله ها منتظرم بود.هرکاری کردم بالا نیامد.
کادو را زیر چادرم پنهان کردم و رفتم پایین،حمید گفت:مامان برای فردا ناهار با خانواده دعوتتون کرده،اومدم خبر بدم که برای فردا برنامه نچینید.تشکر کردم و گفتم:حمید!چشماتو ببند.خندید و گفت:چیه،می خوای با شلنگ آب خیسم کنی؟گفتم:کاری نداشته باش .چشماتو ببند،هروقت هم گفتم باز کن.وقتی چشم هایش را بست ،گفتم:کلک نزنی،خوب چشماتو ببند.زیر چشمی هم نگاه نکن.
چند ثانیه ای معطلش کردم.کادو را از زیر چادر بیرون آوردم و جلوی چشم هایش گرفتم.گفتم:حالا می تونی چشماتو باز کنی.چشمش که به هدیه افتاد،خیلی خوشحال شد.اصلا انتظارش را نداشت. 
همان جا داخل حیاط کادو را باز کرد .برایش یک مقدار خاک مقتل یک شهید گمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای از کفن شهید بود.این تربت و تکه کفن را سفر جنوب به ما داده بودند.خیلی برایم عزیز بود.آرامش خاصی کنارش داشتم.
حمید کلی تشکر کرد و گفت:هیچ وقت اولین هدیه ای که به من دادی رو فراموش نمی کنم.بعد هم تربت داخل جیب پیراهنش گذاشت و گفت:دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه.قول میدم هیچ وقت از خودم جدا نکنم




کانال فرهنگی انقلابی پرستوےگمنام کمیل
✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
  @rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌ 🔹‌️ای صاحب ما ، مهدی جان ️ 🔹‌در ابعاد این دلواپسی ها ، دلخوشیم که شما بر بی کسی های ما ناظرید ، برایمان دعا می کنید و در پناه امن حضورتان ، حفظمان می نمایید ... 🔹‌شکر خدا که شما را داریم ... السلام علیک یاولی الله ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿اهمیت دعا ▫️ما كان الله ليفتح على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزيادة، و لا ليفتح على عبد باب الدعاء و يغلق عنه باب الاجابة. 🟤چنين نيست كه خداوند، باب شكر را بر بنده اى بگشايد و در فراوانى را بر او ببندد و چنين هم نيست كه باب دعا را بر كسى بگشايد، اما در اجابت را به رويش ببندد. 📘 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز اول بهمن سالروز شهادت این گروه سرود و مربی عزیزشان شهیدصادقی 🌹برای شادی روح دانش آموزان شهیدومربی شهیدشان صلوات🌹 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز جماعت هواداران ایرانی قبل از بازی با هنگ کنگ از اون تصویرای حال خوب کنه 👏👏 دست به دست کنید برسه دست اون براندازایی که پارسال همه تلاش شون رو کردن تا بیرون و داخل ورزشگاه رو خراب کنن و به روحیه فوتبالیستا ضربه بزنن اما در عرض یکسال خدا اینطور ورق رو برگردوند 🗣 توییتر انقلابی ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
پوستر 💐او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد شهداء القدس 🕊شهید حجت الله امیدوار (حاج صادق) 🕊شهید علی آقا زاده 🕊شهید سعید کریمی 🕊شهید محمد امین صمدی 🕊شهید حسین محمدی ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رجزخوانی دختر شهید مدافع‌حرمی که به تازگی در سوریه شهید شد؛ برای اسرائیل 👊 بدون که دهه هشتادی‌ها حریفتن ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
سلام عیدتون مبارک🤩 توسل به حضرت جوادالائمه (علیه‌السلام) آیت الله کوهستانی: بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی می‏خواستند. آن بزرگوار می‏فرمود: «سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد (علیه‌السلام) تقدیم کنید، حاجت ‏شما را خواهند داد. گاه امر می‏کرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می‏دانست.» هر کی امشب عیدی میخواد از امام جواد این پست رو برای دوستاش بفرسته😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا عليه السلام: «هذا [الامام الجواد عليه السلام] المَولُودُ الّذي لَم يُولَد مَولُودٌ أعظَمُ بَرَكَةً عَلى شيعَتِنا مِنهُ:» «اين مولودى است كه پر بركت‌تر از او براى شيعه ما به دنيا نيامده است.» ✉️کافی(ط-الاسلامیه) ج۱ ، ص۳۲۱ 🍃ولادت با سر سعادت ابن الرضا، حضرت جواد الائمه علیه السلام مبارک باد.🍃
🌹ولادت با سعادت جوادالائمه (ع) و روز پسر به همه عزیزان به خصوص آقا پسر های گل کانالمون مبارک باشه🌹✨✨✨
قرائت دعای فرج ب نیابت از شهید ابراهیم هادی........ التماس دعای فرج ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 
🌹🌹
داخل حیاط،کنار باغچه،تازه چانه ی هردویمان گرم شده بود.از همه جا حرف زدیم. مخصوصا حمید روی مهمانی فردایشان حساس بود،چون اولین باری بود که من به عنوان عروس به خانه ی عمه می رفتم.حمید گفت:اونجا اومدی یه وقت نشینی،ما رسم داریم عروس ها کمک می کنن.پیش عروس های دیگه خوب نیست شما بشینی. جواب دادم:چشم،شما نگران نباش،من خودم حواسم هست.استاد این کارهام.
نم نم باران پاییزی باعث برای بیشتر خیس نشدن،دل به خداحافظی بدهیم.قطره های لطیف باران روی برگ گل ها و درخت های داخل باغچه می نشست و صورت هر دوی ما را خیس کرده بود.همین که از چارچوب در بیرون رفت،قبل از اینکه در را ببندم،برای اولین بار گفتم:((حمید!دوستت دارم.))بعد هم در را محکم بستم و به در تکیه دادم.قلبم تند تند می زد.چشم هایم را بسته بودم.از پشت در شنیدم که حمید گفت:فرزانه!من هم دوستت دارم.از خجالت دویدم داخل خانه.این اولین باری بود که من به حمیده و حمید به من گفتیم:دوستت دارم!
فردای آن روز با خانواده به خانه ی عمه رفتیم،استرسی که از دیشب گرفته بودم با رفتار صمیمانه و شوخی های دخترعمه ها و جاری هایم از بین رفت.پدر حمید که بعد صیغه محرمیت او را بابا صدا می کردم با مهربانی خوش آمد گفت و عمه هم مدام قربان صدقه ام می رفت.بعداز ناهار حرف از زمان عقد شد.قرار بود بیست و ششم مهرماه،سالروز ازدواج حضرت علی ع و حضرت زهرا س برای عقد دائم به محضر برویم،اما حمید گفت:اگه اجازه میدین عقد رو کمی عقب بندازیم.تقویم رو نگاه کردم،دیدم اون روز قمر در عقربه و کراهت داره عقد کنیم.
بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساند و خودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت.از شانس ما استادمان نیامد و کلاس هم تشکیل نشد.با دوستان مشغول صحبت بودیم که اسم ((همسر عزیزم تاج سرم حمید)) روی گوشی افتاد.
یکی از دوستانم که متوجه پیام شد،با شوخی گفت:بچه ها بیاید گوشی فرزانه رو  ببینید. به جای اسم شوهرش انشا نوشته!
حمید شده بود مخاطب خاص من؛نه توی گوشی که توی قلبم،رندگیم،آینده ام و همه دار و ندارم!
پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است.به شوخی نوشتم :مطمئنی همه چیز حله؟من معتاد نبودم که؟حمید گفت:نه،شکر خدا هر دو سالم هستیم.
چند دقیقه بعد پیام داد:از هواپیما به برج مراقبت.توی قلب شما جا هست فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردم!من هم جواب دادم:فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه!دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم.بلافاصله بعدش نوشتم :تشریف بیارید،قلب ما مال شماست.فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید مثل اون روز روغنی نباشه.سر همین چیزها بود که به من می گفت خانم بهداشتی!چون دانشگاه علوم پزشکی درس می خواندم و به این چیزها هم خیلی حساس بودم،ولی حمید زیاد سخت نمی گرفت.اهل رعایت بود،ولی نه به اندازه یک خانم بهداشتی!
بعد از گرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعد عقد کنیم که این بار هم قسمت نشد.خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد،اما کارشان طول کشیده بود.دومین قرار عقد هم به سرانجام نرسید.




کانال فرهنگی انقلابی پرستوےگمنام کمیل
✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
  @rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾