هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#ﺧﺎﻃــﺮاﺕاﻧﻘﻼﺑــﻲﺷﻬــﺪا🌹
🌷 ما در محلــه شیشــه گری شیراز بودیم.
زمســتان ۵۷، سر شب که می شد, عباس می زد به خیابون و همراه دوستــاش شروع می کــرد به فریاد الله اکبر.
تا مامورها می رسیدن, می پریدن توی ساختمون هـلال احمــر و مامورها دست از پا درازتر بر می گشــتن!
چند روز بعـد چند تانـک و سرباز توی خیابون ما مســتقر کردند که جلو فریاد الله اکبر را بگــیرن.
شـب که می شد می دیدم عباس یه فلاڪس چاےو چند تا اســتکان بر مـے داره می ره تو خیابون...
گفتم چایے براے کی؟
گفت واســه سربازهای تو خیابون!
گفتم برای این بی دین و ایمون ها که رو مـردم اسلحـه می کشن!😳
گفت :مـفت ڪه نمی دم؟
گفــتم؛ نکنه پول مے گیری؟
گفت:پول نه, اما قیمــت هر استکان چای, یک #مرگ بر شــاهه!😳😄
خندید و گفت همه سرباز ها هم پول چای رو میــدن!😄
#شهید_غلام_عباس_کریمپور
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌷🍃🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هدایت شده از گلزار شهدا
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهرهاش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد.
بعد از نماز در گوشهاي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. ميدانم كه ديگر بر نميگردم.
گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچههاي بسيج به تو عادت كردهاند. انشاء الله به سلامت بر ميگردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز ميدانستم اين كبوتر هم پريدني است. ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نميخواست خانهاي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است.
هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد.
آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب ميديدم و محمد را بر بال ملائك ..🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺳﻼﻣﻲ_ﻧﺴﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🍃🌹🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشردهید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهرهاش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد.
بعد از نماز در گوشهاي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. ميدانم كه ديگر بر نميگردم.
گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچههاي بسيج به تو عادت كردهاند. انشاء الله به سلامت بر ميگردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز ميدانستم اين كبوتر هم پريدني است. ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نميخواست خانهاي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است.
هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد.
آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب ميديدم و محمد را بر بال ملائك ..🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺳﻼﻣﻲ_ﻧﺴﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🍃🌹🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشردهید
📡در ویراستی نیز با ما همراه شوید👇
https://virasty.com/raheamin/1688242058818382266
یادی از #شهیده_مظلوم شیرازی 🔻
🔰در آخرین شب زندگی اش در حالی که در تب می سوخت همسرش را راضی می کند تا او را به مجلس دعای توسل برساند
به گواه دوستانش، آن شب مثل همیشه بشدت منقلب بود. پس از مراسم دعا، همه سوار اتومبیل میشوند.
ماشین حرکت می کند که در مسیر با حمله ضد انقلاب و با اصابت گلوله به سر مبارکش به #شهادت میرسد.
✍ #وصیت_زیبای_شـهــید :
🔹همســرم بـدان ڪه من نســرین
کسے ڪه تو را #دوســت دارد،
#شهادت را هم بسیار دوســت
مےدارم، چون خــداے خــود را
در آن زمــان پــیدا مےکنم. از تــو
مےخواهــم اگر میخواهے فردے
خداگــونه باشـــی و درس دهنـــده،
از امـــروز و از این ســـاعت سعی
کنی تمــــاس خود را با خــدای
خویــش بیـــشتر کنــے و همیـــن
طــور معلــّمے باشی جدّے.
#شهیده_نســرین_افضــل🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹