راه جاودان
صدای مرد پشت بلندگو، هنوز توی سرم روی دور تند، تکرار می شود.
«یک هفت ساله ی نامعلوم
یک هفت ساله ی نامعلوم ...»
نمیدانم!
امروز کدام تابوت برای طفل هفت ساله ی گمشده بوده.
نمیدانم کنار تابوتش، پدر و مادری بوده ؟
پدر و مادری مانده؟
که اشک هایشان، چون رگباری از گلوله ها
روان شده باشند روی صحرای صورتشان.
درست شبیه رگبار ترکش هایی، که جای جای تن طفلشان را پر کرده بود از رد اشک هایی به رنگ خون!.
همان محل زخم هایی که تا دیروز، محل و بوسه گاهی برای چیدن عطر تنش بوده.
جایی مثل مسح سرش، لابه لای خرمن موهایش.
او حتما عزیز کرده ی دل عمه ای بوده.
یا رفیق و پایه ی تمام بازی، و شیطنت های کودکانه ی دخترها و پسرخاله هایش.
او، حتما رفیق مهربان دوست بغل دستی اش بوده.
راستی، او باید تا به امشب مشق های روز شنبه اش را مینوشت.
دانش آموز هفت ساله ی کلاس اولیمان.
و بعد، مامان صبح فردا وقتی لقمه هایش را کنار دفتر مشقش میگذاشت، صفحه ی دفترش را ورقی میزد و با دیدن دست خطش یاد اولین نامه ی «مامان من تو را دوست دارم»ش می افتاد،
و ردپای لبخندی از سر ذوق خط می انداخت روی لب هایش
راستی، آخرین حرفی از الفبایی که آموختند کدام بود.؟
باید حالا روی درس (ش) توقف داشته باشند.
شاید وقتی معلم میگفت:
«ش مثل ..؟!!!»
و بعد صدای پر از ذوق و بلند بچه ها، که هوای کلاس را پر کرده بود، یک صدا گفته بودند:
«ش مثل شهید
ش مثل شهید قاسم سلیمانی»
ش مثل آرشام ...
ش مثل شاهچراغ
حروف الفبا ی کلاس اولی های کشور هنوز به نیمه نرسیده است. تا ۳۲ومین حرف هنوز مانده است.
اما، آرام بخواب جان وطن.
آرام بخواب طفلک هفت ساله ی من ..
تو حروف الفبایت را به پایان رسانده ای.
کامل ترین حروف الفبای این مکتب انقلاب را.
تو، نخستین شاگرد اول کلاست که نه، دبستان که نه،
یک عمر زندگی شده ای.
تو کامل ترین حروف الفبارا از بر شده ای.
الفبایی که پایانش حرف «ش» بود.
*ش مثل شهادت*
#نمیدانم در بین نام های توی تصویر
کدامین نام از آن توست.
ولی من زین پس، کنار نام کودکی هفت ساله این را خواهم نوشت.
در چهارماه تحصیلی توانست، بعد از خواندن درس «شین» فارغ التحصیل شود.
فارغ از تمامی هیاهو ها
او برگزیده ی دانشگاه شهادت شد.
تحت نظر استاد یارش
*سردار شهید قاسم سلیمانی*
#کربلای_کرمان
#رضوان_رحیمی
_
کانال ما در بله
https://ble.ir/madaroneh
در ایتا
https://eitaa.com/madaroneh