✍سخت است براے یڪــ مادر
ڪہ جـــوان رعــنایش را
خودش #بدرقہے قربانگاه ڪند!
اما مادران در مڪتب حســین مےگویند:
جـوانم بہ فــداے #جـوان_أباعـبــداللہ
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🔰اذان #شهید ابراهیم هادی و تسلیم شدن 18 عراقی
🔹هر طرحی دادیم برای عملیات به نتیجه نرسید، باید آن موقعیت حساس را میگرفتیم؛ به ناگاه ابراهیم هادی به سمت تخته سنگی رفت و رو به #قبله شروع به اذان گفتن کرد؛ هرچه گفتیم بیا عقب میزنندت اثر نداشت.
🔸اواخر اذانش بود که تیر خورد به گردنش و مجروح شد. امدادگر به یاریش رف؛ کمی بعد یکی از رزمندگان گفت عراقی ها دارند خودشان را تسلیم میکنند؛ گفتم شاید حقه باشد ولی 18 نفر بودند که خودشان را تسلیم کرده و گفتند دیگر کسی باقی نمانده، ما هستیم و باقی به عراق برگشته اند و با گفتن (#این_موذن)؟؟؟ سراغ ابراهیم را میگرفتند.
🔹پرسیدم چه شده مگر؟ گفتند به ما گفته بودند شما #مجوس و آتش پرستید ولی با صدای اذانتان و خصوص نام مولا علی دلمان لرزید. #فساد فرماندهانمان را هم که دیده بودیم، گفتیم خودمان را تسلیم کنیم؛ نکند باز ماجرای کربلا بشود....
🔸5 سال بعد 18 اسیر عراقی بوسیله آیت الله حکیم شفاعت میشوند و در عملیات کربلای 5 در شلمچه و لشکر بدر علیه رژیم بعث شرکت میکنند و جملگی به شهادت میرسند.🌹
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🌸🍃
مـےخـواھـمت #شـھـید.!!
ولـے.!!
خـيلي خـيلي دوري..!!
نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!!
نـه چشـمانـم بـه #نـگاهـت..!!😔😔
چاره اي كن..!!
تـو رو كم داشـتـن ، كم نيست..!!
#درد است..
خـدایـا...
بگیـر از مـن!
آن چـه که #شهـــادت
را می گیـرد از مـن...😔😔
این روزهــا عجیب دلم؛
به سیم خـاردار هـای #دنیــا !
گیـــر کرده است... .
تو کمکم کن
🍃
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... « پارت بیست و دوم» 🌷🌷🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
« پارت بیست و سوم »
🌷🌷🌷
بعد از لحظه مکث با صدای ارومی شروع کرد به گفتن.
: " اقای مهندس من شوهر و دو تا بچه دارم شوهرم چند ماه پیش از بالای ساختمون محل کارش افتاد و فلج شد .. بچه هام مدرسه میرن...
همه ی خرج خانواده و داروهای شوهرم من باید تامین کنم....
خدا رو شکر تا الان پس انداز داشتم...
اما هفته پیش صاحب خونه اومد گفت : که شوهرم چند ماه کرایه خونه نداده همه جا نرخ اجاره خونه ها بالا رفته ....
کفت اگه تا اخر هفته تصفیه نکنم.... باید خونه رو خالی کنم...
من با یه شوهر فلج و دو تا بچه چجوری در به در خیابون ها بشم از کجا سر پناهی برای بچه هام پیدا کنم....
اینها رو گفت هق هق گریه اش ازاد شد...
از پشت صندلی بلند شدم یه لیوان اب ریختم و گذاشتم جلوش و گفتم :
به خودتون سخت نگیرید...
چرا از اتفاقی که برای شوهرتون رخ داده من بی خبرم.. ؟؟
"اقای مهراد خبر داشتن این موضوع رو نمیخواستم کسی از همکاران دیگه بفهمه....
_ خیلی خب دیگه گریه نکنین...
الانم اماده بشین میتونین برین نیاز نیست تا پایان ساعت کاری صبر کنین !! ...
بلند شدم که برم سمت میزم که باز صدای بغض دارش بلند شد..
از همین کار خانمها متنفر بودم تا چیزی میشه سریع بغض میکنن و گریه!!!
" اقای مهندس ؟؟ ... یعنی واقعا اخراجم کردین ؟؟
_ فعلا چند روزی برو مرخصی تا ببینم چی پیش میاد..
" باشه چشم بااجازتون ...
_ سرمو تکون دادم و اون رفت
...
پرونده ها رو برداشتم خودمو مشغول کردم...
نمیدونم چقدر گذشت از درد گردن سرمو راست کردم و به چپ و راست تکون دادم داشتم با دستم گردنمو ماساژ میدادم که یکی وارد اتاق شد...
به نظرتون کی بدون اجازه وارد میشه ؟
مهران ...
+ سلام سلام
من اومدم... خوش اومدم صفا اوردم... دفترتون مزین کردم... نور افشانی شد اصلا.....
_ یکم دیگه نوشابه برای خودت باز کن....
+ نه کافیه...
چه خبر من نبودم شنیدم گرد و خاک کردی...
🤔 میگم لباست برای همون خاکیه...!! ؟
میخوای برات بتکونمش....
_ لازم نکرده... بیا بگو ببینم جریان خانم محمدی چرا بهم نگفتی از روز اول ؟؟!!
+ کدومو ؟؟
_ شوهرشو
+ اهان اون خب گفت کسی نفهمه منم نگفتم خودم دورا دور حواسم بود دیگه نیاز نبود...
_ باشه ولی بهتر بود میگفتی!! + حالا گذشت....
_ اره فقط کم مونده بود امروز اخراجش کنم یعنی کردم بعد پشیمون شدم....
بهش مرخصی دادم...
+ خوب کاری کردی بنده خدا خیلی سختی کشیده این مدت...
و در حالی که بلند میشد...
گفت : بلند شو بریم بیرون دلم پوسید اینجا....
_ چند دقیقه نیست اومدی دلت پوسید ؟؟!!
+ خب حالا بلند شو....
_ باشه بریم..
سوییج ماشین و برداشتم و بعد از برداشتن کتم از شرکت خارج شدیم..
... #ادامه_دارد ...
💫💫💫💫💫💫
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... « پارت بیست و سوم » 🌷🌷🌷
قسـمت بیسـٺوسـوݥـ رݦاݩ تقدیـݥ نگاهتـوݩ🌸🍃
❃🌷↫«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم. با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید. چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت.
✍گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.
یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟
میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
#سردار_شهید_مهدی_باکری
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
°•|🌸🍃
#سݪام_بر_شھـــــدا
رفقا اینارو نگا ڪنین...
چطوری غرق دنیا شدن...
آی شهـدا ...
گاهـی از آن بـالا ؛
نگاهے به ما اسیران دنیا ڪنید
دیدنے شده حالِ خسته مـا
و چشم هـایِ پر از حسرتمـان ،
حسـرتِ پرڪشیدن
تـا آسمـــان ...
#ســــــلامــ
#صبحتـــون_شهدایی🌺🍃
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄