eitaa logo
حجاب
180 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴آیا میدانستید جنس ضریح حرم امام رضا (علیه السلام) و حضرت معصومه (سلام الله علیها) از نقره است و نقره قویترین میکروب کش با هزار سال سابقه است؟ 🔹🔸علاوه بر مسائل معنوی زیارت حرم حضرت امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) ، خوب است این مورد را هم به مسئولان وزارت بهداشت تذکر بدهیم که نقره یک میکروب کش و ضد عفونی کننده قوی است. ♦️نقره ها در واقع به دلیل خاصیتی که دارند شاید صدها بار بیشتر از دیگر ضدعفونی کننده ها موثر باشند. ♦️نقره 650 نوع میکروب را از بین می برد و لذا داشتن انگشتری نقره در دست تا حدود زیادی می تواند محافظ و مراقب سلامتی شما باشد. ♦️دکتر هاری مارکوف نیز پس از تحقیقات بسیار اعلام کرد که قدرت بالای ضدعفونی کننده نقره بسیار بیشتر از سایر داروهای ضد عفونی است. ♦️دکتر چارلز فوکس از نقره دارویی به نام سولفادیازین نقره تهیه کرد . این دارو در معالجه سرماخوردگی و جوش های پوستی و سوختگی های جلدی استفاده می شود. ♦️جالب است شرکت های هواپیمایی انگلستان ، سوئیس ، آلمان،فرانسه،کانادا ،ایتالیا و ژاپن و برخی دیگر از خطوط هوایی از داروی نامبرده برای ضد عفونی و میکروب کشی در هواپیما استفاده می کنند. ♦️در کشور سوئیس برای ضد عفونی آب شرب شهری از نقره استفاده میشود. همچنین نقره برای رفع رطوبت ها ،عفونت ، بلغم و وسواس مفید است. ♦️استفاده از نقره در ضدعفونی کردن بیش از هزار سال سابقه دارد. پس بهتر نیست دست به نقره های ضریح بکشیم تا هم متبرک شویم و هم میکروبهای دستهایمان را نابود کنیم. @rahe_basirat
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ، ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭﺩﺧﺘﺮﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ وﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ... ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ زیباترین ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ یواشکی برداشت و ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺩ، ﺍﻣﺎ: ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎ روﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ. اوﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿد و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما: پسرﮐﻮﭼﻮﻟﻮ تمام شب نتوﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻪ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ حتما ﺩﺧﺘﺮک ﻫﻢ ﯾﻪﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﺷﻮ ﻗﺎﯾﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺩﻩ... ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎﻝ ﻛﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺖ...وﺁﺭﺍﻣﺶ از ان ﻛﺴانی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺻﺎﺩقند... @rahe_basirat
🌸 قال الإمام حسين عليه السلام: 💠 مَن طَلَبَ رِضا اللّه ِ بِسَخَطِ الناسِ كَفاهُ اللّه ُ اُمُورَ الناسِ ، ومَن طَلَبَ رِضا الناسِ بِسَخَطِ اللّه ِ ، وَكَلَهُ اللّه ُ إلى النّاسِ . 🌸 امام حسین علیه السلام می فرمایند: 💠 هركه خشنودى خدا را با ناخشنودى مردم بطلبد ، خداوند او را از امور مردم بى نياز كند و هركه خشنودى مردم را با ناخشنود كردن خدا بجويد ، خداوند او را به مردم واگذارد . 📚 بحار الأنوار: 71/208/17 @rahe_basirat 🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏تعريف خوشبختي و بدبختي خيلي ساده ست، خوشبخت كسيه كه داشته هاش رو ميبينه، بدبخت كسيه كه نداشته هاش را. ❄️☃❄️ @rahe_basirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 امام علی (ع): 💠 إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الاَْبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ/ اين دل ها همانند تن ها، خسته و افسرده مى شوند. براى رفع ملالت و افسردگى آنها سخنان حكمت آميز و زيبا و ظريف انتخاب كنيد. 📖 📚نهج البلاغه، حکمت ۱۹۷ @rahe_basirat
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 سی یکم روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم و با انگشت هایم بازی میکردم. شمار صلوات هایی که فرستاده بودم از دستم در رفته بود. صدای زنگ در آمد: مادر، پدر را صدا زد: مرتضی پاشو اومدن! و درحالی که چادرش را سرش میکرد در را باز کرد. پدر پیراهنش را مرتب کرد و رفت جلوی در. اول پدر و بعد مادر آقاسید-همان خانمی که در نمازخانه دیده بودمش- و بعد خودش وارد شدند. بازهم لباس روحانیت نپوشیده بود. یک جعبه شیرینی و دسته گل بزرگ دستش بود. وقتی نشستند مدتی به سلام و احوال پرسی گذشت. پدر پرسید: خوب آقازاده چکارن؟ پدر سید جواب داد : توی مغازه خودم کار میکنه، توی حوزه هم درس میخونه. چهره پدر عوض شد. نگاهی به سید انداخت که با تسبیح فیروزه ای اش ذکر میگفت. خیلی زود حالت چهره اش عادی شد: خیلی هم خوب... مادر سید اضافه کرد: بجز یه موتور و یه مقدار پس انداز چیزی نداره، اما اگه زیر بال و پرشونو بگیریم میتونن خونه تهیه کنن. مادر صدایم زد: دخترم... طیبه... سینی چایی را برداشتم و رفتم به پذیرایی. آرام سلام کردم و برای همه چایی تعارف کردم و نشستم کنار مادر. سید زیر لب بسم الله گفت و بعد با صدای بلند گفت: یه مسئله ای هست آقای صبوری! قلبم ایستاد. سید ادامه داد: بنده تصمیم دارم تا چند ماه آینده به سوریه اعزام بشم؛ برای دفاع از حرم.... چهره پدر درهم رفت: تکلیف دختر من چی میشه؟ سید سرش را تکان داد: هرچی شما بگید!... 🌸ادامه_دارد🌸 @rahe_basirat
رمان عاشقانه مذهبی 🌺 سی دوم سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی ندارم. دربارش خیلی وقته که فکر کردم. پدر یکه خورد: خودت باید پای همه چیش وایسی. مطمئنی؟ - آره. میدونم. - پس برید تو اتاق حرفاتونو بزنید! آقاسید جلو میرفت و من از پشت سر راهنمایی اش میکردم. هردو روی تخت نشستیم، چند دقیقه ای در سکوت گذشت. بالاخره آقاسید پرسید: واقعا مطمئنید؟ - خیلی بهش فکر کردم؛ به همه اتفاقاتی که میتونه بیفته. خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم. - من از نظر مادی چیز زیادی ندارم! - عیبی نداره. منم توقعی ندارم. فقط یه شرط دارم. - بفرمایید! - بدای عقد بریم شلمچه! لبخند ریزی زد: پس میخواین همسنگر باشین! - ان شاءالله. ... 🌸ادامه_دارد🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا