1_101078828.aac
1.24M
#سید_حمیدرضا_برقعی
🏴 به نام نامی سر...💔💦
#یا_حسین💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوقالعادهههه✌️🎈
عالییییی✌️🎈
#اللهمعجللولیکالفرج🤲💗
#بحقزینبکبریسلاماللهعلیها🤲💚
#سید_حمیدرضا_برقعی🦋
یا حبیب الباکین
🔳شهادت امام سجاد علیه السلام تعزیت باد
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتهی در نیمهی راهم
حس میکنم آیینهی من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است
از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجادۀ بارانی خود را نگشودم
پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابوحمزه نخواندم
ای کاش کمی کم کنم این فاصلهها را
با خمسهعشر طی کنم این مرحلهها را
بر آن شدهام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب
ای زینت تسبیح و دعا زمزمههایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت؟
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفهست
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت
در پردۀ عشاق تو یک گوشه نشستهست
صد حنجره داوود در آغوش صدایت
از بس که ملک دور و برت پر زده گشتهست
«پیراهن افلاک پر از عطر عبایت»
تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران
باشد حجرالاسود، الکن به ثنایت
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده و افتاده به پایت
🦋 #سید_حمیدرضا_برقعی
🌹 #خیلی_خواندنی✌️👇
تا آخرش بخونید✌️👇
شب همان شب که سفر مبداء دوران میشد
خط به خط باور تقویم مسلمان میشد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خود صبح خطر دور و برش میرقصید
تیغ عریان شده بالای سرش میرقصید
مرد آن است که تا لحظهی آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
💗💚
گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیهی ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن
عنکبوت آیه.ای از معجزه بر سر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت
از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!
یازده قرن به دل سوختهام میدانی
مُهر وحدت به لبم دوختهام میدانی
باز هم یک نفر از درد به من میگوید
من زبان بستهام و خواجه سخن میگوید
من که از آتش دل چون خُمِ مِی درجوشم
مُهر، بر لب زده خون میخورم و خاموشم
طاقت آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقْشِقِیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست..💔
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
چشم وا کن احد آیینهی عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت
آن که انگیزهاش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به #اطاعت باشد
داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود
داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست
یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند
همه رفتند غمی نیست #علی میماند
جای سالم به تنش نیست ولی میماند
مرد مولاست که تا لحظهی آخر مانده💚
دشمن از کشتن او خسته شده٬ درمانده
در دل جنگ نه هر خار و خسی میماند
جگر حمزه اگر داشت کسی میماند
مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون
آن چنانی که علی از اُحد آمد بیرون
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
اِن یَکاد از نفس #فاطمه بر تن دارد
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه فاطمه با رایحهی گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزّل آمد
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
میرسد قصه به آن جا که جهان زیبا شد
با جهاز شتران کوه #اُحد بر پا شد
و از آن آینه با آینه بالا میرفت
دست در دست خودش یک تنه بالا میرفت
تا که از غار #حرا بعثت دیگر آرد
پیش چشم همه از دامنه بالا میرفت
تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن مأذنه بالا میرفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا میرفت
گفت: این بار به پایان سفر میگویم
” بارها گفتهام و بار دگر میگویم”
راز خلقت همه پنهان شده در عین علیست
کهکشانها نخی از وصلهی نعلین علیست💗💗
گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمّه بگویم، دستش
هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب #معراج به من سیب تعارف کرده
گفتنیها همگی گفته شد آن جا اما
واژه در واژه شنیدند صدا را اما…
سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آن که فهمید و خودش را به نفهمیدن زد
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
شهر این بار کمر بسته به انکار علی
ریسمان هم گره انداخته در کار علی
بگذارید نگویم که اُحد میلرزد
در و دیوار ازین قصه به خود میلرزد
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
مینویسم که “شب تار سحر میگردد”
یک نفر مانده ازین قوم که برمیگردد...
🤲💗 #اللهمعجللولیکالفرج💗🤲
💚بحق زینب کبری سلام الله علیها💚
#سید_حمیدرضا_برقعی
#تلاطم
#لیلة_المبیت💚💚💕
#یا_مولا_امیرالمؤمنین_علیهالسلام💚
#شب_هجرت_پیامبر_از_مکه_به_مدینه
🦋@rahe_beheshti
Nevesht-Fatemeh_135870.mp3
12.51M
شنیده میشود از آسمان......
🏴 #یا_زهرا(سلاماللهعلیها)🏴
🎙 #سید_حمیدرضا_برقعی
💔 #بسیار_شنیدنی
🏴 #فاطمیه