°•\ 🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
« پارت هفتم »
🌷 🌷🌷
روزها از پس هم میگذشت و من طبق روال قبل مثل همیشه
شرکت, دانشگاه, خونه ....
و بر عکسش......
بعضی شبها هم با بچه ها میرفتیم بیرون یکم وقت گذرونی....
امروزم شرکت زیاد کار دارم قراره با شرکت دیگه قرار داد ببندیم و این موضوع خیلی برام مهمه....
اماده شدم و بعد از برداشتن سوییچ ماشین از اتاق زدم بیرون به سمت پله ها رفتم که بابا همون موقع از اتاق کارش اومد بیرون....
میخواستم بدون اعتنا از کنارش بگذرم که صدام زد.....
. امیر ....
خیلی عصبانی شدم یک مرتبه برگشتم سمتش و با لحن تندی گفتم :
هان چیه ؟؟ دیگه چی از جونم میخوای ؟ میزاری برم پی بدبختیم یا نه ؟؟!!!!!
چشمای گرد بابا رو که دیدم فهمیدم زیاده روی کردم ولی اصلا پشیمون نبودم....
بعد از مرگ مامان دیگه از هیچ کاری پشیمون نمیشدم ...
مخصوصا اگر مربوط به بابا و سهیلا میشد...
بابا اخمهاشو در هم کشید گفت :
. این چه طرزه صحبته با بزرگترت ؟؟؟
_ بزرگتر... هه.... کدوم بزرگتر...
اقای پارسا شما اینجا بزرگتر میبینید... ؟؟؟
میشه به منم نشون بدین ؟؟
بابا ناباور اروم صدام زد....
. امیر....
_ امیر چی هان؟؟ امیر چی.. ؟؟!!
ببخش که ولت کردم !!! که تنهات گذاشتم.. !!!
چرا اینجوری نگام میکنی هان...
خودت منو ساختی منی که الان اینم تو باعثشی !!!
مادرم ازم گرفتی !!!
بچگیمیو ازم گرفتی....
همه چیمو گرفتی.....
و با عصبانیت برگشتم و سریع از خونه خارج شدمو درو محکم کوبیدم بهم که خودم یه لحظه از صدای در جا خوردم...
اما بدون اعتنا باز به راهم ادامه دادم..
و به سمت شرکت رفتم.....
واقعا اعصابم داغون شد حتما باید همین امروز که قرار داد به این مهمی دارم باید با بابا رو برو بشم ...
واقعا که چه شانسی دارم من...
لعنتی مثل اینکه امروز همه دست به دست هم دادن یه جوری منو عصبانی کنن اون از بابا ....
اینم از این تصادف که راهمو بند اورده......
نگاهی به ساعت کردم ...
نیم ساعته دیگه قرار جلسه دارم ولی هنوز تو خیابونم.... پوفی کلافه ای کشیدمو.....
ماشین یواش از بغل رد دادم نزدیک که شدم
سرم و بردم بیرون و با فرباد گفتم : اخه مرد حسابی چرا راه بند اوردی ؟؟ نمیگی یکی مشکل داره ؟؟
یه مرد ریش سفید بود برگشت گفت : شرمنده جوون منتظر پلیس راهداریم معذرت میخوام ؟...
_ برو بابا شرمنده بودن و معذرت خواهیت چه دردی از من دوا میکنه.....!!
و با عصبانیت پامو روی گاز گذاشتم و حرکت کردم.....
.... #ادامه_دارد ....
💫💫💫💫💫
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... « پارت هفتم »
قسـمت هفتـݥ رݦاݩ ٺقدیـݥ نگاهتـوݩ🌸🍃
#شهیدانه
#حجـــابــ🌸🍃
ای شــ❤️ــهید
من هنوز #امانتدار توام...
ادامه ی راه رایاریَم ڪن.
#حجابخونبهایشُهداست🌷
#یاریامکن❤️
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
امام حسن عسکری علیه السلام:
به خدا قسم؛ او (امام زمان) غیبتی خواهد داشت که در آن دوران از هلاکت نجات نمی یابد مگر آن کسی که خداوند او را به اقرار و اعتقاد به امامتش ثابت بدارد و به دعا کردن برای تعجیل فرج توفیق دهد
مکیال المکارم جلد ۱ ص ۱۷۹
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
#چـاבڕاڹہ
#شہیٖداݩہ°🕊🌹°
خۅݩ تو💔°
روے ایݩ خآڪ ـہا ریخٺہ اَمّا°☝️°
خیآݪ نَڪُݩ اے شہــید
کِہ مݩ از ایݩ حآݪۅ هَوآ بۍ نَصیبمـ
مݩ ـہر چہ بَر حُسِیݩـ💚 گِریہ ڪردهام
بآراݩ اشڪ ـہآیم
تآرو پُودِ🔗 چآدُرَم را آبیاري ڪردهاݩد
حآݪا ایݩ مݩ هَستموچآدُرے
ڪہ حآݪو هَواے شَہآدٺـ💔 دارَد
حآݪا ایݩ مَݩ هستموچآدُرے
ڪه پَرچَمـ🏴 یآزینَبـ💚مے رویانَد•••
مےبینے؟
حآݪوهواۍشَهادٺـ💔
گِرفتہ چآدر مــݩ
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄