eitaa logo
حجاب
180 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
56 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم با تو معنا بشود واژه بانو 💔 @rahe_basirat
☘پیامبر مهربانی(ص) هر که دوست دارد، عمرش طولانی و روزی‌اش زیاد شود، به خود محبت کند.😍 کنزالعمال ،ج۱۶،ص۴۷۵ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⭕️ این مرد بزرگ با انقلابش دنیا را تکان داد، اما در جواب عروسشان که می‌گوید: خوش به حال شما کارهای بزرگی برای اسلام کردید... می‌گویند: من حاضرم همه آن کارهای بزرگ را به شما بدهم، در عوض  ثواب دو ساعت بچه داریتونو بدید به من... جایگاه و در اسلام این است. 
⭕️احترام والدین 🔹سرآمد همه حقوق الناس، حقی است که و بر فرزند دارند. حق پدر و مادر آنچنان بزرگ است که خدای بزرگ نام آنها را در قرآن مجید بارها در کنار نام مقدس خود نهاده و پس از مطالبه حق خود به حق آنان سفارش کرده است. چنانچه پدر و مادر، نامسلمان یا بی‌دین باشند، نیز باید از سوی فرزندان خود گرامی داشته شوند. گویند: کسی از پیامبر (ص) درباره حق‌ پدر و مادر پرسش نمود؛ پیامبر (ص) در یک جمله فرمود: «هُما جَنَتُکَ و نارُکَ»؛ با خوشرفتاری با پدر و مادر، بهشتی خواهی شد و با بدرفتاری با آنها دوزخی. 📕نردبان سعادت، ص٢٨۵
🔰روشهای تقویت استقلال در کودکان: ۱- بگذارید کودک مالک بدن خود باشد. ( خودداری از کنار زدن مداوم موهای کودک، تکاندن خاک لباسش، مرتب کردن یقه‌اش، انتخاب لباسهایش و... ) ۲- تذکرات پی‌در‌پی در مورد جزئیات کودک ممنوع است ( وقتی تو انجام می‌دی راست بشین،‌ موهاتو از جلوی چشمت بزن کنار،‌ دکمه های آستینت را ببند و … ) ۳- هر قدر کودک کم سن و سال باشد، درباره‌اش جلوی روی او صحبت نکنید. ۴- بگذارید کودک خود پاسخ بدهد (‌نشانه واقعی به کودک این است که به سئوال‌کننده بگویید « خودش به شما می‌گه، اون خودش می دونه » ) . ۵- به آمادگی « نهایی » کودک احترام بگذارید ( گاهی اوقات کودک می خواهد به طور حتم کاری انجام دهد ولی از نظر جسمی و عاطفی هنوز برای آن کار آمادگی ندارد،‌ به جای مجبور کردن کودک می توان به او قوت قلب داد که آمادگی نهایی را به دست خواهد آورد ) ۶- مواظب « نه » های زیادی باشید؛ بعضی از کودکان یک « نه » صریح را جمله‌ای مستقیم علیه استقلالشان تلقی می کنند. ۷. اگر امکان دارد « بله » را جانشین « نه » کنید. مثلا؛ می‌تونیم بریم بازی ؟ به جای: « نه، تو هنوز ناهار نخوردی » بگویید « بله، البته کمی بعد از اینکه نهار خوردی » ) ۸- برای فکر کردن کمی به خود وقت دهید. مثلا؛ می تونم خونه مادربزرگ بخوابم ؟ به جای؛ « نه،‌ تو هفته پیش اونجا بودی » بگویید « بذار در موردش فکر کنم » ) با اینکه کلمه نه کوتاه است و بعضی از جانشین های آن طولانی به نظر می رسد، اگر مشاجره معمول را که ناشی از گفتن « نه » است در نظر بگیریم، اغلب طولانی ترین راه، کوتاهترین می شود . ۹- بگذارید خودش کارهایش را انجام دهد. گاهی و برایشان راحت نیست که دخالت نکنند و هنگامی که کودک در تلاش است کاری انجام دهد زود به کمک او می شتابند. گاهی از این که فرزندتان در انجام کاری وقت زیادی تلف می کند و نمی تواند فوراً آن را انجام دهد خسته می شوید. ولی باید اجازه دهید او این تجربه ها را پشت سر بگذارد و با کمک کردن به او در واقع به نفع او کاری نکرده اید. باید بگذارید او شانس یادگیری درس هایی در خصوص این کارها را داشته باشد و به او فرصت بدهید تا ببیند خودش چه کار می تواند بکند. این به او می دهد. ۱۰- بگذارید تقلا کند. پدر و مادرها دوست دارند فرزندانشان را ببینند و اغلب برایشان سخت است که ببینند کودک در حال تقلا است. ولی باید در مقابل این وسوسه مقاومت کنید و به او کمک نکنید و بگذارید تلاشش را بکند. به او فرصت بدهید تا با مشکلات روبرو شود و آنها را خودش حل و فصل کند. به این فکر کنید که وقتی کودک به تلاش و چالش با مشکلات ادامه می دهد درس مهمی می گیرد و یاد می گیرد که نباید تسلیم شود و باید ناامیدی و ناراحتی را تحمل کند تا به هدفش برسد. البته هیچکس نمی خواهد که فرزندش ناراحتش شود و این ناراحتی به او فشار بیاورد، ولی کمی ناامیدی هم باعث می شود که کودک مقاومت بیشتری داشته باشد. وقتی برای موفقیت در هر کاری به فرزندتان کمک می کنید، در شرایط سخت و دشوار او احساس ناتوانی خواهد کرد.
🔴درد و دل یک دخترخانم پنجاه سالهچند روزی است که ۵۰ ساله شده ام، اما هنوز مجردم.😭 🔻چیزی که هرگز فکرش را هم نمی کردم  نه اینکه زشت بودم و یا موقعیت اجتماعی نداشتم نه .من در جوانی در دچار وسواس شدم. 🔘در فامیل از من به عنوان دختری یاد می کنند که منتظر مردی با اسب سفید بود. چند من از  فامیل بودند که دست رد به سینه شان زدم و هنوز هم که هنوزه مورد سرزنش بزرگان فامیل هستم. اولین خواستگارم در سن 19 سالگی پسر عمویم بود او کارمند یک داروخانه، با درآمد متوسطی بود. خانواده و خود او به من بسیار ابراز علاقه می کردند. اما بزرگترین مشکلی که در با او می دیدم فاصله سنی مان بود.من و او تنها 5 ماه داشتیم و احساس می کردم او نمی تواند مرا درک کند. از نظر من او خیلی بچه بود.بنابراین نتوانستم به او به عنوان یک همسر که تکیه گاهم باشد نگاه کنم.اینطوری اولین خواستگار خود را  رد کردم و تا مدت ها به همین دلیل از خانواده عمویم فاصله گرفتم. ❌در 19 سالگی تقریبا 6 تا 7 خواستگار دیگر هم داشتم که هر کدام را به دلیلی  رد کردم. در آن سال ها فکر می کردم نباید زندگی اطرافیانم را تجربه کنم.مثلا خواهرم که 17 سالگی ازدواج کرد و در کمتر از 6 سال صاحب 4 فرزند شد و لذتی از زندگی نبرد.بنابراین تصمیم گرفتم بخوانم و پیشرفت کنم.در این میانه اگر یک خواستگار خوب هم داشتم از دست ندهم. اینگونه بود که درس می خواندم و کمتر به مسائل دیگر توجه داشتم. 🔷بعد از مدتی  معلم شدم و کارم برایم از هر چیز مهم تر بود. ✳️دیگر به سن 25 سالگی رسیده بودم و خود را در اوج جوانی می دیدم.در آن سال ها هم تعداد زیادی خواستگار داشتم اما موقعیت اجتماعی به من اجازه نمی داد که بخواهم همسری پایین تر از سطح خود داشته باشم. بنابراین هر خواستگاری که سطح و اش کمتر از من بود را  رد می کردم. 🔰تا قبل از سن 30 سالگی حداقل دو ماهی یکبار حضور خواستگار در خانه را تجربه می کردم.اما بعد از آن از این کار هم خجالت کشیدم و به مادرم گفتم:از این به بعد تا کسی به دلم نشیند و اطلاعات کافی درباره اش نداشته باشم به خانه راه نمی دهم. و با این توجیه که مگر اینجا نمایشگاه است که هر کسی بیاید و من را نگاه کند و برود تا تصمیم بگیرد. 🔸از این به بعد حضور خواستگاران در خانه مان بسیار کمرنگ شد.سن من هم بالا رفته بود و هرگز حاضر نبودم ریسک کنم. چرا که معتقد بودم تا قبل از 30 سالگی ممکن است که زندگی سخت را تحمل کرد اما بعد از این سال دیگر باید زندگی خوبی را داشت و حتما باید دارایی مرد در شان تو باشد. چرا که بزرگترها می گفتند"هر چه نشینی بر تخت نشینی "یعنی هر چه قدر صبر کنی و دیرتر ازدواج کنی خواستگاران بهتری برای تو خواهد آمد. پس از آن دیگر کسانی که خانه و ماشین نداشتند نمی توانستند گزینه خوبی برای ازدواج باشند.چرا که تجربه مستاجری و با خط اتوبوس سیر کردن را در خود نمی دیدم.از سن 30 به بعد علاوه بر شغل و موقعیت اجتماعی،داشتن خانه و ماشین هم برایم مهم بود. ⚜اما خواستگارانم دیگر کمتر مجرد بودند و اکثرا یا همسرانشان را به دلیل بیماری و تصادف از دست داده بودند و یا اینکه از هم جدا شده بودند.هرگز حاضر نبودم زندگی با مردی که تجربه زندگی قبلی داشته را تجربه کنم.از نظرم آن ها هم مردود بودند.من در رویاهای خود به دنبال شهزاده زرین کمری با اسب سفید می گشتم و همه خواستگاران مجرد خود را رد کرده بودم.حالا باید به چنین مردی جواب مثبت می دادم. آیا با این کار مورد دوست و فامیل قرار نمی گرفتم؟ ♻️کم کم به سن 40 سالگی رسیدم. خواستگارانم خیلی کم شده بودند تقریبا هر 6 ماهی یک بار خواستگار از راه دور را تجربه می کردم.با این تفاوت که دیگر زندگی متاهلی را تجربه کرده بودند و بچه هم داشتند. تفاوت آن ها با هم در تعداد بچه ها بود و این موضوع برایم بسیار آزار دهنده بود. ♨️فشار خانواده هر روز بیشتر می شد و تعداد خواستگاران بسیار کم.آخرین مورد خواستگارم راهرگز فراموش نمی کنم که دو شبانه روز گریه می کردم.پیر مرد 65 ساله ای که صاحب داماد و عروس و نوه بودازمن خواستگاری کرد. ❌فهمیدم چقدر فرصت های خوبی را از دست داده ام.😭 چرا همکارم که تمام یک مرد در اوجمع شده بودفقط به خاطر چند سال فاصله سنی ردکردم.😞 ⭕️سنم به 45 رسیده بود تصمیم گرفتم کمی عاقلانه تر فکر کنم. دیگر به مردانی که تجربه زندگی متاهلی داشتند و همسر خود را از دست داده بودند هم راضی شده بودم. اما کمتر کسی بود که همسرش را از دست داده باشد و بچه نداشته باشداگر هم بودچهره دلنشینی نداشت. 💔امروز در۵۰ سالگی  حس شدن واز همه مهمتر حس شدن را ازدست داده ام. امروز خواهرم با نوه هایش بازی می کندومن هنوزاندرخم یک کوچه منتظرخواستگارم. ❣امروزحسرت فرصت‌های گذشته رامی خورم.😔
پرستار مادر پیرش بود..😊 برای دستشویی مادر، از لگن استفاده می کرد روزی مادر چند ضربه به لگن زد، یعنی لگن را بردار اما متوجه نشد! با به لگن،لگد زد لباس شیخ نجس شد -ننه،حسین،نجست كردم؟😔 مادرجان این همه من شما را در كودكى نجس كردم،چیزى نگفتید حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد…