23.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای غصب فدک چه بود؟
🔸خیلی از ما کم و زیاد درباره فدک در روضههای فاطمیه شنیدیم، در این بخش قرار است ماجرای تاریخی غصب فدک را بررسی نماییم.
البته هدف از ایراد خطبه، دفاع از ولایت و امامت آقا امیرالمومنین علی علیه السلام بوده است. لذا در این خطبه تقریبا ۵ درصد مطالب حضرت زهرا به موضوع فدک اختصاص یافته است.
علت عدم رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها از ابوبكر و عمر نیز جسارت به امیرالمومنین و غصب خلافت و دهها ظلم ديگر آنهاست.
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #شصت_وپنج
کم کم آفتاب غروب میکرد...
🍃مرضیه کمک فاطمه میکرد. وسایل فیلمبرداری را جمع کند.
🍃یوسف کمک دلدارش بود. با#دستکش، #ساق_دست، #شنل، #چادر همه را به ترتیب، قامت بانویش را پوشانید.☺️💎
بانویی گرفته بود زهرایی. فقط برای #خودش...😎 احدی #نمیبایست او را ببیند..😇☝️
مرضیه و فاطمه، سوار شدند. یوسف هم عروسش را سوار ماشینشان کرد...
#وبعد یوسف #درباغ را باز کرد. #باماشین از باغ بیرون رفتند. کمی در ماشین نشستند تا دوست آقابزرگ بیاید. کلید را بگیرد.
اذان را میگفتند،..
که دوست آقابزرگ آمد. کلید را گرفت. یوسف پیاده شد وتشکر کرد. دوست آقابزرگ، تبریک گفت.😊
حرکت کردند..
ماشین مرضیه جلو میرفت و ماشین یوسف پشت سرش..
اذان مغرب✨ را که گفتند...
ریحانه از داخل کیسه ای که جلو پایش گذاشته بود.
🌟ظرف کوچکی را بیرون آورد.روی دامنش گذاشت.
🌟فلاکس کوچکی را درآورد. لیوانها را هم همینطور.کمی از چادر را عقب برد.
شربتی از عرق🌱 بیدمشک و نسترن🌱 را که گرم کرده بود، در لیوان ریخت.😋👌
یوسف بالبخند..
غرق تماشای لیلایش بود. ریحانه ظرف خرما✨ را به یوسفش داد. تا بازکند در ظرف را.یوسف روزه اش را باز کرد.
چقدر لذیذ بود...
این ✨خرما و شربت گرمی✨ که از دست دلبرش میگرفت.😋☝️چند دقیقه ای، ریحانه دستکشش را درآورد. خودش هم روزه اش را باز کرد.
عجب #روزه_ای.. عجب #همسفری..
به تالار رسیدند...
مستقیم، #بسمت_نمازخانه رفتند. نمازشان را خواندند.
غیر از چند نفری از دوستان ریحانه، خانم بزرگ، طاهره خانم و مرضیه..
کسی نه دست میزد..😔
نه شاد بود...😔
نه تبریک میگفتند.. 😔
نه به استقبال عروس و داماد امدند.😔
و نه حتی کادویی دادند..😔
همه روی صندلی هایشان...
نشسته بودند. فقط پچ پچی بود که هر از گاهی مجلس را شلوغ میکرد.😔
عروس و داماد در جایگاه،..
پای سفره نشستند..عاقد خطبه میخواند. فاطمه قند میسابید و مرضیه و دوستانش اطرافش بودند...
بقیه همه نشسته بودند. عده ای با اخم😠 و عده ای ناراحت.😔
آن طرف قسمت مردانه، ۴ صندلی، پشت درب گذاشته شده بود....
یکی برای عاقد. دوتا برای عمومحمد و کوروش خان و یکی هم برای آقابزرگ.
#بقیه_عقب_بودند. و #وسط_سالن روی صندلی های خودشان نشسته بودند.👌
همه سکوت کرده بودند.
ریحانه بله گفت، عاقد #نشنیده بود.بار چهارم عاقد گفت:
_سرکار خانم آیا وکیلم؟؟
و دوباره ریحانه بله گفت. عاقد لبخندی زد.
_مبارک باشه دخترم. به میمنت و مبارکی. ✨روز خوبی✨ انتخاب کردید. ان شاالله که زیر سایه #قرآن و #قمربنی_هاشم.ع. زندگی شاد و پربرکتی داشته باشین.
یوسف به سفره ای که مقابلش پهن بود، خیره شد...👀😍
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #شصت_وشش
یوسف به سفره ای که...
مقابلش پهن بود، خیره شده بود.👀
تک تک قوها را از نظر گذراند.👀
عجب #سفره ای.. سفره ای #سنتی با چیدمانی مدرن و #امروزی..👀😍
و ریحانه منتظر عکس العمل یوسفش بود. در آینه ای که مقابلشان بود به همسرش نگاه میکرد.☺️
یوسف همه را خوب نگاه کرد. چشمش به آینه خورد و البته بانویش.
با ذوقی سرشار لبخندی زد.😍☺️آرامتر از همیشه. سرش را به گوش همسفرش نزدیک کرد.
یوسف _همون که تو باغ گفتم.😍
ریحانه، از آینه حرف میزد.
_چی😌
_اینهمه اعتراف کردم بس نبود.😊
_نچ🙈
_لااله الاالله... گفتم بضرر من میشه.. دیدی
حالا..!😉
ریحانه نگاهش از آینه برداشت.🙈
یوسف _یه سورپرایز برات دارم. رفتم قسمت مردونه میفهمی.
ریحانه لبخندی عمیق زد.☺️
مرضیه #مراقب بود کسی باگوشی فیلم یا عکس نگیرد.
فاطمه پشت سر هم عکس فیلم میگرفت.
بعد از دست کردن حلقه ها💍💍و بقیه رسم و رسومات..یوسف #ازهمان_درب کنار جایگاه، به قسمت مردانه رفت.. و بانویش تا درب نزدیک جایگاه، به #پیشوازش.👌
یوسف دستش را روی سینه اش گذاشت.
_ اجازه میفرمایید بانو..!😊
ریحانه_ خیلی دوست دارم.. یوسفم.😍
نگاهی عاشقانه،پاسخ ریحانه بود.
دوستان ریحانه، مرضیه،طاهره خانم اطراف ریحانه را گرفتند.که شادی کنند که دل عروس مجلس نگیرد.😊😔
یوسف هنوز...
پایش به قسمت مردانه نرسیده بود..که رفقای هیئتی اش😜 دست و پای او را گرفتند.. و او را به هوا پرتاب میکردند.😱😂 صدای داد و فریاد یوسف🗣 و بقیه کل تالار را گرفته بود.
رفقا همه باهم_ یک... دو... پنج..😂😂
و یوسف را به هوا پرتاب کردند.همه میخندیدند.😂😁😄😀😀 حتی خانمهایی که با دلخوری روی صندلیهایشان نشسته بودند.
مداح آمده بود...
روی سن ایستاده بود. اما نمیگذاشتند شروع کند،.. این داماد بازیگوش😁🙈 با رفقای باصفای هیئتی اش.😍
یوسف تک تک با همه...
خوش و بش کرد. به سیدهادی رسید.
سیدهادی_ خوشبخت بشی رفیق. از ماموریت که اومدم رفتم خاستگاری. بعدش رفقا گفتن.. شرمنده داداش.😊✋
_این چه حرفیه☺️
علی حرفهایشان را شنید.
_سید تو که مقصر نیستی..😜 این دل بی قرار یوسف، داشت کار دستت میداد.😁
یوسف_😅
علی_ خوب شد اون روز تو پایگاه به یوسف گفتم.. وگرنه دیر رسیده بودم تکه بزرگت گوشت بود..😂
سیدهادی_😂
یوسف_🙈☺️
علی_😂
میثم، علی، مهران، سید هادی و حسین صندلی ها را عقب تر برده، و محوطه ای ۵، ۶ متری را باز کرده بودند.😍👌
هنوز ریحانه از سورپرایزش خبر نداشت...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فاطمه مادرمه.mp3
11.19M
پیشنهاد دانلود صوت
🏴فاطمه مادرمه _ حاج مهدی رسولی
با تشکر از حاج آقا حسینی بخاطر ارسال این پست
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
18.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلّمینی ...
یکمی حرف بزن علی نمیره...
حرف رفتن نزن علی میمیره...
از کارهای بینظیر مهدی رسولی
آجرک الله یا صاحب الزمان 🖤🖤🖤
#فاطمیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin