علامه #وصیتــ کرده بود :
دستمال خیس #اشڪ_مُحرمش را توی قبرش بگذارند!!
ڪه #توشه_آخرتش باشد...
پس #چــادر من را هم با من دفن کنید.
جز قطره اشک هایی که هر سال محرم رویش می ریزد ...
توشه دیگری نزد حسین(علیه السلام) ندارم.
#اللهم_الرزقنا_شفاعة_الحسین
﷽ اعمال مستحبی
💛 امور مادی مثل حوض هستند و امور معنوی مثل چاه.
شما اگر به مهمانتان از آب حوض بدهید هفت، هشت نفر، بیست نفر که آب بر داشتند یا #وضو گرفتن یا خوردند آب تمام میشود.
💛 اما چاه چطور؟ اگر همه هم بیایند از این آب بردارند آبش زیادتر می شود که کمتر نمیشود.
💜 #زیارت [و نماز مستحبی] مثل آب چاه است هرچه از آن بردارید [و پاداش آن را به دیگران هدیه دهید] آبش بیشتر می شود. پس هر که را میتوانید در نیت کار خوب خود شریک کنید.
💜 [مثلاً #نماز مستحبی را به همه امامان ، صالحان، شهیدان و همه دوستان اهل بیت هدیه کنید و طبق روایات به همه پاداش یکسان میرسد بدون آنکه از پاداش شما چیزی کم شود]
🎀 @BakLasBashim 🎀
این داستان رو تقدیم می کنم به همه ی مادر های فراموش شده
چمدونش را بسته بودیم ،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی ، آبنات ، کشمش
چیزهایی شیرین ، برای شروع آشنایی ...
گفت :
"مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!"
گفتم:
"مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن."
گفت :
"کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها،
من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟"
گفتم:
"آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!"
گفت:
"مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول!
اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!"
خجالت کشیدم ...! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.
اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،
راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
قرآن و نون روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن!
آبنات رو برداشت
گفت:
"بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی."
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
"مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن."
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!"
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد
زیر لب میگفت:
"گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلیپ زیبای مادر
خیلی زیباست حتما ببینید👌
اے ڪاش
تا مادر وپدرمون
زنده و پیش ما هستند
قدرشان را بدانیم
روزے ڪہ نباشند
جز افسوس چیزے نمیماند
ودنیا تغییر میڪند براے ما
عواقب فریاد زدن بر سر کودک
🔸باعث نابودی اعتماد به نفس کودک میشود.
🔸روح کودک آسیب میبیند.
🔸کودک دچار اضطراب میشود.
🔸کودک از ترس موارد اشتباه رو پنهان میکنه و این زمینه دروغگویی در فرزندتون رو در سالهای بعد فراهم میکنه.🌸🦋❣💗🦋
🌸🍃
🌸 #امیرالمومنین علیه السلام:
🍃از زمین خوردن کسی شاد مشو،
که نمیدانی گردش روزگار برای تو چه در آستین دارد...
📚 #غررالحکم
🌱🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🌱