🔰 #برشی_از_کتاب عزیز زیبای من
[میخواست همهٔ خانواده را یکجا ببیند. وقتی دورهمی داشتند؛ اگر یکی از بچهها نمیتوانست بیاید، تاریخش را عوض میکردند تا همه باشند.
حاجی هربار که کل خانواده را کنار هم میدید، کلی انرژی میگرفت؛ مخصوصا نوهها را.
خیلی به خانواده وابسته بود. عادت داشت خودش در را به رویشان باز کند. دوست داشت به بهترین شکل ممکن از بچهها و نوههایش پذیرایی کند.]
📚 #عزيز_زيباى_من مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان خانواده، همرزمان و دوستان ایشان
#شهیدالقدس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰 به مناسبت سالگرد شهادت #شهید_احمد_کاظمی
[«ما خیلی سر به سر احمد میذاشتیم. هربار که میشنیدیم بدون ما رفته سفر، یه برنامهای میچیدیم که برگردونیمش تهران. یه بار که رفته بود شمال، با محمدباقر یه برنامهای چیدیم برش گردونیم.»
حاجی این خاطره را میگفت و همه میخندیدند.
خیلی هوای رفیقش را کرده بود. هرکسی رابطهٔ او با شهید احمد کاظمی را میدانست، نمیتوانست باور کند روزی آنها از هم جدا شوند. چقدر سر به سر هم میگذاشتند و چقدر حاجی دلش برای خندههایشان تنگ شده بود.]
📚 #برشی_از_کتاب #عزيز_زيباى_من، مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان خانواده، همرزمان و دوستان ایشان
#شهید_القدس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali