💠گزیده ای از کتاب #قصه_دلبری:
✍به روایت همسر شهید
💟وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه اینکه آدم جیغ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه #شوخی بود.
💟خانم ابویی که بزور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی منو واسطه کرده برای #خواستگاری از تو! »
💟اصلا به ذهنم خطور نمیکرد #مجرد باشد. قیافه جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تاحدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود #دانشجویان باشد. میگفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از نهاد رهبری است.
💟بی محلی به #خواستگارهایش را هم از سر همین موضوع می دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد!
📌توصیه میکنم حتما کتاب عاشقانه و بسیارزیبای #قصه_دلبری رو مطالعه بفرمایید
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
#عاشقانه_شهدا
تازه نامزد ڪرده بود
اومد پیش فرماندش گفت :حاجے
گفتش:جانم؟
گفت : حاجی، اجازمو بده برم سوریه
حاجے گفتش:میزارم ولی الان نه!
گفت:حاجی دارم زمین گیر میشم
حاجی بذار برم!
(میترسید عشق به خانومش
باعث شه نره برای دفاع از حرم💚)
برادرش میگوید:
مراسم نامزدی برادرم، تنها ۴۰ روز قبل از اعزامش به سوریه بود😔
قرار بود تابستان عقد کند که شهید شد... .🕊
همیشه این توصیه را داشتــ که خیلی مراقبــ نگاه باشیم و میگفت: "بانگاه نکردن به نامحرم خیلے چیزها به دست می آوریم" .
شاید باور نکنید ولی تنها نامحرمی که عباس برای #اولین_بار به چهره او نگاه ڪرد دختر عمویش در شبــ #خواستگاری بود.
#شهید_عباس_دانشگر ❤️🍃
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa