eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
11.2هزار ویدیو
136 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
14.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ⭕ماجرای دختری که بعد از خواندن کتاب مسیر زندگیش تغییر کرد 👆👆👆 https://eitaa.com/rafiq_shahidam
🕊 🌿 نامش را فراموش كردم، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خيلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد. بعد متوجه شد كه اين ها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده. 🏡 روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويی ما رو حفظ كن. تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند. 🔮 او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت. اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده!! او می دانست خدای خوبش می فرماید: فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ و اما (به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن. (ضحی/۹) ‌‌ https://eitaa.com/rafiq_shahidam
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🕌 با ابراهیم رفتیم بازار تهران، موقع اذان ظهر به مسجد امام رفتیم. نماز جماعت که تمام شد، بیشتر مردم در گوشه و کنار مسجد دراز کشیدند. ماه رمضان بود. من و ابراهیم در گوشه ای از مسجد دراز کشیدیم. برای من داستان عابدی از بنی اسراییل را تعریف کرد که دعایش مستجاب بود. بعد گفت: یک زن را پیش او آوردند تا دعا کند. اما شیطان او را فریب داد و.. ✅ ابراهیم همین طور که دراز کشیده بود نیم خیز شد و گفت: فقط باید خدا ما رو یاری کنه. شیطون این قدر انسان رو وسوسه می‌کنه که انسانی عابد رو به جهنم می کشونه. 🔸 برای همین بود که ابراهیم در هم صحبت شدن با نامحرم بسیار احتیاط می کرد. چرا که قرآن مکر و حیله آنها را عظیم معرفی کرده. 📙خاطرات منتشر نشده از شهید ابراهیم هادی https://eitaa.com/rafiq_shahidam
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ مرام‌ ابراهیم‌‌‌‌‌ طوری بود که آدم ها را جذب می کرد نه دفع. مدتی در حراست تربیت بدنی کار می کرد. خودش برای من گفت: «یک روز رفتم دیدم روی میز کارم یک لیست بلند بالا گذاشته اند که این ها طاغوتی هستند و باید اخراج بشوند.» رفتم گفتم:‌ «این یعنی چی؟»‌ وظیفه‌ی ما اینه که آدم ها رو باهاشون صحبت کنیم. بیاریشون توی خط؛ نه این که خیلی راحت اخراجشون کنیم و تمام!» https://eitaa.com/rafiq_shahidam
🌷 از خدا بخواه... برادرشهیدم به دعات محتاجم....🌹 https://eitaa.com/rafiq_shahidam
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 زنده اند حاضرند می بینند حکایت یکی از زائران سالار در مسیر پیاده روی و همراهی با ایشان یکی از خاطرات شیرینی که از سفر پیاده روی اربعین برام مونده ، این است که چون ارادت خاصی به داشتم ، ایشون را در پشت سنجاق کردم . روز اول که پیاده روی می کردیم ، داشتم به آقا فکر می کردم ، به نیتشون ذکر می گفتم یک لحظه از دلم گذشت که ، من به فکر شما هستم ، تو هم به یاد من هستی ؟ اگر اینطوره ، یک نشانه برام بفرست ، باور کنید چند دقیقه نشد که یک آقا من را صدا کرد و گفت یک چیزی می خوام بهتون بگم ، نمی دونم خوشحال می شی یا نه . گفتم بفرمایید ... گقت من همرزم و دوست صمیمی هستم تو جبهه همش با هم بودیم گفت عکس من در کتاب هست خیلی ازسجایا و خصوصیات اخلاقی برام تعریف کرد من مات و مبهوت مونده بودم و فقط گریه می کردم ، خیلی برام شیرین بود و درطول سفر حضور را در پیاده روی احساس می کردم . شادی روح و https://eitaa.com/rafiq_shahidam ‌‌
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه جور آمدنی رفتن دارد، الا شهادت! شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است. شهید که شدی می مانی... یعنی خدا نگهت می دارد تا ابد 🌷 🌷🌷🌷 https://eitaa.com/rafiq_shahidam
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ . دوره دو جلدی 🔻در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپه‌های مابین ما و عراقی‌ها می‌چرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش. 🔸 همین‌طور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آن‌ها کرد. شاهین می‌گفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم می‌گفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمی‌دهد. ▫️ ده دقیقه، یک ربع این‌ها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از استوار ژاندارمری می‌اومد و تقاضای گوسفند می‌کرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازه‌ی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار می‌کرد، شماها چطور!» https://eitaa.com/rafiq_shahidam
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه جور آمدنی رفتن دارد، الا شهادت! شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است. شهید که شدی می مانی... یعنی خدا نگهت می دارد تا ابد 🌷🌷🌷 🌹🌹🌹 https://eitaa.com/rafiq_shahidam
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه جور آمدنی رفتن دارد، الا شهادت! شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است. شهید که شدی می مانی... یعنی خدا نگهت می دارد تا ابد 🌷 🌷🌷🌷 https://eitaa.com/rafiq_shahidam
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ یک روز خبر رسید ابراهیم و جواد و رضا گودینی بعد چند روز ماموریت در حال برگشت هستند. از این که سالم بودند خیلی خوشحال شدیم. جلوی مقر شهید اندرزگو جمع شدیم تا ماشینشان رسید. ابراهیم و رضا پیاده شدند و با همه روبوسی کردند. یکی پرسید: داش ابرام؟! پس جواد کو؟ یک لحظه همه ساکت شدند. ابراهیم مکثی کرد و با بغض گفت: جواد...و بعد آرام به عقب ماشین نگاه کرد. یک نفر آنجا دراز کشیده بود و روی بدنش هم پتو کشیده بودند. سکوت همه را گرفت! ابراهیم ادامه داد: جواد...جواد! و بعد هم اشکش جاری شد. همه زدند زیر گریه و به سمت ماشین رفتند. همین طور که گریه می کردند و جواد جواد می گفتند یک دفعه آقا جواد از خواب پرید: چیه؟ چی شده؟! جواد هاج و واج اطرافش را نگاه می کرد. بچه ها با چهره هایی اشک آلود و عصبانی به دنبال ابراهیم می گشتند اما ابراهیم سریع تر به داخل ساختمان رفته بود! ☺️ https://eitaa.com/rafiq_shahidam
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه جور آمدنی رفتن دارد، الا شهادت! شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است. شهید که شدی می مانی... یعنی خدا نگهت می دارد تا ابد 🌷 🌷🌷🌷 https://eitaa.com/rafiq_shahidam