هدایت شده از 🌸 دو کلمه حرف حساب 🌸
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔غذای خوشمزه بچه های مظلوم غزه؛ فقط برگ درخت!
🚫بعدسلبریتی های دوزاری؛ خفه شدن، وتصاویر غذاهای لاکچری شان به حیوانات رُ به اشتراک می زارند!
لعنت بر پیروان شکم چران آل معاویه
❤️🔥امید غریبان تنها کجایی...!
#غزه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج.
#بصیرباشیم_تاگمراه_نشویم.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شکل بستن چفیه برای در امان ماندن از گردو غبار و آفتاب در هنگام پیاده روی اربعین
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
🔹یک خبرنگار آمریکایی مدتی در ایران در اکثر مناطق گزارشهای تصویری و مصاحبه ای تهیه میکرد در مصاحبه ای وضعیت مردم ایران را اینطورشرح داد:
🔹از کشوری( ایران) میایم که ثروتمند است مردمش دوست دارند بگویند بدبخت و فقیریم هرچه تلاش کردم که از وضعیت گرسنه ها و بی خانمانهای آمریکایی و اروپایی بگویم مرا مسخره میکردند
🔻 و میگفتند: مهره نظام ایران هستی!
🔹کشور ایران دارای بالاترین جراحی بینی و لب در دنیا، کشوری با بالاترین مصرف انرژی مساوی با کل اروپا، کشوری با میزان بیشترین سفر و گردش در طول سال کشوری که با آب آشامیدنی ماشین و کوچه میشویند،
🔹کشوری که وقتی مقابل فروشگاههای زنجیره ای ایستاده و نظاره گر بودم سبد سبد پر از کالا خارج میشدند و فقط نق میزدند و توهین میکردند و میگفتند بدبختیم،
🔹کشوری که دردنیا در مصرف لوازم آرایش و کاشت ناخن دردنیا اول هستند
🔹کشوری که در جشنهای آنها در تالارها حضور یافتم و غذاهای متنوع در روی میز، اما همان موقع هم میگفتند بدبختیم،
🔹کشوری با ضریب امنیتی بالا که تا پاسی از شب بیرون و در جادها بودند اما آمریکا؟؟
🔹اما برای یک چیز خوشحال بودم و آن اینکه رسانه های ما( غربیها) چقدر توانسته بودند خود تحقیری و سیاه نمایی را در بین ایرانیها رواج دهند
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌رکورد پرجمعیت ترین خانواده اربعینی...
تو این سنّ کم رکورد گینس ثبت کرد ماشاءالله✋️
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از 🌸 دو کلمه حرف حساب 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎❗️وَاللهِ بِاللّهِ تاللّهِ #غزّه_و_فلسطين؛هرگز پیروز نخواهند شد،مگر با چنگ زدن و تمسّک به ریسمان محکم اللهی که: پیروی از#امام_حسین_علیه_السلام است!
برافراشته شدن پرچم امام حسین علیه السلام در #غزّه🚩
#بصیرباشیم_تاگمراه_نشویم.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
18.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همه_مسئولیم؛
#فلسطین
#غزه
گفتاری از #شهید_مطهری، #شهید_آوینی، #سید_حسن_نصرالله، #دکتر_شریعتی، #شهید_حسام_اسماعیلی
#بصیرباشیم_تاگمراه_نشویم.
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت152
✍ #میم_مشکات
بدون توجه به سیاوش به راهش ادامه داد. قصد کرد از خیابان رد شود تا شاید سیاوش دست از سرش بردارد. به خیابان زد. سیاوش نگاهش برگشت روی آن ماشین سفید. ماشین به حرکت در امده بود و داشت سرعت میگرفت:
-صبر کن راحله... نرو تو خیابون
راحله گوش نکرد. به وسط خیابان رسیده بود:
-راحلههه، ماشییین
با چند قدم بلند خودش را به وسط خیابان رساند.
راحله برگشت تا ماشینی که سیاوش اخطارش را داده بود ببیند اما یکدفعه جلوی چشمش سیاه شد ...
همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. وقتی چشم هایش را باز کرد در دستش احساس سوزش میکرد. چادرش دورش پیج خورده بود و روسری اش جلوی چشمش را گرفته بود. حس کرد استین لباسش داغ شده.
دست برد و روسری اش را عقب کشید تا بتواند ببیند. استینش پاره شده بود، پوست دستش کامل کنده شده بود و خون جاری بود.
در سرش احساس درد داشت. چشم هایش را از شدت سوزش و درد بست. یکدفعه یاد سیاوش افتاد. چه خبر شده بود? فقط فریاد سیاوش در گوشش مانده بود:
-راحله، ماشین
دورش چند نفری ایستاده بودند:
-خانم? حالتون خوبه?
- یکی زنگ بزنه اورژانس
نگاهش را به اطراف چرخاند. آن طرف هم شلوغ شده بود. لنگان لنگان جلو رفت:
-سیاوش? سیاوشم?
جمعیت راه را برایش باز کرد. از حرکت ایستاد. آن مردی که خونین و مالین وسط خیابان درار کشیده بود سیاوش او بود?
پیراهنش پاره شده بود، یکی از کفش هایش از پایش در آمده بود، صورتش خاکی شده بود و موهای همیشه مرتبش پریشان و به هم ریخته :
-بهش دست نزنین.. ممکنه نخاعش آسیب ببینه ...
- زنگ زدیم به اورژانس...الان میرسه
مات ایستاده بود و زمزمه های اطرافیان را می شنید:
-من دیدم چی شد...خانم رو نجات داد...خانم? نسبتی با شما دارن?
-اره، من قبلش دیدم با هم بگو مگو داشتن..فک کنم زن و شوهرن...ایشون میخواست از خیابون رد شه متوجه ماشین نبود. اگه بغلش نکرده بود الان خانم این بلا سرش اومده بود
سیاوش تنها کاری که توانسته بود بکند این بود که راحله را از پشت در بغل بگیرد، بازوهایش را دورش بپیچد و در خودش جمع شود تا بدنش سپری شود برای راحله.
برای همین یکدفعه همه چیز جلوی راحله سیاه شده بود. وقتی سرش را برگردانده بود، سیاوش دستش را پشت سر راحله گذاشته بود و به سینه فشار داده بود تا سرش ضربه نخورد و خودش از پشت روی کاپوت ماشین پرت شد بود. بعد از افتادن، قفل دستهایش باز شده بود، راحله روی زمین پرتاب شده بود و غلت خورده بود.
-اره منم دیدم...خیلی مردونگی کرد
راحله نگاهش برگشت روی مرد و زیر لب زمزمه کرد:
-مردانگی!
دوباره چرخید سمت سیاوش... انگار تازه فهمیده باشد چه شده..
نگاهی به دست سیاوش انداخت. پشت دستش روی زمین کشیده شده بود و پوستش رفته بود.... زیر سرش خون راه افتاده بود. صدای ضعیف ناله ای از بین دندان های قفل شده اش بیرون آمد و دیگر هیچ...
احساس ضعف کرد، پاهایش سست شد. زانو زد.
سعی کرد سرش را بالا بگیرد. تلاش کرد روی زانو بلند شود. دستش را به سمت سیاوش دراز کرد. یک آن فکر کرد نکند سیاوش ....
و با این فکر، سرش گیج رفت و نقش زمین شد...
#ادامه_دارد...
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت153
✍ #میم_مشکات
چشم هایش را باز کرد. جلوی چشم هایش سفید بود. چند باری پلک زد تا دیدش واضح شود. سقف سفید اتاق بود. سر چرخاند. یک طرف پنجره بود و نور غروب آفتاب. یک طرف هم مادر که آرام نشسته بود و با لبخندی گرم نگاهش میکرد. این زن عجیب بود. انگار هیچ چیز نمی توانست از پا درش بیاورد. آرامشش ساختگی نبود. گویی باور به وجود خداوند در زندگی و اینکه او هست و میبیند، در تک تک سلول هایش رسوخ کرده بود. باور کرده بود که زندگی تحت نظارت و هدایت خداوند است، هر اتفاقی حکمتی دارد و هیچ دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
-بهتری دختر مامان?
راحله تنها به یک چیز فکر میکرد:
-سیاوش! سیاوش کجاست مامان?
نگاه مادر موقع حرف زدن چنان آرام بود که راحله حرفش را باور کرد:
-خوبه... اتاق اون طرفی، دکتر بالا سرشه
-مامان، تقصیر من بود.. سیاوش به خاطر من اینجوری شد
اشک هایش سرازیر شد:
-من حرفش رو گوش نکردم... اون گفت خطرناکه
خواست دستش را تکان دهد که احساس درد حرفش را قطع کرد:
-آخ خ خ
- آروم باش مادر، دستت زخم شده، پانسمانش کردن... سعی کن زیاد تکونش ندی
اشک هایش همچنان جاری بود:
-گریه نکن مادر... اتفاقیه که افتاده... کاریش نمیشه کرد. خیره ان شالله
چقدر خوب بود که مادر سرکوفت نمیزد. نمی گفت من که گفتم... چه خوبست که پدر و مادر ها یادشان نرود که روزی خودشان هم جوان بودند و پر از اشتباه و وقتی اشتباه میکردند سرزنش کردن هیچ سودی نداشت برایشان، حالشان را خوب نمیکرد و اصلا باعث نمیشد که برایشان عبرت شود. اشتباهی که والدین میکنند و فکر میکنند اگر بگویند من که گفته بودم برای فرزندشان تجربه میشود ک دفعه بعد حواسش را جمع کند...
در همین موقع در باز شد و پدر وارد اتاق شد:
-به به! زن و شوهر عاشق! ما همه جوره ش رو دیده بودیم الا اینکه زن و شوهر اونقد همو بخوان که موقع تصادف هم با هم باشن!
و خندید. راحله لبخند کمرنگی زد. دیدن مهربانی و ارامش پدر و مادر مشکلاتش را نصف میکرد. هرچند هنوز هم نگران سیاوش بود:
-بابا میشه منو ببرین پیش سیاوش میخوام ببینمش
مادر نگاهی به پدر کرد و پدر که نگاهش همه چیز را لو میداد سعی کرد خودش را از تک و تا نینداز :
-باشه! بذار حالت بهتر بشه، میبرمت... الان خودت هم نیاز به استراحت داری... من برم برای شما غذای درست و حسابی بگیرم ... غذای بیمارستان فایده نداره
مادر تا دم در پدر را بدرقه کرد و جوری که راحله نشنود پرسید:
-چی شد?
پدر سری به نشانه تاسف تکان داد و نفس عمیقی کشید:
-زنگ زدم پدرش بیاد. البته همه چیزو بهش نگفتم... ناهار شمارو بیارم، اونم رسیده. باید برم فرودگاه دنبالش ... سعی کن فعلا تا بهتر نشده جیزی بهش نگی ..یجوری طفره برو
مادر سری به نشانه تایید تکان داد و وقتی پدر رفت برگشت توی اتاق.
-چند ساعته اینجام مادر? معصومه کجاست?
- سه چهار ساعتی میشه.. معصومه هم اینجا بود دیگه به زور ردش کردم بره ... احتمالا چند ساعت دیگه بیاد دیدنت
-کاش میبردیم سیاوش رو ببینم.. من حالم خوبه ..میتونم راه برم
- نه مادر... بلند شی سرت گیج میره ..اونم مسکن زدن بهش خوابیده، بری فایده نداره فقط بیدارش میکنی
-حالش خوبه?
و مادر فکر کرد چه بگوید که دروغ نباشد:
-شکر!
چند ساعتی به همین منوال گذشت. صدای تق تق در آمد.
-بفرمایید
پدر، معصومه و حامد و پدر سیاوش وارد شدند. راحله نیمه بیدار بود. تخت را کمی بالا اورده بودند. با شنیدن صدای پدر سیاوش فکر کرد سیاوش آمده. صدایشان شباهت عجیبی داشت. چشم هایش را باز کرد:
-خوبی دخترم?
با دیدن پدر سیاوش وا رفت. دلش فقط سیاوشش را میخواست. اشک از گوشه چشمش چکید. پدر سیاوش جلو آمد. خم شد تا پیشانی اش را ببوسد. چقدر بوی سیاوش را داشت. تا به حال اینقد متوجه شباهتشان نشده بود. حالت چهره، صدا، خنده ها، رنگ چشم و حتی شیک پوشی سیاوش عجیب شبیه این مرد بود. دلش لرزید. بدون توجه به آنژیو کت، دستش را بالا اورد و دور گردن پدر سیاوش حلقه کرد و های های زد زیر گریه. پدر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. اشکی از چشمش پایین افتاد:
-آروم باش دخترم
- بابا! اینا منو نمیبرن سیاوش رو ببینم. هیچی به من نمیگن. میترسم. حال سیاوش اصلا خوب نبود. تمام صورتش خونی بود.
پدر سیاوش، یا به قول سیاوش بابا ایرج، راحله را بغل کرده بود و سعی میکرد آرامش کند:
-گریه نکن دخترم... خودم قول میدم ببرمت ببینیش ... بذار حال خودت خوب بشه من خودم میبرمت ... باشه دختر گلم?
راحله سعی کرد آرام باشد. چشم و دماغش را پاک کرد.
راحله با معصومه و حامد هم حال و احوال کرد. کمی ماندند و سعی کردند حال و هوای راحله را عوض کنند. هرچند، راحله اصلا حوصله نداشت و دلش میخواست تنها باشد.
دوست داشت فقط فردا شود تا بتواند سیاوش را ببیند...
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
هدایت شده از KHAMENEI.IR
18.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💗 نماهنگ | دعای امام زمان(عج)
🎥 قرائت دعای سلامتی امام زمان(عج) توسط حضرت آیت الله خامنهای
✏️ رهبر انقلاب: وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرمودهاند: ما را دعا کنید، ما هم شما را دعا میکنیم.
📽 مطلب مرتبط: اینگونه دعای فرج بخوانید
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 با کدام معیار علمی این جمعیت تغذیه می شود؛ استراحت میکند؟ زیارت میکند؟و ...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin