eitaa logo
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
499 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
715 ویدیو
51 فایل
🍃❣️←بِسمِ‌رَّبِ‌شُهَدٰا→❣️🍃 امروز #فضیلت زنده نگہ داشتݩ یاد #شهدا کمتر از شهادت نیسٺ . "مقام معظم رهبرے" مُدیرツ:‌🍃 @Hos3ein_79 تبادلツ:‌🍃 @gomnam2086
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ #حدیث_روز ⇧⇧ #شنبـــــہ ☀️ ۱۱ آبـــــــــان ۱۳۹۸ 🌙 ۴ ربیع‌الاول ۱۴۴۱ 🌲 2 نوامبـــــر 2019 📿 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #یار‌َبّ‌َالْعالَمیــــٖـن 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️پیامبـــــر اکرم (ﷺ) #اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یااَباعَبْدِاللَّه‌ِالْحُسَیْنْ #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهــدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
#مطلب از آرزوی ابراهیم تا آرزوی مهدی🌹 💥شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی آرزو دارم شهید شوم ولی الان نه، بلکه در نبرد با اسرائیل.. 💥شهید محمد مهدی لطفی نیاسر آرزو دارم اگر می کشم از صهیونیست باشد و اگر به شهادت می رسم به دست صهیونیست ها باشد.. 💥سال ۶۱ وقتی ابراهیم توی کانال کمیل شهید شد، محمد مهدی تازه به دنیا اومده بود. 💥ولی آرزوی ابراهیم با اون شهید نشد و سینه به سینه به محمد مهدی رسید. 💥و این مسیر ادامه دارد... 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
••🕊•• 🌱 می‌گفتـــ ↓ اگه‌طالب باشۍ! یڪ‌ حرام‌ممکن‌استــ سال‌ها؛ تو‌را‌از شهادتـــ دور‌ڪند‌.‌. و‌گفتـــ ↓ من‌حرف‌هاۍ و بیهوده را ڪمتر از لقمه‌ۍ نمی‌دانم می‌گفتـــ ↓ ڪارباطل و حرام حتۍاگر‌انجام‌هم‌نداده باشیم! به‌پاۍمان‌ثبتــ خواهد شد 🕊شهدا کنید ڪه کردیم جبهه‌هاۍ‌نور استــ برای‌ما، شدگان نَفَس ڪم‌ آورده ...‌ 🌷🇮🇷🌷 https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🌹 شهید مدافع حرم حامد سلطانی در کنار شهید مدافع حرم محمد خانی ➕ شهیدان را شهیدان میشناسند... مدافع حرم عمه سادات #حامد_سلطانی در چهارمین سالگرد شهید #محمدحسین_محمدخانی خودش را به رفیقش رساند.😔 ایشان در حال پاکسازی مناطق آلوده به مین در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.🕊 🌸شادی روح هر دو شهید صلوات🌸 ای دوست دست ما درماندگان را هم بگیر اللهم الرزقنا شهادة... ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
🌱|عالَم همه در طوافِ عشق است و دایره دارِ این عالَم [ حسین بن علیست ]...! :) ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (پارت ۶۸) 🌷🌷🌷 _ چیییی. ؟؟
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... ( پارت ۶۹ ) 🌷🌷🌷 _ خب چکارش کنم .. ؟! ؛ وای امیر چقدر گیج میزنی ... خب کتاب چکار میکنن ... ؟؟!! میخونن دیگه ... !! _ اهان یعنی من بخونم ... ؟؟ ؛ نه داداش کادو بگیر بیار برای من ... _ خب پس چرا دادی به من که باز بیارم برا خودت .. ؟؟ امیر ... داداش ..‌ گیجی و شیطنت خونت اومده پایین نمیفهمی چی میگم بلند شو بریم درستت کنم ... _ کجا ؟؟ ؛ تو بیا فقط ... منظورش چیه خب ؟؟ شونه ای بالا انداختم دنبالش رفتم ..‌ دیدم که با رضا تماس گرفت و یه قرار گذاشت و قطع کرد ... ؛ خب بریم اقا امیر ...؟ _کجا ..؟ ؛ پارک ..‌.... _ باشه .. راه افتادم رفتیم پارک و بعد از چند دقیقه رضا امد دیدم که یه چشمکم به محمد زد ولی نفهمیدم چرا ... که ای کاش میفهمیدم و فرار میکردم ...‌ میگین چرا .. چون بعد از چند دقیقه ... مهران اومد ... حالا فکر کنین مهران و رضا باز همو دیدن .. چه شود ... از احوال پرسی یه ساعتشون که نگم ... حالا با هم مچ شده بودن کل کل نمیکردن با هم ... دست به دست هم میرفتن جلو ..‌ یه موضوعی رضا پیش میگرفت مهران دنبال میکرد ..‌ یه موضوعی مهران پیش میگرفت و .... دیگه روانی شدم اوجش اونجا بود که کلید کردن روی من ... دو تایی کنار هم ایستادن نگاهشون دوختن به من و با حالت متفکرانه ای ... مهران + میگم داداش امیر تو یه چیزیت شده ها رو به راه نیستی ؟ رضا : اره داداش راست میگه ؟ بگو ببینیم چی شده ؟ با چشمای گرد شده گفتم : نه من خوبم .. !! چرا همچین فکری میکنین .. ؟؟ +‌نه ببین رنگ و روت پریده ، لاغر شدی ...‌ : وای اره ببین موهاتم یکم ریخته ... + وای امیر چرا قیافت اینحوری شده ؟؟ : عه تو هم دیدی من فکر کردم فقط من دیدم ...‌ خلاصه چه گیرهایی که به من ندادن ... اخرش دیگه کم مونده بود سرمو بزنم به دیوار ... + امیر داداش نکنه عاشق شدی ؟؟ _ چیی ؟ : اره راست میگه .. از مجنونم گذشتی ... رضا برگشت سمت مهران و گفت : وای مهران نههه ؟؟ + چیه چی شد .. ؟ رضا انگشتشو گرفت روبروی منو گفت : نفهمیدی چی شد !! مجنون شد رفت !!! + خب مجنون که خوبه... این همه عاقل بود الان مجنون ش...‌ + نهههه جفتشون سریع بلند شدند و دو طرف منو گرفتند اصلا امکان هر حرکتی رو از من گرفتن .. _بچه ها چرا اینحوری میکنین شما ؟؟ ولم کنین زشته .. + امیر جان طی چندی تحقیق که بنده و دوست گرامی ... رضا تعظیم کوتاهی کرد که باز مهران ادامه داد ... + طی چندیدن مرحله به انجام رساندیم ... رضا که طرف دیگه من بود .. صداش و صاف و گفت : به این نتیجه رسیدیم که با هم گفتن .. +: شما مجنون شدی و ممکنه سر به بیابان بگذاری ... + پس ما به عنوان وظیفه که در قبال تو احساس میکنیم .. در هر جا و زمان و مکان ...‌ : همراه با تو خواهیم بود .. _ وای نه ... محمد ... نگاه کردم بهش ... داشت میخندید نامرد نمیگفتم این بلا رو من سرش اوردم .. _ محمد دستم به دامنت تو که میدونی وضع منو الان ... این چه کاری بود کردی اخه با من شدی رفیق دزد و شریک قافله ..... محمد که فقط می خندید گفت ؛ تا تو باشی هر چی میپرسم درست جواب بدی نه با گیحی تمام مثل بچه ها ..😁 حالا یه اینبار ارفاق کن ... با چشمهام رضا و مهران و نشون دادم و گفتم .. اخرش که میدونی چی میشه هر چند الانم فاصله زبادی باهاش ندارم ... ؛ باشه اما فقط همین یه بار _ تو جون بخواه فقط الان منو نجات بده که واقعا دیگه نمی کشم ... ؛ خب بچه ها ماموریت با موفقیت انجام شد رهایش کنید .. 😃 رضا و مهران هم مثل سرباز های تحت امر پا کوبیدن و با گفتن چشم .. من رو راحت کردن که البته دستشونم درد نکنه 😐 خلاصه گذشت بعد از شام رفتم خونه ... میخواستم از ماشین پیاده بشم‌که نگاهم به کتابی که محمد داده بود افتاد ...‌ بعد از چند دقیقه مکث برش داشتم .. رفتم داخل ..‌ روی تخت نشستم و بعد از کمی تردید شروع کردم به خوندن ... ...‌ .. 💫💫💫💫💫💫 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃🌸🍃 من از خدا می‌خواهم که در زمانِ حـال به من شهادت عنایت کند و از خداوند می‌خواهم زمانیکه امام زمان ظهور کرد دوباره مـا را زنده کند و از خـاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عج) دوباره بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه ‌ی عاشـورا اتفاق نیفتد.... مدافع حرم ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
4_723784306719582124
6.45M
🎧🌱 #آرامش😍 سوره‌ۍجن✨ ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
°•|🌿🌸 √ #گناهان_هفته +صداے انفجار آمد و سنگرش رفت هوا. هرچه صداش زدیم، جواب نداد. سرش شده بود پر از ترڪش. _توےجیبش یڪ ڪاغذ بود ڪه نوشته بود: «گناهان هفته:↓↓ ‌←شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل؛ ←یڪ‌شنبه: زود تمام ڪردن نماز شب؛ ←دوشنبه: فراموش ڪردن سجده‌ے شکر یومیه؛ ←سه‌شنبه: شب بدون وضو خوابیدن؛ ←چهارشنبه: در جمع با صداے بلند خندیدن؛ ← پنج‌شنبه: سلام ڪردن فرمانده زودتر از من؛ ←جمعه: تمام ڪردن صلوات‌هاے مخصوص جمعه و رضايت دادن به هفتصدتا.» اسمش «حسینے» بود. تازه رفته بود دبیرستان... شهـــــید حسینے 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🌾🌾🌾🌾 🌾🌾🌾 🌾🌾 🌾 ✅فرزند شیخ خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند ⭕️از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! ✴️نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! ☑️نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . ⭕️ شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد . 📚کتاب بوستان حجاب صفحه ۱۰۹ 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa