#روایت
محمدرضا به دو چیز خیلی حساس بود.
1⃣موهاش💇♂
2⃣موتورش🏍
قبل از رفتن به سوریه،
هم موهاش رو تراشید
هم موتورش رو به دوستش بخشید.
بدون هیچ وابستگی رفت.
♡شهیدمحمدرضادهقان امیری♡
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
#روایت
یک روز آمد و پرسید:باباجان!خمس اموالت رو دادی؟
تعجب کردم با خودم گفتم:پسر داوزده-سیزده ساله رو چه به این حرف ها
با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم :نه پسرم ندادم،امسال رو ندادم
از فردای آن روز دیگر لب به غذا نزد و دوروز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد
وقتی خوب پاپیچش شدم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!
♡شهیدمهدی کبیر زاده ♡
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄