رهبری و فرزانگی
📚 کتاب ناب(۲)
«خون دلی که لعل شد»
📘«خون دلی که لعل شد» نام کتابی از حضرت آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب اسلامی از دورانیست که ایشان تحت بازداشت حکومت پهلوی بودهاند و خاطراتی جالب و تلخ را از زندگی ایشان در زندان و تبعید بازگو میکند.
🌴🌴🌴🌴🌴
📗این کتاب توسط دکتر محمدعلی آذرنشیب گردآوری شده و به کوشش دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله خامنهای به چاپ رسیده است.
🌾🌾🌾🌾🌾
📙نسخهی اصلی این کتاب توسط سید حسن نصرالله نوشته شده است و در این نسخه، با ترجمهی محمدحسین باتمان غلیج منتشر شده است.
🍂🍂🍂🍂🍂
📓 در این کتاب ما با ۱۵ فصل اصلی همراه میشویم که از ابتدای شروع فعالیتهای مردمی و سیاسی ایشان در راستای به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی آغاز میشود و با شرح سختیها و مشقتهای فراوانی که در این راه وجود دارد، به روزهای پیروزی انقلاب میرسد.
🌸🌸🌸🌸🌸
📖 هرچند ناشر در مقدمهی کتاب اشاره میکند که این نوشتهها در حقیقت نقل به مضمون از خاطرات رهبر انقلاب است، اما تمام اتفاقات جزو مهمترین رویدادهای زندگی ایشان پیش ازوقوع انقلاب اسلامیست.
💐💐💐💐💐
#رهبری_فرزانگی
#خاطرات_رهبری
#آثار_رهبری
#کتاب_ناب
@rahbarifarzanegi
📚بخشی از کتاب «خون دلی که لعل شد»
خاطرات آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب از زندان ها و تبعید دوران مبارزه
📌📌📌📌📌
🖋: اکنون رخدادهایی از خاطر من میگذرد که برای کسانی که با زندگی در سلّول تاریک در بسته و بی رابطه با جهان خارج آشنا نباشند، عادّی و متداولی به دید میرسد؛ امّا برای کسی که در چنین سلّولی زندانی شده، رخدادهایی باارزش است و به دلیل اهمّیّتی که دارد، با روشنی تمام در حافظه باقی می ماند؛
🍀🍀🍀🍀🍀
از آن جمله است تابش رشته ای از نور خورشید در داخل سلّول. یک روز، روشنی اندکی که توانسته بود از تمام ی تیرگیها و غبارهای بالای روزنه ی سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ کند، توجّهم را جلب کرد.
💫💫💫💫💫
از شادی نتوانستم خودم را کنترل کنم. فریاد زدم: آهای... مژده ... آفتاب... آفتاب...! چشمهای ما به این نوری که ما را با گستره ی فضای آزاد و رها پیوند میداد، دوخته شد. به مدّت نیم ساعت یا کمتر،
✨✨✨✨✨
همچنان با خوشحالی به آن نگاه می کردیم تا این که ناپدید شد. روز بعد این شعاع نور زیادتر شد و مدّت زیادتری دوام آورد.
☀️☀️☀️☀️☀️
چند هفته وضع به همین منوال بود تا آن که خورشید در زاویه ای قرار گرفت که دیگر این عطیّه ی ناچیزش به ما نمیرسید.
💐💐💐💐💐
#رهبری_فرزانگی
#خاطرات_رهبری
#آثار_رهبری
#کتاب_ناب
@rahbarifarzanegi
🌷سلسله خاطرات(۱)؛ توکل به خدا و نجات
🌺 یکی از خاطرات من از این زندان (زندان نوبت پنجم، ماجرای تراشیدن ریش است.
🎴 تراشیدن ریش در زندان های مشهد معمول نبود. در این زندان دیدم محاسن یکی از علما تراشیده شده، لذا دریافتم که محاسن من نیز چه سرنوشتی خواهد داشت.
🌾🌾🌾🌾🌾
🍁روز خاصی از هفته برای اصلاح تعیین شده بود. آن روز فرا رسید. من صدای خارج شدن زندانیان را که یکی یکی به اتاق اصلاح میرفتند، می شنیدم. ... و کمی بعد هم نوبت من می رسید. چه باید بکنم؟ تسلیم شوم؟ یا مقاومت کنم؟
☄☄☄☄☄
🤲 با دعا و تضرُّع از خدا خواستم فرجی برایم برساند. نوبت من رسید. در سلول باز شد. همین که نگاه رئیس زندان به من اُفتاد، گفت: بمان. و در بسته شد!
🙏 من انتظار این را نداشتم. خدا را شکر کردم. این جریان، هر هفته تکرار می شد؛ برای تراشیدن ریش، از من میگذشتند. و من تنها کسی بودم که از این امر معاف می شدم!
🌼بخاطر شیخ معترضی که به مأمور می گفت: برو به مسئولین بگو زندانی سلّول چهارد (یعنی من) برای تراشیدن ریش نمی آید، پس من هم نمی آِیم!
🌈 نگران شدم و به خدا توسل کردم که محاسنم را حفظ کند. اندکی بعد مسئول زندان آمد، درِ سلّول شیخ را باز کرد و او را با ناسزا و توهین برای تراشیدن صورتش برد. دیگر زندانیان را نیز یکی پس از دیگری بیرون آوردند.
💥من پیش بینی میکردم که این بار از من نگذرند؛ امّا این بار هم وقتی به سلّول من رسیدند، از آن گذشتند و به سراغ سلّول بعدی من رفتند! نفس راحتی کشیدم و خداوند متعال را سپاس گفتم.
📜 خون دلی که لعل شد،ص220
#رهبری_فرزانگی
#خاطرات_رهبری
#کتاب_ناب
@rahbarifarzanegi
خاطرات رهبری(۲)
🎍اتّفاق عجیب در نماز رهبر انقلاب
💠 آقای راشد یزدی نقل میکند موقعی که در ایرانشهر در محضر آیت الله خامنه ای در تبعید بودم، روزی عدهای از علما از قم برای ملاقات ایشان آمده بودند،
وقت نماز همه برای اقامه نماز جماعت به امامت معظم له آماده شدند.
همینطور که نماز جماعت بر پا بود، ناگهان بزغالهای وارد اتاق شد و شروع کرد به این طرف و آن طرف پریدن و در آخر، سجاده یکی از نمازگزاران را برداشت و با خود برد.
چند نفر از نمازگزاران به کلی آرامش شان به هم خورد و خندیدند که یکی از آنها من بودم و از خنده ما دیگران نیز به غیر از حضرت آیت الله خامنهای خندیدند.
ولی آقا نمازشان را بدون هیچگونه حرکت اضافی به پایان رساندند.
🌲🌲🌲🌲🌲
بعد از نماز از آقا پرسیدم که شما چطور توانستید نمازتان را ادامه دهید؟
آقا فرمودند: در مورد چی(صحبت میکنید)؟
عرض کردم: به خاطر بزغالهای که وارد اتاق شده بود.
آقا فرمودند: ذرّهای از این جریان را متوجه نشدم.
📜 پرتوی از خورشید، شیرازی، علی، ص۷۳.
#خاطرات_رهبری
#رهبری_فرزانگی
@Rahbarifarzanegi
خاطرات رهبری(۳)
🌲دستور جالب رهبر انقلاب برای آزادی یکی از اشرار بزرگ
💠 #حاج_قاسم نقل میکند یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها دنبالش بودیم هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت میکرد و هم تعداد زیادی از بچّههای ما را شهید کرده بود را با روشهای پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود آنها او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. در جلسهای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکسالعمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم «آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمیشوم که چرا باید این کار را میکردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» رهبری گفتند: «مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟» بعد از این جمله من خشکم زد. البته ایشان فرمودند:«حتماً دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی.
📜 کتاب «ذوالفقار»،نوشته علیاکبر مزدآبادی، خاطره مرام شیعه
#خاطرات_رهبری
#رهبری_فرزانگی
@takhribchi110
@Rahbarifarzanegi
39.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات رهبری(۴)
همراه با خاطرات رهبری و دیدار با مردم
بیانات رهبر انقلاب در جمع مردم گیلانغرب
۱۳۹۰/۷/۲۳
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#خاطرات_رهبری
#رهبری_فرزانگی
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
@Rahbarifarzanegi
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات رهبری(۵)
📹 همراه با رهبری در دیدار از منطقه زلزله زده بَم
گوشههایی دیده نشده از سفر رهبر انقلاب به شهر بم پس از زلزله سال ۱۳۸۲، در مستند غیر رسمی ۵
#خاطرات_رهبری
#رهبری_فرزانگی
@Rahbarifarzanegi
💬خاطرات رهبری(۶)
📍خاطره ای خواندنی از مقام معظم رهبری از قول رضا امیرخانی، که خواندن آن خالی از لطف نیست.
🍥یک بار ما خدمت حضرت آقا بودیم اجازه داشتیم سئوال بپرسیم.دربین ما یکی یه سوالی پرسید...: حضرت آقا! اصلاً شما فکر میکردید که رهبر بشین؟! مثلاً شما 12-13سالتون بوده فرض کنید در مدرسهی علمیهای در مشهد داشتید درس میخوندید اصلاً میتونیستید تصور کنید که شما یه روزی میشید رهبر؟!....
✅ایشون یه کمی فکر کردن و گفتن اگر اجازه بدین یک جوابی به شما بدم که این جواب رو سالها پیش به یک دوستم دادم-این دوست حضرت آقا مرحوم شدند...-ایشون گفتند من در مدرسه سلیمانخان مشهد-اگر اشتباه نکنم- داشتم درس میخوندم، روزها میرفتیم سر درس و شبها هم طبیعتاً برای درس فردا باید درس قبلی رو مباحثه میکردیم و آماده میشدیم.
💢یکی از نکات درس اونروز رو من متوجه نشده بودم و هر چه تلاش میکردم متوجه نمیشدم. تو حجره هی میرفتم سمت چپ و راست و خلاصه شرق و غرب حجره رو میرفتم و این رو میخوندم که متوجه بشم ولی نمیشدم.
🔹همحجرهای ما اونشب نوبت شام او بود یک دفعه عصبانی شد و گفت آسد علی آقا بگیر بشین دیگه! این املت از دهن افتاد. هِی میری این ور هی میری اونور! آخه چیکار میخوای بکنی تو؟! یه دونه چیزو نفهمیدی! منم نفهمیدم هیشکی تو کلاس نفهمید بیا بشین غذا از دهن افتاد.
🟪بعد ایشون گفت من همون جوابی رو میدم که به اون دوستمون دادم- اون دوستمون گفت چرا این رو داری این قدر می خوونی؟! توی این مدرسه سلیمان خان مگه چند نفر قراره بعد برن معمم بشن؟ چند نفر از ما وقتی معمم شدیم قراره توی این لباس باقی بمونیم؟خوب قضایای رضاشاه هم گذشته بوده و یه چنین تصوراتی هم بوده-چند نفر ما اگر موندیم قراره بریم امام جماعت یه مسجد سر کوچه بشیم؟ چند نفر از ما اگر امام جماعت سر کوچه شدیم اصلاً میآن از ما سوال می کنند؟ آقا کدوم ما میخواد مجتهد بشیم؟ تازه اگر که مجتهد شدیم کدوم ما میخواد مرجع بشه که این مسئله واجب باشه برامون که بدونیم؟! اصلا کسی کاری نداره به ما که! شما نمیایی بشینی سر سفره شام!
🟫حضرت آقا گفتن من یه جوابی میدم که اون رو به شما میدم، گفتیم بفرمائید!
🔹ایشون فرمودند که به ایشون گفتم که -اون زمان تازه بالغ بودم- گفتم من پیش از بلوغم نماز خووندن رو شروع کردم و هر روز در قنوت نمازم دعایی میخوندم که این دعا رو برای شما میگم.
گفتیم بفرمائید!
✅ایشون فرمودند دعای من در قنوت نمازم این بود:
"اللهم اجعلنی مجدد دینک و محیی شریعتک"
🔹این رو گفتند و به ما اشاره کردند ما نرسیدیم به اونجا متاسفانه، ما خیلی دوست داشتیم به جاهایی برسیم که نرسیدیم.
🤷و این برای ما خیلی شیرین بود که یک نفر قبل از بلوغ یک آرزویی داشته باشه که وقتی یک روزی بعد از هزار اتفاق عجیب در عالم، بعد از هزار اتفاق محیر العقول در عالم، یک روزی شد رهبر مملکت، تازه بگه به اون آرزویه نرسیدیم!
🕋ان شاءالله خدا آرزوهای ما رو بزرگ کنه!
#رهبری_فرزانگی
#خاطرات_رهبری
@Rahbarifarzanegi
💬خاطرات رهبری(۷)
📍قرار بود من هشت سال در زندان بمانم...
🔹آسیدعلی ما هشت ماه زندان بود و بعد از اینکه آزاد شد گفتم «مادر من خیلی دعا کردم و ختمها گرفتم و کارها کردم و خواب عجیبی دیدم؛ حضرت رضا را به خواب دیدم که ایشان دست خود را به روی سینهام کشیدند و قلبم آرام گرفت»؛ گفت: «مادر جان از همین دعاهای شما بود که هشت ماه طول کشید قرار بود من هشت سال در زندان بمانم.»
📗راوی: بانو خدیجه میردامادی، مادر گرامی حضرت آیتالله خامنهای
#رهبری_فرزانگی
#خاطرات_رهبری
پرونده ویژه «عصر روحالله»ـ ۲۰| اختصاصی خبرگزاری فارس
💠farsnews.ir
باز نشر:
@Rahbarifarzanegi