#داستانک
🔹پسری با اخلاق و نیک سیرت،
اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
🗣پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم ...!
👈پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند
و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشا ا... خدا او را هدایت میکند...!
☝️دختر گفت:
پدر جان مگر خدایی که #هدایت میکند،
با خدایی که #روزی میدهد،فرق دارد ...؟!
🌹
پسرم تعریف میکنه
شب رفتن هیئت
بعدش حسابی خسته بودن،تصمیم می گیرن همونجا بخوابن
البته جزو خادم های هیئت هستند و کلا برق هیات با این و دوستشه
خلاصه قبل خواب حاج آقای هیات بهشون میگه، صبح اینجا زیارت عاشورا هست
اینها هم میگن خوب ما میریم عقب عقب حسینیه میخوابیم
هر چقدر هم بیان، دیگه انقدر تا اینجا پر نمیشه
خلاصه ساعت ۳ صبح، خسته فرش رو تا می کنن زیر سرشون و میخوابن
از اینجا به بعد از زبون پسرم
_یه دفعه بیدار شدم دیدم یه عالمه خانم چادری دور و بر ما هستن
که فقط نوک دماغشون دیده میشه😳🙈
هراسان پاشدم نشستم، دوستمم با دو تا لگد بیدار کردم
نگو انقدر اومدیم عقب تو قسمت خانم ها خوابیدیم 😂
اونها هم اومدن نشستن، دیگه روشون نشده ما رو بیدار کنند...
خلاصه دو تا پا داشتیم، دو تا هم قرض کردیم ....د بدو😂😂😂
#ارسالی
#داستانک
♥️🧘♂️🎄↬❳•🚎🌻•
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺@rahbaram_S_A
⊱⋅─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─⋅⊰
#داستانک❣️🌱
📘زاویه دید‼️
🌹حکیمی از شخصی پرسید:
روزگار چگونه است؟
شخص باناراحتی گفت: چه بگویم،
امروز ازگرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگارسیصدساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم...
حکیم گفت: خداوند روزی ات راسیصدسال پیش کنارگذاشته
و تو اینگونه ناسپاسی می کنی؟!!!
------------•☕️❤️•--------------
#داستانک
روزی دست پسر بچهای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند.
به ناچار پدرش را به کمک طلبید.
اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند.
گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند.
قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت:
«دستت را باز کن، انگشتهایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن.
آن وقت فکر میکنم دستت بیرون میآید.»
پسر گفت: «میدانم اما نمیتوانم این کار را بکنم.»
پدر که از این جواب پسرش شگفتزده شده بود پرسید: «چرا نمیتوانی؟»
پسر گفت: «اگر این کار را بکنم سکهای که در مشتم است، بیرون میافتد.»
شاید شما هم به سادهلوحی این پسر بخندید، اما....
واقعیت این است که اگر دقت کنیم میبینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کمارزش، چنان میچسبیم که ارزش داراییهای پرارزشمان را فراموش میکنیم و در نتیجه آنها را از دست میدهیم !!