هر شَهیدی..
نِشانیست از یِڪ راهِ ناتَمام..
یِڪ فانوس
که دارَد خاموش مےشَود
و حالا تو ماندهای
یِڪ شَهید و یِڪ راهِ ناتَمام..
فانوس را بَردار
و راهِ خونینِ شُهدا را
ادامه بده..
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
13.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجراۍ سربندِ« #یازهــــرا»
شهيدمحمودرضابيضائى و
نحوه شهادت ايشان از زبان
شهيدعلىيزدانۍ...
#سالروزشهادتتمبارڪبرادرشهیدم♥️
«یادتگرامۍوراهتپر رهرو باد»
#شهیدمحمودرضابيضائى
#شهیدعلىيزدانى
#حسیننصرتی
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
.
هرچـه شمردنی است
تمـام شـدنی است...؛
و هرچه انتظارش را کشند،
خواهد آمد :)
| نهج البلاغه |
#العجلیامولای...
#یاصاحبالزمان
.
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت ۱۵۹ 🥀🥀🥀 کنار
•• 🌿🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید....
قسمت ۱۶۰
🥀🥀🥀🥀
رسیدم خونه علی..
زنگ درو به صدا در اوردم و منتظر شدم که بعد از چند لحظه صدای خاله به گوشم رسید ..
_کیه ؟
لبخندی زدم و گفتم
خاله جونم مزاحم نمی خواین ؟!
در همین زمان درب اهنی توسط خاله باز شد و بعد از دیدن من لبخندی زد و گفت :
_ مزاحم چیه عزیز تو پسر خودمی اینجا خونه خودته بیا داخل پسرم بیا ..
_ چشم شما بفرمایید منم اومدم ..
خاله رفت و منم بعد از برداشتن میوه هایی که خریده بودم قفل ماشین فعال کردم و رفتم داخل و با پام درب و بستم ..
_ اهای صاحبخونه کجایی چه استقبالی گرمی شرمنده کردین .. !!
رسیدم جلوی اشپزخانه و میوه ها رو روی اپن گذاشتم و برگشتم ..
علی دیدم که جلوی شومینه نشسته بود و پاهاش دراز کرده بود ..
_ سلام داداش شرمندتم به خدا وضع منو که میبینی به خدا ببخش وگرنه میشناسی که منو ..؟!
_ سلام اقا علی ..
بله که می شناسم .. برای همین هم شوخی میکنم باهات ..
حالا چه خبر پهلوون . هنوز رو پا نشدی ؟!
علی با ناراحتی سرش انداخت پایین و گفت :
_ میبینی که..
نمیدونم با این مدت شرمندگی چکار کنم همه زحمت های ما افتاد گردن تو ..
از روی مامانم و ابجی هم شرمندم ..
مامان که با وضعیت قلبش
زهرا هم با درساش
بار شدم رو شونه هاشون
تو هم که دیگه جای خود داری..
_ علی واقعا این حرفها از تو بعیده ..
یعنی انقدر نامردم که رفیقمو تنها بزارم ..
اصلا. میدونی من برای خاله جونم که کم از مامانم نداره کار انجام دادم نه برای شما
پس خواهشا عذاب وحدان منو نداشته باش شما ..
علی خندید و دستهاش رو بلند کرد و گفت :
اقا ما تسلیم نبند به رگبار ما رو ..
بیا بشین اینجا ببینم چه خبر ؟!
با یاداوری خبری که می خواستم بهش بدم با ذوق رفتم کنارش نشستم ..
_ اخ علی
انقدر الان خوشحالم که نگو ..
_ بگو کبکت خروس میخونه برادر من .. ؟
_ این که هنوز یک سومشه بهترین اتفاق زندگیم داره رخ میده ..
محمد خبر داد بهم کارهای رفتنم جور شده خلاصه داداش رفتنی شدم ..
ادامه دارد
💫💫💫💫💫💫
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
•• 🌿🌸
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... قسمت ۱۶۰ 🥀🥀🥀🥀 رسیدم
قسـمت صدوشصٺ رمان تقدیـم نگاهتـون🌸🍃
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌺
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،🌺
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،🌺
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،🌺
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،🌺
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،🌺
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،🌺
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم🌺
#سلام_بر_شهدا
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
.
•
🌹#اَللَّهُمَّاغْفِرْلِيَالذُّنُوبَالَّتِي#تَحْبِسُ الدُّعَاء🍃َ
#همیشه
ٺو #شروع مےڪنے..!
بیشٺرشآن وقٺهایے
ڪه نمےٺوانم با ٺو#حرف بزنم ...✋🏻
#خداے مهربانـ منـــ...🙂
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa